انجمن های تخصصی فلش خور

نسخه‌ی کامل: نمی بخشمت ...........
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9
نمیتونم ببخشمت دور شو برو نبینمت

تیکه ای بودی از دلم گندیدی و بریدمت

هزار و یک رنگی بدون دروغ و نیرنگی بدون

واسه دل عاشق من بد نامی و ننگی بدون

راهمو کج کردی عزیز عشقمو رد کردی عزیز

خودت ندونستی چی کردی با ما بد کردی عزیز

یادت میاد گفتم بهت اگه نمیشی مرهمم

تو رو خدا زخمم نشو که تیکه پاره است بدنم

تو عین ناباوریها تو هم شدی یه زخم نو

هیچ نمیخوام مثل تو شم از جلوی چشام برو………………….
دیگه تو رو نمی بخشم چون که دلم و شکستی با احساساتم بازی کردی هی گفتی عاشقتم جدی گرفتم حرفتو اما کاش بدون خداحافظی گذاشتی رو رفتی نمی بخشمت هیچ وقت چون با احساساتم بازی کردی
ببخشش گناه داره
درد دارد...

وقتی میرود همه می گویند...

دوستت نداشت

و تو نمیتوانی به همه ثابت کنی

که هر شب با عاشقانه هایش خوابت میکرد...
دل کندن از اون همه عشقي که به تو داشتم
منو به جايي رسوند که حالا ،
تو چشماي يکي ديگه زل بزنمو بگم:
عاشقمي؟!!
خب به درک...!!
شايد برايت عجيب است اين همه آرامش ام !




خودماني بگويم ؛




به آخر که برسي ديگر فقط نگاه مي کني ..
تـو چـه میفـَهمی از روزگـآرم.. از دلتـَنگی ام
، گـآهی بـﮧ خـُدا الـتــمـآس میکُنــَم
خوابــَت را ببینــَم، میفـَهمی
فقـط خوابـــَت را...
حرف کمی نبود قرار ومدار عشق

اما چه فایده –

که نفهمیم یار را!

ای روح های ناب !

دوباره به پا کنید

قدری برای اهل زمستان

بهار را !
کلاغ جان!

قصه من به سر رسید...

سوار شو!

تو را هم تا خانه ات می رسانم...
در من هزار حرف نگفته

هزار درد نهفته

هزاران هزار دريا هر لحظه در تپيدن و طغيانند

در من هزار آهوي تشنه

در خشکسال دشت پريشانند

در من پرندگان مهاجر

ترانه هاي سفر را

در باغ هاي سوخته مي خوانند

با من که در بهار خزانم قصه هاي فراواني ست

با من که زخم هاي فراواني

بر گرده ام به طعنه دهان باز کرده اند

هر قصه يک ترانه

هر ترانه خاطره اي ديگر

هر عشق يک ترانه ي بيدار است

در خامشي حضورم ، حرف مرا بفهم

يا براي عشق ، زباني تازه پيدا کن

تا درد مشترک

زبان مشترکمان باشد

حرف مرا بفهم و مرابشنو

اين من نه ، آن من ديگر

آنکس که پنجره ي چشم هاي من او را

کهنه ترين قاب است

از پشت پنجره ي زندان

حرف مرا بفهم

که فرياد تمامي زندانيان

در تمامي اعصار است

در گير و دار قتل عام کبوترها

در سوگ شاخه هاي تکه تکه ي زيتون

وقتي که از دل جوان ترين جوانه هاي عاشق باغ ماه

بر مسلخ هميشگي انسان

در لحظه ي شکفتن فرياد

باران سرخي از ستاره سرازير است

آن سان که هر ستاره دليل شرمساري خورشيد هاي بسياري

از برآمدنشان است

تو گريه مي کني

از عمق آشناي جنگل چشمانت

از عمق جنگلي که در آن پاييز ، در غروب به بغض نشسته

باران بي دريغ اشک تو مي بارد

تا عطر خيس جنگل پاييز

در من هواي گريه برانگيزد

آنگاه از چشم ذهن من

شعري بسان گريه فرو ريزد

من شعر مي نويسم

تو با ترانه هاي عاشق من ، عاشق

تو با ترانه هاي تشنه ي من دريا

بر پنج خط ساز سفر ، زخمه مي شوي

تو گريه مي کني

تو لحظه هاي شعر مرا ، در خويش تجربه کرده

يعني مرا در بدترين و بهترين دقايق بودن تکرار مي کني

يا با ترانآهاي من بر لب

به رويا رويي جلادان به مسلخ خويش مي شتابي

يعني که با مني

ديروز

امروز

تا هنوز و هميشه

آيا زبان متشرک اين نيست ؟

آن زبان تازه که مي گفتم ؟
آيا زبان مشترک اين نيست ؟؟؟Angel
صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9