انجمن های تخصصی فلش خور

تلـخ ترین روزای دنیـا الـانــِ ...

توی ایـن همهمــه کی میـده ادامــِ ...

مــن همــیشـه دیــر فهمیدمـ چی شـد ...

اون همــیشـه بهــترین مـن می شــد ...

یه داستان کوتاه ، به اسم زندگی ..

مردمش همیشه میکنن بندگی ..

زندگی یکنواخت ; غذا ، کار ، خستگی ..

تنها چیزی که نیست ، یکم شایستگی !

بسه دیگه آخه ، تا کی بچگی ؟

روزا مثله هَمَن ، کارا همیشگی ..

خسته نشدی از این تکرار هفتگی ؟

میدونی میمیری ، پَ نکن بردگی ..

در چشمان مُرده تو حل شد و بعد مُرد
و دو راهی مرگ را با خود شکست و بُرد

درون غار کثیف خود نشست و مست شد
از هر آنچه بود و هست و نیست پست شد

به آسمان نگاه کرد و کسی را به جز خود ندید
و با خدای بی خدای خویش در خواب پرید

به عشقبازی من که بعد مرگ در تو اثر کرد
و بی خدایی را که در رود باز شده بی سر کرد

فک میکنم خیلی تنهام ..

هدر رفتن با تو همه وقتام ..

دیگه خون جریان نداره توی رگهام ..

نمیتونم صدات کنم چون جون نداره دیگه لبهام ..

تُ همـ مث منی دلت پُره نَ ؟ فک میکُنی کسی نی کِ باورت کُنه نَ ؟

اگه بُغضت میشکَنه توی جمع .. تُ هم مث منی خیالت نباشِ پَس ..

آره تُ واسم تَک بودی ..

ولی همیشه میگُفتی تو زندگیم ی لَک بودی

خیلی بده چون نمیگیری از شک هیچ سودی

ولی تو مثل ی الماس رو قلبم هـَک بودی !

ی روزی داشتمـ آرزوی دستای اون .. وقتی ب دست اوردمش نذاشتن بمونِ دستام تُ دستای اون ..

پاقدمت بود خیلی شوم ..

وقتی رسیدی همون موقع تُف کردی تو روم

نکن زیاد رو چیزای بی ارزش زوم ..

حالا هی برو بکش روی پُشت بوم ..

سلامتی اونو یارِش 

منو یادِش 

اونو فابِش 

منو فازِش

مــآ لاشــــی ...

اما تو قاطی بهترینام باشی ...

بزرگترین حسرتت اینه که با ما باشــی ...