انجمن های تخصصی فلش خور

نسخه‌ی کامل: شعر زیبای … رویا … از فروغ فرخزاد
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
با امیدی گرم و شادی بخش , با نگاهی مست و رویایی
دخترک افسانه می خواند , نیمه شب در کنج تنهایی :

بی گمان روزی ز راهی دور
می رسد شهزاده ای مغرور
می خورد بر سنگفرش کوچه های شهر
ضربه سم ستور باد پیمایش,
می درخشد شعله خورشید
بر فراز تاج زیبایش,
تارو پود جامه اش از زر
سینه اش پنهان به زیر رشته هایی از در و گوهر
می کشاند هر زمان همراه خود سویی ,
باد … ، پرهای کلاهش را !
یا بر آن پیشانی روشن ,
حلقه ی موی سیاهش را …

مردمان در گوش هم آهسته می گویند ؛
\"آه … او با این غرور و شوکت و نیرو , در جهان یکتاست ! بی گمان شهزاده ای والاست\"

دختران سر می کشند از پشت روزن ها,گونه هاشان آتشین از شرم این دیدار
سینه ها لرزان و پر غوغا , در تپش از شوق یک پندار :
\"شاید او , خواهان من باشد\"

لیک گویی دیده ی شهزاده ی زیبا , دیده ی مشتاق انان را نمی بیند
او از این گلزار عطر اگین , برگ سبزی هم نمی چیند
همچنان ارام و بی تشویش , می رود شادان به راه خویش ,
می خورد بر سنگفرش کوچه های شهر , ضربه سم ستور باد پیمایش ,

مقصد او … خانه ی دلدار زیبایش

مردمان از یکدیگر اهسته می پرسند :کیست پس این دختر خوشبخت ؟!

ناگهان در خانه میپیچد , صدای در , سوی در گویی ز شادی می گشایم پر …

اوست … اری … اوست

\"اه ای شهزاده,ای محبوب رویایی , نیمه شب ها خواب می دیدم , که می ایی\"

زیرلب چون کودکی اهسته می خندد,
با نگاهی گرم و شوق الود , بر نگاهم , راه می بندد …

\"ای دو چشمان رهی روشن به سوی شهر زیبایی,
ای نگاهت باده ای در جام مینایی ,
اه , بشتاب
ای لبت همرنگ خون لاله خوشرنگ صحرایی,
ره بسی دور است …
لیک در پایان این ره … ، قصر پر نور است\"

می نهم پا در رکاب مرکبش خاموش
می خزم در سایه ان سینه و آغوش …
می شوم مدهوش …

باز هم ارام و بی تشویش ,
می خورد بر سنگفرش کوچه های شهر ,
ضربه ی سم ستور باد پیمایش ,
می درخشد شعله ی خورشید ,
بر فراز تاج زیبایش ,
می کشم همراه او زین شهر غمگین رخت ,
مردمان با دیده ی حیران ,
زیر لب اهسته می گویند :

\" دختر خوشبخت … ! …\"
خعلیییییییییی شعراش قشنگه