انجمن های تخصصی فلش خور

نسخه‌ی کامل: بیزارم از آن عشق که...
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6 7 8
بیزارم از آن عشق که عادت شده باشد

یا آن که گدایی محبت شده باشد

دلگیرم از آن دل که در آن حس تملک

تبدیل به غوغای حسادت شده باشد

دل در تب و طوفان تنوع طلبی چیست؟

باغی ست که آلوده به آفت شده باشد

خودبینی و خودخواهی اگر معنی عشق است،

بگذار که آیینه نفرت شده باشد!

از وهن خیانت به امانت چه بگویم

آنجا که خیانت به خیانت شده باشد!

شرمنده عشقیم و دل منجمد ما

جا دارد اگر غرق خجالت شده باشد

مقصود من از عشق نه این حس مجازی ست

ای عشق مبادا که جسارت شده باشد
ای حرارت بخش این قلب تهی
سردی جان مرا نظاره کن
نامه های خسته ام را پس بده
یا که بنشین و به خلوت پاره کن

آسمان بخت من خالی تر است
چشم خود را در شبم ستاره کن
تو برای لحظه ی سخت وداع
با نگاه خود به من اشاره کن

می روم پاییز را باور کنم
دور از چشم حسودان زمین
یار با دستان رنگین غروب
چشم بر هم می نهم ، حالا ببین !
...
در میان شعر هایم می روم
رو به پایانی که آغاز من است
آرزوهایم نیستند دور و برم
مرگ شیرین تر ز آواز من است

می دهم اندیشه هایم را به خاک
خاک می داند که خاکی بوده ام
غربت و تنهایی و عشق تو بود
ورنه من کی از تو شاکی بوده ام !؟

خاک باور می کند قلب مرا
خانه پر می گردد از غوغای مرگ
آه ! ای دستان زمستان و غروب
من کنون آماده ام تا پای مرگ
”دوستــت دارم”

تکیــه کــــلام تــو بــــود ...!

مـــن بــــی جهــت ؛

بــه آن تکیــــه داده بـــــــودم ............!

فرصتی نمانده پاهایم خسته است . باید رفت باید رها شد از حصار تنهایی و این جسارت




مرده ... نمی دانم چگونه...چراها در مقابل دیدگانم ریلی به امتداد تمام زندگی ساخته اند...




شبانه آرزوهایم را در ژرف ترین نقطه کابوس زده ام دفن می کنم .... و بابقچه خاکستری




خاطراتم راهی شهر رویایی خیال می شوم و از جاده های پر از ابهام و تردیدی که تو برایم




درست کردی می گذرم و چشم به راهی می بندم که هیچ امیدی به پایانش نیست.....




گام های لرزانم سکوت سردم را می شکند .... و من در برهوت تنهایی خویش به شمارش




گام هایم می پردازم . گام هایی که ارمغانی جز نرسیدن ندارند ......
cryingcryingcryingHeart
چه عاشقانه نوشت دکترشریعتی
که من تورادوست دارم تودیگری را،
دیگری دیگری راودراین میان همه تنهاییم.
از تو متنفرم حتی اگر اندازه تمام ستاره های آسمان هم دوستم داشته باشی..



برايت آرزوی مرگ نميکنم چون بايد بمانی و خوشبختی من و بدبختی خود را ببينی..



مانند روزی که رفتی و گفتی ديگر باز نميگردی..!
ساکنان دریا پس ار مدتی صدای امواج را نمیشنوند
چه سخت است قصه عادت . . .
ســــال ها از پی هم می آیند و می روند

و خاطراتـــــــ کمرنگ و مه آلود می شوند

اما بـــهـــــــــار

تصویر امیــــــد دوباره دیدن تـــــــو را

رنگــــــــ آمیزی می کنــــد
اگر "تو" را امتحان میگرفتند،

بی شک من

رتبه اول میشدم

...

بس که تکرار کردم

نامت را در مرور خاطرات
فلسفه نباف شاعر !

چه ممکـن ؛

چه محال ؛

چه جبر ؛

چه اختيار ؛


چه هر کووفت ديگري...


او رفته است ديگر !!
صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6 7 8