انجمن های تخصصی فلش خور

نسخه‌ی کامل: ( بـــــ ــرو خــ ـوشبخت بشــــی )
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24
دوست خوب داشتن بهتر از تنهایی و تنهایی بهتر از با هر کس بودن است
خدایـا هَمہ اَز تو مے خواهَنـد ، بدَهے
مَـטּ مے خواهَم بگــــیری

...اَز مَـטּ

ایـטּ همہ ِ حـــــس دلتــَنگے رآ :*
مطمئن باش و برو
ضربه ات کاری بود
دل من سخت شکست
و چه زشت به من و سادگی ام خندیدی
به من و عشقی پاک
که پر از یاد تو بود
و خیالم می گفت
تا ابد مال تو بود
تو برو. برو تا راحت تر
تکه های دل خود را آرام سر هم بند زنم
" سالها بعد یادت از خاطرم خواهد گذشت و نخواهم دانست کجایی. اما سلام و ارزوی من برای خوشبختی تو , تو را خواهد یافت و در بر خواهد گرفت! و تو احساس خواهی کرد اندکی شادتر و خوشبخت تری و نخواهی دانست که چرا!!!! "
عصر جمعه....

سردی رفتارت.....

منو زنده بگور میکنه تو این اتاق

که تک تک آجراش بوی بیهودگی میده...
خبر دارم که اومدی، با اینکه تو بی‌خبــــــری

دلم گواهی میده که، بازم تو پشت این دری




تو اومدی تا شب نیاد، تو اومـدی که غم بره

تو اومدی تا خیره شم، به خنده‌ت و دلم بره




تو اومدی که بی‌کسی، سر نبره حوصله‌مو

که بندازم به زیر پات، فرش سپیـــــــد دلمو




خبر داری که وقتی از راه می‌رسی چیا می‌شه؟

خبر داری پشت سرت یه شهر ردپا میــــــــشه؟




جاده بازم منتظره، کاشکی که همسفر بشی

خبر دادن بی‌خبری، خدا کنه خبـــــــــــر بشی
آدم هـا می آینـد
زنـدگی می کننـد
می میـرنـد و می رونـد …
امـا فـاجعـه ی زنـدگی ِ تــو
آن هـنگـام آغـاز می شـود کـه
آدمی می رود امــا نـمی میـرد!
مـی مـــانــد
و نبـودنـش در بـودن ِ تـو
چنـان تـه نـشیـن می شـود
کـه تـــو می میـری
در حالی که زنده ای …
ما شقایق های طوفان خورده ایم سیلی ناحق فراوان خورده ایم

ساقه ی احساسمان خشکیده است زخم ها از تیغ وطوفان خورده ایم

هیچکس تنهاییم را حس نکرد وسعت ویرانیم را حس نکرد

در میان خنده های تلخ من گریه پنهانیم را حس نکرد....!
این بار هم که

تاول پاهایم خشک شود

دوباره عاشقت می‌شوم

دوباره راه می‌افتم

دوباره

گم می‌شوم...

که مـــاه عاشـــقــانه هـــایمـان را ...

تماشا می کرد ...

آن شب که شب پره ها ..

عاشــقـــانه تر ..

نــــور را می جســـتند ...!

و اتاقم ..

سرشار از عطر بوسه و ترانه بود... !دانستم..


تـــــو پـــژواک تمــــام عـــاشــقـانه های تاریخی...!
صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24