انجمن های تخصصی فلش خور

نسخه‌ی کامل: توبه مردی که کفن دزد بود
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
در بنی اسرائیل مردی بود که کفن دزدی می کرد، همسایه ای داشت که او را می شناخت. یک روز مریض شد و ترسید بمیرد و کفن او را بدزدند، کفن دزد را طلبید و به او گفت: من چطور همسایه ای برای تو بودم؟

کفن دزد گفت: بفرما، هر کاری داری من انجام می دهم.
مرد همسایه رفت و دو کفن آورد و گفت: هر کدام را دوست داری و بهتر است برای خودت بردار. تا مرا در کفن دیگر بپوشانند و چون مرا دفن کردند قبر مرا نشکاف و مرا برهنه نکن.

کفن دزد نپذیرفت و گفت این حرف ها چیست من خدمت گذار شما هستم. ولی مرد همسایه با اصرار، کفن بهتر را به او داد و رفت.

مرد همسایه از دنیا رفت و دفنش کردند. کفن دزد گفت: مرده که شعوری ندارد که بفهمد من خُلف وعده با او کرده ام، می روم و کفن او را می دزدم. پس قبرش را شکافت و چون خواست او را برهنه کند، صیحه شدیدی شنید که می گوید: نکن، از ترس او را برهنه نکرد و قبرش را پوشانید. و تا هنگام مردن پشیمان و ناراحت بود، یک روز که در حال احتضار بود و فرزندانش دور بسترش جمع شده بودند گفت: ای فرزندان من، چگونه پدری برای شما بودم؟ گفتند: خوب پدری بودی.

گفت: پس در خواستی از شما دارم و آن هم این است که هر وقت از دنیا رفتم بدنم را آتش بزنید و خاکسترم را به باد بدهید نصفی را در دریا و نصفی را در صحرا، بریزید، زیرا من گناهی کرده ام که شاید خدا به خاطر این کار از سر تقصیر من در گذرد، در حالی که من توبه کرده ام اما نمی دانم مورد قبول قرار گرفته یا نه. بچه هایش اول قبول نمی کردند ولی با اصرار موافقت کردند.

کفن دزد مُرد و بچه هایش به ناچار جسدش را آتش زدند و طبق وصیتش عمل نمودند، خداوند متعال خاکسترهای متفرقه بدن او را جمع نمود و زنده اش کرد و فرمود: چه چیز سبب این شد که تو چنین وصیتی کردی؟ گفت: به عزت و جلالت قسم ترس از عذابت مرا بر این وصیت وادار نمود.

خداوند متعال خطاب فرمود: من هم به خاطر این کار تو را بخشیدم و ترس تو را به امن مبدل کردم و طلب کارانت را راضی خواهم کرد.

منبع:
۱. بحارالانوار، ج۱۹، ص۱۲۵.
۲. عرفان و عبادت، ص۵۰۳-۵۰۴.
چه قشنگ