انجمن های تخصصی فلش خور

نسخه‌ی کامل: اعتراف میکنم...
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
چند روز پیش دختر خالم گوشیشو خونمون جا گذاشته بود... بهش اس ام اس(!) زدم گوشیت جا گذاشتی!!!!!!!



بچه بودم از خواب که بیدار میشودم چشمام که قی میکرد از مامانم میپرسیدم چرا چشمام صبح که از خواب پامیشم توش آشغاله؟ مامانم که خودش دلیلشو نمیدونست بهممیگفت پسرم چون روزا شیطونی میکنی شبا شیطون میاد پی پی میکنه تو چشات منم یک شب تا صبح بیدار موندم تا ببینم شیطون کی میاد بری*ه تو چشمام.... اسکل بودم



چند وقت پیش تو حیاط خونه سیگار میکشیدم که صدای باز شدن در حیاط اومد منم حول شدم سیگارو روی گوشیمخاموش کردم (!!) و بدترش اینکه بلافاصله گوشیو پرت کردم تو باقچه و سیگار خاموش موند تو دستم



اعتراف می کنم یه با زنگ زدم 700 اپراتور ایرانسل کلی پشت خط منتظر موندم تا بعد یه ربع یه پسره جواب داد منم حواسم دیگه به گوشی نبود هل شدم گفتم: سلام منزل آقای ایرانسل؟ 



اعتراف می کنم یکی از معضلات دوران بچگیم این بود که چرا من نمی تونم مثل شخصیت های کارتونی که اشکاشون به دو طرف پرت می شد گریه کنم!کلی تلاش می کردم مثل اونا باشم موقع گریه کردن مثلا سرمو بالا بگیرم دهنمو باز کنم یا چشامو تنگ کنم که بازم جواب نمی داد 



وقتی بچه بودم رفتم به اطلاعات مجتمع خریده الکی اسم خودمو گفتم پیج کنه بعد با صدای دلنشینش اسمم تو مجتعپخش شد از خوشحالی قند تو دلم آب شده بود انگار بهم تی تاب داده بودن



اعتراف می کنم دوم دبیرستان که بودم بعد پیدا کردن کارت واکسیناسیون پسر همسایمون که واسه روز قبل بود زنگ زدمخونشون گفتم آقای احسان...؟20 ساله؟نام پدر....؟هستید؟دیروز واکسن سرخک-سرخجه زدید؟با تعجب گفت بله!منم گفتم اشتباه شده واکسنی که دیروز زدید تا 72 ساعت دیگه باعث بروز علایمی می شه که باید تحت مراقبت باشید مثل حمله های قلبی یا تنفسی!طرف از ترس از حال رفت و نیم ساعت بعد

با آمبولانس بردنش بیمارستان هنوزم عذاب وجدان دارم



اعتراف می کنم کوچیک که بودم تو سالن خونمون وقتی کسی نبود عینهو دیوونه ها شروع می کردم به رقصیدن... بعد یهویی یادم میو مد که خدا داره نگاه می کنه! خجالت می کشیدم می رفتم یه گوشه می نشستم!



اعتراف میکنم دوران راهنمایی روز معلم بود همه تخم مرغ آورده بودن که توش پر گل بود منم از یه تخم مرغ خام آورده بودم که بزنم بخندیم! این اومد داخل همه سرو صدا کردن و شادی کردن تخم مرغارو میزدنبه تخته منم این وسط تخم مرغو زدم به تخته ! ترکید رو تخته پاشید همه جا رو لباس معلمم ریخت ! سریع گفت کی بود ؟!!؟ هیچکی هیچی نگفت با این که

میدونستن کار منه خلاصه از ته کلاس 4 5 نفر شلوغو آوردبیرون مثل سگ زدشون ولی نگفتن کار من بود ! چون شاگردزرنگیم بودم معلمه شک نمیکرد بهم ! وقتی از کلاس اومدیم بیرون تا دو کیلومتر به صورت چهار نعل فرار کردم آخرم سر کوچه گرفتن مث سگ زدنم !



اعتراف میکنم که بچه بودم دوست داشتم دندون پزشک بشم، یه بار تو بازی بزور خواهرمو خوابوندم و دندون لقشو با نخ کندم



اعتراف میکنم بچه که بودم می خواستم برم دستشویی تی وی رو خاموش میکردم تا کارتون تموم نشه وبعد میومدمگریه میکردم به مادرم میگفتم کاره تو بود روشن کردی کارتون تموم شد



در اقدامی شجاعانه اعتراف می کنم که از درس تنظیم خانواده افتادم . اونم فقط به این خاطر که در جواب سوال احمقانه استادم که بهم گفت مگه این کلاس جای خوابه ؟ خیلی صمیمی و خرم گفتم : بیخیال استاد . کی تا حالا 8 صبح خانوادش تنظیم شده !!!!!! کلاس رفت رو هوا استادم منو انداخت بیرون تا کم نیاورده باشه



یک روز واساده بودم منتظر تاکسی هی می گفتم میدون ونک!! بعد 2و3 بار دیدم بهم بد نگاه می کنن!! دو رو برم رو که نگاه کردم و یکم به چیزی که گفتم دقت کردم فهمیدم واسادم میدون ونک می گم ونک



اعتراف میکنم وقتی بچه بودم کارتون فوتبالیستها رو نشون میداد،منم که بدون استثنا عاشق تک تک پسرای تو کارتون بودم، میرفتم لباسمو عوض میکردم ،یه لباس خشگلو شیک میپوشیدم، که وقتی تو تو دوربین نگاه میکنن،منو ببینن عاشقم بشن



اعتراف می کنم معلم دوم دبستانم می گفت املا ها رو خودتون بنویسید که من با دوربین مخفیا می بینم کی به حرفام گوش می ده ...ازون روز کار من شده بود گشتن سوراخ سمبه های خونه و سوال های مشکوک از مامان بابام:امروز کی اومد؟ کی رفت؟ به کودوم وسیله ها دست زد؟ بیشترم به دریچه کولر شک داشتم



دوم دبستان بودم معلم داشت با معلم کلاس سومیا از شوهرش بد میگفت منم گوش میدادم همشو گوش کردمشوهرش ظهر که اومد دنبالش من رفتم هرچی گفته بودو به شوهرش گفتم فرداش که خانوم معلممون اومد مدرسه فقط گریه میکرد بعد منو گرفت حسابی زد بعد بهم تو دفتر نمرش منفی داد گفت بیچاره میشی منفی بگیری منم اینقد ترسیدم فرداش کبریت بردم مدرسه تو حیاط زنگ تفریح تو اون همه 

شلوغی دفتر نمرو آتیش زدم ناظممون تا میخوردم منو زدبابامو دعوت کردن، بابام تو دفتر مدیر میخندید این باعث شد سوم دبستان یه مدرسه غیر انتفایی منو اخراج کنه



اعتراف میکنم بچه که بودم یه روز تومدرسه یکی از دوستام (خدا بگم چیکارش کنه)،بهم گفت هرکی توخونشون پاسور(ورق) داشته باشه و پاسوربازی کنن،باباشو میگیرن اعدام میکنن! ماهم که ازترس مرده بودیم تا رسیدیم خونه پاسورامونو سربه نیس کردیم و به خیالمون جون بابامونو نجات دادیم. تازه بعداز اونم تایه مدت توکوچه خیابون،خونه فامیلا،دوست،آشنا خلاصه هرجا پاسور میدیدیم سربه نیس میکردیم و جون آدمارو نجات میدادیم...



آقا ما یک روز رفته بودیم آرایشگاه دوستمون تا وقتی اصلاحش تموم شه ما دم در آرایشگاه واستاده بودیم یکدفعهیک دختر ناز اومد تو کوچه منم گفتم آرمان(اآرایشگره) چه دخترای سک*ی داره کوچتون شاگرد نمی خوای؟ آرمانمخندید اومد ببینه کیو میگم نگو این دختره خواهرش بوده!!! تو عمرم دیگه نزدیک آرایشگاشم نرفتم



اعتراف میکنم یه بار اتو کشیدن موهام یکساعت طول کشید چون موهام بلند بودن ، بعد از کلی کیف کردن واحساس رضایت، نگاه کردم دیدم اتوی موم خاموشه



اعتراف میکنم بچه که بودم یه بار با آجر زدم تو سر یکیاز بچه های اقوام , تا ببینم دور سرش از اون ستاره ها وپرنده ها می چرخه یا نه!!!!! تازه هی چند بارم پشت سر هم این کار و کردم , چون هر چی می زدم اتفاقی نمی افتاد!!!!



اعتراف می کنم سوم دبیرستان بودم امتحان شیمی داشتم نخونده بودم بعد از امتحان تو شلوغی برگمو گذاشتم تو کیفم هفته ی بعد دبیرمون کلی معذرت خواست گفت برگه یشمارو گم کردم پیدا میکنم میارم اعتراف میکنم... 1



اعتراف میکنم پارسال تابستان خونه خالم روضه بود زنا جوگیر شده بودن .منم رفتم تو کولرشون گلاب ریختم .وقتی

بوی گلاب پیچید تو خونه فکر کردن امام زمان اومده .خونه رفت تو هوا



اعتراف می کنم اعتیادم به خوردن سرلاک از بچگیم تا 3سال پیش یعنی 26 سالگیم ادامه داشت . وقتی از سر کاربا کت و شلوار و ریش پرفسوری می رفتم داروخانه برای خرید سرلاک و یارو می پرسید کوچولوتون چند وقتشه احساس حماقت خاصی بهم دست می داد



اعتراف میکنم یکی ار بزرگترین دغدغه های بچگیم این بود که چرا وقتی نماز می خونیم جلو خدا باید چادر سرمونکنیم در حالی که تو دستشویی همه جامونو میبینه



کلاس اول دبستان بودم سر درس "ص" وقتی داشتم مشقاشو مینوشتم به ذهنم رسید ما تو زبان عامیانه میگیمبارون اما کتابیش میشه باران پس صابون هم لابد صابانِ اصلش!!! از این نبوغ خودم خرکیف شدم همه مشقامو نوشتم صابان!!! فرداش معلممون به شدت نبوغمو برد زیر سوال



اعتراف میکنم اولین بار که جزومو دادم به یکی از پسرای همکلاسیم,وقتی آورد بهم داد تا 5دقیقه داشتم توی جزومدنباله شمارش میگشتم



اعتراف می کنم واسه مصاحبه ی دانشگاه رفته بودم ، یارو گفت اصول دین رو بگو منم شرو کردم به خوندن : اصولدین پنج بود دانستنش گنج بود ... : دی



اعتراف میکنم بار اول که یه بز از نزدیک دیدم بچه بودم ازترس بهش سلام کردم بعد فرار کردم.



اعتراف می کنم یه بار پسر همسایه چهارسالمونو با باباش تو خیابون دیدم گفتم سلام نوید چطوری؟ دیدم بچهه تحویلم نگرفت باباهه خندید اومدم خونه به مامانم گفتم نوید ماشالا چقد بزرگ شده! مامان گفت نوید کیه؟ گفتم: پسر آقای ...گفت اون اسمش پارساست اسم باباش نویده



اعتراف میکنم یه بار با چند تا از بچه ها قرار گذاشتیم بریم دم در کلاس یکی از بچه ها اذیتش کنیم،واسه همین یه لقمه جور کردیم رفتیم در کلاسشون،(حالا تصور کنید تو کلاس پر دختر) رفتیم در زدیم گفتیم ببخشید استاد ،آقای فلانی تو این کلاسن؟؟؟استاده گفت بله ایشون ته کلاس هستند، ما هم گفتیم شرمنده مامانشون اومده بود دم دانشگاه گفت این لقمرو بدیم بهش ،غذا نخورده،یعنی میتونم بگم کلاس ترکید



اعتراف می کنم کلاس اول دبستان بودم تحت تاثیر این حرفا که نباید به غریبه آدرس خونتون رو بدید، روز اول به راننده سرویس آدرس اشتباهی دادم و از یه مسیری الکی تا خونه پیاده رفتم و تازه فرداش موقعی که سرویس دنبالم نیومد تازه شاهکارم معلوم شد برای خانواده 



اعتراف می کنم سال اول دانشگاه شدیدا به یکی از دخترها علاقه مند شده بودم و روم نمیشد بهش بگم ،همیشه آرزو می کردم بهش ماشین بزنه دم دانشگاه و من ببرمش بیمارستان و نجاتش بدم بلکه عاشقم شه!!



اعتراف میکنم یه بار سر کلاس خوابم برده بود استاد میخواست از کلاس بیرونم کنه 3 دفه گفت بروبیرون گفتم چشم الان میرم (اما هرکاری میکردم نمیشد) دفه آخر که داد زد گفت پس چرا نمیری؟ منم داد زدم گفتم بابا *پام خواب رفته* .... !!



اعتراف میکنم 5 ساله بودم خیلی شیطون بودم و مامانم یاد گرفته بود منو بندازه تو حموم چراغ رو هم نزنه مثلا بترسمتنبیه شم،دو سه بار انداخت من تنبیه نشدم،بار چهارم که منوانداخت تو حموم دیدم حوصلم سر میره شیر رو باز کردمو دوش گرفتم بعد زنگ حمومو زدم..مامانم فکر کرد تنبیه شدم. .باید میدیدینش تو اون حال وقتی درو باز کرد بجای اینکه بگم ببخشید،گفتم حوله بیار برام!!!