انجمن های تخصصی فلش خور

نسخه‌ی کامل: نسیم بود یا یک خیال
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6
و او...

وآن آفتاب سیاه بود که همه روشنایی ها را سیاه کرد.

و سیاهی روی قلبم را سیاه تر

با قدم هایش آمد به طرفم...نسیمی آمد طرفم

پروانه بودم.پروانه بودم توی خیال خودم

نسیم دست مرا گرفت و برد جایی...جایی که تا اون وقت ندیده بودم...

به دنیایه عاشقان...

آری من عاشق شدم...عاشق نسیم...من اسمش گذاشتم مهسا...

نسیمی که به راحتی من رو به این در و آن در می کشید...

آزاد شده بودم.دستهایم را باز کرده بودم و در آغوش نسیم جای گرفته بودم.

نسیم من رو به اوج آسمون ها برده بود و پرواز کردن رو به من می آموخت...

آری نسیم لذت پرواز کردن رو به من می آموخت

توی اوج پرواز در آغوش گرم نسیم...ناگهان رعدی زد...

رعد بالهایم شکست و من رو از نسیم جدا کرد...

من با بالی شکسته پرت به اعماق دریاها

ولی نسیم آه ...

نسیم همان طور بالا ماند و پرواز کرد.بدون نگاهی به پایین

انگار که دنبال من نمی گشت...

شاید باری شده بودم روی دوشش...

شاید هم دروغ گفت که نسیم هست...

پس چرا شبیه به نسیم بود؟

ولی نسیم بود من باورش کردم

شاید خواب بود....

پس چرا دستهایم هنوز گرم است؟
حسـت میکُنمـ ـ ـ!
حتے وقت هایے که بی رنگ مے شوم در روزهایتــ ـ ـ ...
آنقدر مے خواهمتـ ـ ـ که...
واژه هایمـ کم مے آورند از بیان دوست داشتنت...
تُهے مے شوم از خودمـ ـ ـ ...
پُر مے شومـ از حس داشتنـ ـ ـ تو!
حتے از هَمین راه دور...
شاید تو...
سُکـوت میـان کلاممــ ـ ـ بـاشـے...
دیـده نمی شوی!
امـــا مـن، تـو را اِحسـاس مـے كنمـ ...
شایــد تــو...
هَیاهـوی قلبـمــ ـ ـ بـاشـے ...
شنیـده نمـے شوی...
امـا مـن، تـو را نـفس مـے کشمـ ـ
زندگی در هزاران راه و کوره راههای خویش

باز بن بست های نا آشکاری را آشکار می کند

زمین راز زمان است

وما در گذر زمان ، بازیچه اوییم

راز تنهایی و بندگی راز مرگ است و زندگی

با خود بگو :

چگونه می اندیشی ! که بر زمین حکم رانی می کنی

سکوت کن

سکوت

سکوت چاره توست
لمس کن کلماتی راکه برایت مینویسم..تابخوانی وبفهمی که چقدر جایت خالیست..
تا بدانی نبودنت ازارم میدهد..لمس کن نوشته هایی که لمس ناشدنیست و عریان..
که از قلبم بر فلم و کاغذ میچکد...لمس کن ونه هایم راکه خیس اشک است و پرشیار..
لمس کن لحظه هایم را..
تویی که میدانی من چگونه عاشقت هستم و لمس کن این باتو نبودن هارا.. لمس کن که همیشه عاشقت میمانم...
کوله باری بر دوش ، سفری باید رفت

سفری بی همراه

گم شدن تا ته تنهایی محض

یار تنهایی من با من گفت :

هر کجا لرزیدی ،

از سفر ترسیدی ،

تو بگو از ته دل

من خدا را دارم ........
من+تو=ما

یادَت هَست؟؟

اما تمام شُد ...

حالا چی ؟

تو+او=شُما


مَن هَم بِ سَـلامَت!
دوست داشتن

یعنی اینکه

محبت کنی

حتی اگر تحقیر شوی

بزرگی کنی

حتی اگر کوچک شوی

عشق بورزی

حتی اگر محکوم شوی
از مـنــــــــ تا خدا راهــے نیــســــتـــْ

فاصلـﮧ ایستــ بـﮧ درازای مـטּ تـــآ مـטּ ...

و در ایــن هیـاهــوِے غریبــــــ ...

مَنـــــــــــــــــــْ ، این مـטּ را نمیابمـــــــ ....!
احساس كردم ...

نخستين بار زيرقطره هاي باران ...

درپهناي دل غمناك آسمان ...

ودرآن هواي سوزناك

در كنار برگ هاي زردوباران خورده ي درختان

با تمام ياس و نااميدي ام

تورا احساس كردم...

احساس كردم با آغوش گرم وآرامت

وبا بوسه هاي آتشين و پرمهرت

و نفس هاي عطرآگين و وسوسه انگيزت...

احساس كردم...

عشق را...

بودن را...

و...

معناي تلخ زندگي را...!!
یادت باشـــــــــد

دلت که شکست،

سرت را بگیری بالا ..!

تلافی نکن ، فریاد نزن ، شرمگین نباش.


حواست باشد ؛ دل شکسته، گوشه هایش تیز است..


مبادا که دل و دست آدمی را که روزی دلدارت بود زخمی کنی به کین،


مبادا که فراموش کنی روزی شادیش، آرزویت بود…


صبور باش و ساکت.


بغضت را پنهان کن،


رنجت را پنهان تر ...
صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6