انجمن های تخصصی فلش خور

نسخه‌ی کامل: سطری از کتاب
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17
سَمفونی مُردگان نوشته عباس معروفی

یک سطر از کتاب : مردم پشت سر خدا هم حرف می زنند.
دوره های بزرگ زندگی ما آن زمان هایی است که چنان شجاعتی پیدا می کنیم که بدترین جنبه های خود را بهترین جنبه های خود بنامیم.

فریدریش نیچه، فراسوی نیک و بد، بند 116
در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره در انزوا روح را آهسته در انزوا می خورد و می تراشد.

این دردها را نمیشود به کسی اظهار کرد، چون عموما عادت دارند که این دردهای باورنکردنی را جزو اتفاقات و پیش آمدهای نادر و عجیب بشمارند و اگر کسی بگوید یا بنویسد، مردم بر سبیل عقاید جاری و عقاید خودشان سعی می کنند آنرا با لبخند شکاک و تمسخر آمیز تلقی بکنند -زیرا بشر هنوز چاره و دوائی برایش پیدا نکرده و تنها داروی آن فراموشی بتوسطشراب و خواب مصنوعی بوسیله افیون و مواد مخدره است- ولی افسوس که تاثیر این گونه دارو ها موقت است و بجا ی تسکین پس از مدتی بر شدت درد  می ا فزاید.



بوف کور _ صادق هدایت
باد آورده را باد می برد

+سمفونی مردگان نوشته عباس معروفی
به عٓقيده ى من هيچكس در دُنيا وُجود ندارد كه بتواند يك دٓلقك را به خوبى درك كند؛ حتى يك دلقك هم يك دلقك ديگه را نمى فهمد. هٓميشه پاى دُشمنى و حسادت وسط كشيده ميشود …

عَقاید یک دلقک- هـاینریش بـل
#نابودگر اثر بهار.ن

_هیچوقت اینطوری از ته دل نخندیده بودی...
+نگران نباش چون دیگه هیچوقت تکرار نمیشه!
-دوست دارم.
+به همه همینو میگی؟
#عامه پسند

مگ کمی مکث کرد... آهی کشید و گفت:
قلبم درد می کند کاش اصلا قلب نداشتم!
#ساندویچ کالباس
سلام خدمت دوستان عزیز. 
در اینجا شما میتونید تیکه های جالبی رو از کتاب هایی که خودتون میخونید و یا تیکه های جالب از نویسنده ها و کتاب هایی که جایی خوندین رو به اشتراک بزارین. 
اینطوری هم اندکی مطالعه کردیم(شاید حتی به طور گستته اما همین هم ارزشمنده) 
و هم اینکه شاید انگیزه ای باشه برای بیشتر و بهتر کتاب خوندن. 
 "کتاب و اب هر دو در بحرانند اولی بخاطر کم مصرفی و دومی بخاط پر مصرفی بیایید هر دو را نجات دهیم"
             ﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏
  

ولي واقعا چه فرقي مي كرد كه كي با كي خوابيده؟نه همه چيز ملال اور بود و كسالت اه، اه، اه . آدم ها وابسته مي شوند. وقتي بند ناف شان را مي برند به چيزهاي ديگر وابسته مي شوند. نور، صدا، س*ك*س، پول، سراب، مادر، جنايت و بدحالي دوشنبه صبح ها.

| عامه پسند-چارلز بوكفسكي |

↑↓↑↓

یک روز داشتم به دنیای بدون خودم فکر می‌کردم.
دنیایی بود که داشت کار خودش را می‌کرد و من آن تو نبودم.
خیلی عجیب بود. فکر کنید ماشین شهرداری بیاید و آشغال ها را جمع کند و من نباشم. یا روزنامه جلوی در افتاده باشد و من برای برداشتنش نباشم. غیر ممکن است.
و بدتر آن‌که یک زمانی بعد از مرگم، قرار است کامل کشف شوم. آن‌هایی که وقتی زنده بودم، از من می‌ترسیدند یا از من متنفر بودند، ناگهان من را در آغوش می‌فشارند، کلماتم همه جا خواهند بود. کلوپ‌ها و انجمن‌هایی شکل می‌گیرند.
تهوع آور است. یک فیلمی از زندگی‌ام درست می‌کنند. مردی خیلی خیلی شجاع تر و با استعدادتر از خودم خواهم بود. خیلی خیلی بیشتر...
آنقدر که خداها را هم به استفراغ وادار می‌کنند.
بشریت در هر چیزی اغراق می‌کند،
در قهرمان‌هایش، دشمن‌هایش، اهمیت‌اش.
مرده شور نژاد بشر را ببرند،
حالا حالم بهتر شد.
|چارلز بوکوفسکی-عامه پسند|

↑↓↑↓

اما خدا نشست.
پا روی پا انداخت و گفت:
تا جایی که می‌دانم،
شاعران زیادی آفریده‌ام؛
اما شعر چندان زیادی نمی‌بینم.
|چارلز بوکوفسکی|

↑↓↑↓

ﻋﺸﻖ مضحكﺍﺳﺖ.ﭼﻮﻥ ﺳﺮانجامي ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻭ ﺳ*ﮑ*ﺲ مضحك ﺍﺳﺖ.ﭼﻮﻥ ﺩﻭﺍﻡ كافي ﻧﺪﺍﺭﺩ.
-ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺣﺴﺎﺏ ﭼﻪ ﭼﯿﺰي مضحك ﻧﯿﺴﺖ؟
-زﻣﺎﻥ ﺑﯿﻦ ﺍﯾﻦ ﺩﻭ؛ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺑﯿﻦ ﺳ*ک*ﺲ ﻭ ﻋﺸﻖ ﻭ ﺭﻭﺑﺮﻭ ﺷﺪﻥ ﺑﺎ ﺧﻮبي ﻫﺎي ﺣﺎﺻﻞ،ﻧﻪ تلخي ﻫﺎﯾﺶ.به ﻧﻈﺮﻡ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎ ﺭﺳﻮبي ﮐﻪ ﺩﺭ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺟﺎ ميﮔﺬﺍﺭﺩ ﺧﻮﺏ ﺗﺎ ﮐﻨﯿﻢ،بعد ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﺧﻮﺏ نیست.
|چارلز بوکفسکي|

↑↓↑↓

بیشتر آدم ها در بیست و پنج سالگي تمام مي شوند و بعد تبدیل مي شوند به ملتي بي شعور که رانندگي مي کنند،غذا مي خورند،بچه دار مي شوند،و هرکاري را به بدترین شکلش انجام مي دهند؛مانند راي دادن به کاندیداي ریاست جمهوري‌اي که آنها را یاد خودشان می اندازد!

|چارلز بوکوفسکي-ساندویچ ژامبون|

↑↓↑↓

دریا و جزیره را خواهیم چشید
می دانم که به زودی،
شبی در تخت خوابی،
انگشتانم در شکنج موهایی نرم و لطیف میلغزد،
و موسیقی ای نواخته میشود
که هیچ رادیویی پخش نمیکند
و همه ی غصه ها لبخند خواهند زد .
-چارلز بوکفسکی/عشق سگی ست از جهنم

↑↓↑↓

بايد هر چه زودتر كلک را كند و رفت. ايندفعه شوخى نيست هر چه فكر ميكنم هيچ چيز مرا به زندگى وابستگى نميدهد، 

هيچ چيز و هيچ كس.
-صادق‌هدايت

↑↓↑↓

خودش را بی اندازه تنها و گم گشته حس میکرد . سرتاسر زندگی برایش مسخره و دروغ شده بود . با خودش میگفت :

از حاصل عمر چیست در دستم ؟
هیچ !


-صادق هدایت

↑↓↑↓

بالاخره همه یک روز می میرند و صد سال که بگذرد ، دیگر هیچ کس درباره ی این که دیگران که بودند و چطور مردند سوال نمی کند .

پس بهتر است همان طور که دلت می خواهد زندگی کنی و همانطور که دوست داری بمیری .
-از کتاب گریه ناآرام/کنزابورواونه

↑↓↑↓

هيچوقت يكى را با همه وجودت دوست نداشته باش. يك تكه از خودت را نگه دار براى روزهايى كه هيچكس به جز خودت را ندارى .

-هاروكى موراكامى/كافكا در كرانه

↑↓↑↓

نه می‌توانیم بمیریم، نه می‌توانیم زندگی  کنیم
نه می‌توانیم همدیگر را ببینیم، نه می‌توانیم همدیگر را ترک کنیم
به تنگنای عجیبی افتاده‌ایم

-ژان پل سارتر
-گوشه نشینان آلتونا

↑↓↑↓

«ما پادشاه را کشتیم، سعی کردیم دنیا را تغییر بدهیم. حالا تنها چیزی که گیرمان آمده، یک پادشاه جدید است که از قبلی بهتر نیست. اینجا سرزمینی ست که برای آزادی جنگیدیم ولی حالا برای نان میجنگیم. نکته ی عدالت این است که همه وقتی برابر می شوند که مُرده اند.»

|ویکتور هوگو-بینوایان|

↑↓↑↓

✘پایان بخش اول. ✘
(اگر خوشتون اومد، با سپاس هاتون انگیزه ای باشین برای ادامه فعالیت.valومرسی بابت وقتی که برای خوندن گذاشتین . nky  )
☆بخش دوم☆
مامان همیشه میگه :
چای باید خوب دم بکشه
تا عطر و رنگ واقعیشو بفهمی ...
زود برش داری ، عطر و رنگش اصل نیست
دیر برداری میجوشه !
چای اگه بجوشه که خوردنی نیست !
ولی اگه دم بکشه،بشینی کنارِ ایوون ، بارون بزنه،فنجونتو بگیری دستت ، گرماشو حس کنی ،اونوقته که لذت داره...
دوست داشتنم همینه...
عجله نکن ،لفتش هم نده
بذار خوب دم بکشه...

•مریم قهرمانلو

"عادت داشت نوک خودکار را بین لب‌هایش بگیرد. 
یک روز جامدادی‌اش را دزدیدم و تمام خودکارهایش را بوسیدم.
می‌دانم صورت خوشی ندارد ولی عصر خودمانی‌ای بود، فقط من و خودکارها.
وقتی بابا آمد خانه ازم پرسید چرا لب‌هایم آبی شده، می‌خواستم بگویم برای این‌که او آبی می‌نویسد،همیشه آبی...

•جزء از کل
•استیو تولتز

"مردم میگن شخصیت هر آدمی تغییر ناپذیره ولی اغلب این نقابه که بدون تغییر باقی میمونه و نه شخصیت، و در زیر این نقاب غیرقابل تغییر موجودی هست که دیوانه‌وار در حال تکامله و به شکل غیرقابل کنترلی ماهیتش تغییر میکنه...!

•جزء از کل
•استیو تولتز

سعی کن بفهمی ... من از دیگران نمی‌ترسم. با دیگران کاری ندارم. از خدا هم نمی‌ترسم. به این حرفها اعتقادی ندارم. از درد هم نمی‌ترسم. ترس من از توست. از تو که سرنوشت، وجودت را از هیچ پر بود و به جدار بطن من چسباند. هر چند همیشه انتظارت را کشیده‌ام، هیچگاه آمادگی پذیرایی از تو را نداشته‌ام و همیشه این سوال وحشتناک برایم مطرح بوده است: نکند دوست نداشته باشی به دنیا بیایی؟ نکند نخواهی زاده شوی؟ نکند روزی به سرم فریاد بکشی که: " چه کسی از تو خواسته بود مرا به دنیا بیاوری؟ چرا مرا درست کردی؟ چرا ؟"

•به کودکی که هرگز زاده نشد
•اوریانا فالاچی

+احساس می‌کنم یک جای زندگیم راه رو غلط رفتم ولی این‌قدر جلو رفتم که دیگه انرژی برای برگشت ندارم...
-خواهش میکنم این یادت بمونه مارتین، اگه فهمیدی مسیر رو اشتباه رفتی هیچوقت برای برگشتن دیر نیست. حتی اگه برگشتن ده سال طول بکشه باید برگردی...
نگو راه برگشت طولانی و تاریکه!
نترس از اینکه هیچی به دست نیاری...

•جز از کل 
•استیو تولتز

 ☆پایان بخش دوم☆
سطری از کتاب 4
صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17