تنهايي را دوست دارم زيرا بي وفا نيست ...
تنهايي را دوست دارم زيرا عشق دروغي در آن نيست ...
تنهايي را دوست دارم زيرا تجربه کردم ...
تنهايي را دوست دارم زيرا خداوند هم تنهاست ...
تنهايي را دوست دارم زيرا....
در کلبه تنهايي هايم در انتظار خواهم گريست و انتظار کشيدنم را پنهان خواهم کرد...
کمکم تفاوت ظریف میان نگهداشتن یک دست
و زنجیر کردن یک روح را یاد خواهی گرفت.
ا...ینکه عشق تکیهکردن نیست
و رفاقت، اطمینان خاطر.
و یاد میگیری که بوسهها قرارداد نیستند
و هدیهها، عهد و پیمان معنی نمیدهند.
و شکستهایت را خواهی پذیرفت
سرت را بالا خواهی گرفت با چشمهای باز
با ظرافتی زنانه و نه اندوهی کودکانه
و یاد میگیری که همهی راههایت را همامروز بسازی
که خاک فردا برای خیالها مطمئن نیست
و آینده امکانی برای سقوط به میانهی نزاع در خود دارد
کم کم یاد میگیری
که حتی نور خورشید میسوزاند اگر زیاد آفتاب بگیری.
بعد باغ خود را میکاری و روحت را زینت میدهی
به جای اینکه منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد.
و یاد میگیری که میتوانی تحمل کنی...
که محکم هستی...
که خیلی میارزی.
و میآموزی و میآموزی
با هر خداحافظی
یاد میگیری...!
چه شبی است امشب
همه مجنون شده اند
یا شاید دنیا وارون شده است
صدای ساز سکوت
تا آن طرف دیوار اشک
به بلندی فریاد مرگ
به گوش اهالی شهر تنهایی میرسد
چه غمی دارد امشب این شب
موج نگاه ملتمس بی کسی
پشت همه غروز را می کوباند
و دم سرد خستگی
شکوفه های نورانی عشق را
کمر شکسته می کند
همه از این آشوب خسته اند
خسته....
تنهایی من
قانون تو تنهایی من است و تنهایی من قانون عشق
عشق ارمغان دلدادگیست و این سرنوشت سادگیست.
چه قانون عجیبی! چه ارمغان نجیبی و چه سرنوشت تلخ و غریبی!
که هر بار ستاره های زندگیت را با دستهای خود راهی آسمان پر ستاره کنی
و خود در تنهایی و سکوت با چشمهای خیس از غرور پیوند ستاره ها را به نظاره نشینی
و خاموش و بی صدا به شادی ستاره های از تو گشته جدا دل خوش کنی
و باز هم تو بمانی و تنهایی و دوری…
باتو بودن را ترجیح میدادم به هرچیز...
اما حالا تنهایی را ترجیح میدهم تا با توبودن...
لیاقتت همینه....
نبودنت هستیمو نابود میکرد ولی حالا بودنت . . .
میشه نباشی ؟
وزی خیانت به عشق گفت:دیدی؟من بر تو پیروز شده ام.
عشق پاسخی نداد.
خیانت بار دیگر حرفش را تکرار کرد.
ولی باز هم از عشق پاسخی نشنید.
خیانت با عصبانیت گفت:چرا جوابی نمی دهی؟
سپس با لحنی تمسخر آمیز گفت:انقدر بار شکست برایت
سنگین بوده است که حتی توان پاسخ هم نداری؟
عشق به آرامی پاسخ داد:تو پیروز نشده ای.
خیانت گفت:مگر به جز آن است که هر که تو آن را عاشق کرده ای
من به خیانت وا داشته ام؟
عشق گفت:آنان که عاشق خطابشان می کنی بویی از من نبرده اند.
چرا که عاشقان هرگز مغلوب تو نمی شوند
وقتی کسی حالش بده بهش نگيد
ای بابا اينم می گذره . . .
شما زندگی اون آدم رو از وقتی به دنيا اومده تجربه نکرديد!
دستش رو بگيريد. . . بغلش کنيد. . . سکوت کنيد . . .
چوپان قصه ی ما دروغگو نبود ،
او تنها بود و از فرط تنهایی فریاد گرگ سرمیداد ،
افسوس که کسی تنهایی اش را درک نکرد
و در پی گرگ بودند و در این میان فقط گرگ فهمید که چوپان تنهاست.
کاش مي شد فرياد بزنم… پايان!
دلم خيلي گرفته….!
اينجا نمي توان به کسي نزديک شد! آدمها از دور دوست داشتني ترند...