انجمن های تخصصی فلش خور

نسخه‌ی کامل: بـــــه دُنبـــــــــــــآل شـــــوهر ..
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
بـــــه دُنبـــــــــــــآل شـــــوهر .. 1


-هی افی!تودوست نداری شوور(شوهر) کنی؟؟
-کی من؟؟نه بابا من از خدامه یکی پیدا شه منو بگیره
-راست میگی؟

-اره
-خب پس بیا بریم تو یه شرکت مشغول به کار شیم...شنیدم این رییس شرکتا خیلی خوشتیپ و خوشگلن...اکثرا هم با منشی هاشون ازدواج میکنن
-جان من؟؟؟درووووغ؟بزن بریم

روز اولـــــــــــ

امروز با گلی دوستم رفتیم واسه فرم پرکردن..جای شما خالی عجب شرکتی بود..عجب شرکتی..اصلا هرچی از کمالات و وجناتش بگم کم گفتم...از ااون بهتر رییس شرکته بود..لامصب انقدر خوشگل بود که نگو!هیکلی خوشتیپ جوون...ازهمه مهمترمجـــــــــرد!از وقتی که دیدمش اصلا ته دلم داره قیلی ویلی میره...همش دارم دعا میکنم خر شه بیاد منو بگیره...وای خدا...اگه منو بگیره...چه شـــــــــــــــــود!

روز دومــــــــــــــ

از شرکت زنگ زدن و گفتن با درخواستم موافقت شده...رو پای خودم بند نبودم...انقدر خوشحال بودم که شانس اوردم از خوشحالی سکته نکردم...همش باخودم مگم یعنی جور شد؟؟یعنی بخت منم باز میشه؟بین خودمون باشه ولی گلی میگه بیش از نودو نه درصد احتمالش هست...اخه گلی رمان زیاد میخونه...میگه تواین رمانا همه رییسا با کارمندای زیر دستشون ازدواج میکنن

یـــک هفـــته بــعد

با امروز یه هفته میشه که تواین شرکت کار میکنم...ولی هیچ خبری از شوهر ایندم نیست...نه اینکه نباشه ها!میاد شرکت...اما زیاد به من محل نمیده...گلی میگه این نشانه عشقه...همه عاشقا اولش مغرورن...اخه گفتم که گلی زیاد رمان میخونه میگه تواین رمانا همه اولش همینجورین واسه هم قیافه میگیرن...خودمم خیلی امیدوارم میدونم که اون عاشقمه فقط از غرور بیش از حدش بروز نمیده..وای خدا گفتم غرور...من عاشق مرد مغـــرورم!

یــــک ماه بعــد

یک ماه گذشت...دیگه خسته شدم از انتظار...هرچی صبر میکنم نمیاد اعتراف کنه...نظرم عوض شد دیگه از مردای

مغرور خوشم نمیاد...مرده شور اون غروری رو ببرن که نمیزاره من شوور کنم....راستش من یه تصمیم مهم

گرفتم...امروز تصمیم گرفتم به این دوری و فراغ پایان بدم...اون غرور داره من که ندارم...بزار برم سرصحبت و باز

کنم....بلکه جفتمون از این فاصله نجات پیداکنیم....

در اتاقشو زدم که صدای بمش به گوشم رسید...وای افی قربون اون صدات!


-بفرمایید

وارد اتاق شدم و سلام کردم..پشت میز ریاستش نشسته بود...الحق که چقدرم بهش ریاست میومد...اخ افی قربون

اون رییسی که توباشی!

-امری داشتید خانم سروری؟

یکم من و من کردم و گفتم:میگم...میگم به نظرتون شما یه چیزی رو نمیخواید به من بگید؟

نمیدونم چرا تعجب کرد...فکرکنم از تیز هوشی و زرنگی من کپ کرد

- مثلا چیو؟

ای وای حالاچی کار کنم؟یعنی بگم یا بزارم خودش اعتراف کنه؟نه بابا بزار خودم بگم زودتر قضیه جور شه بیاد منو بگیره

-مثلا چیزیه که خیلی وقته فکرتون رو درگیر کرده...


-ببخشید؟؟؟؟

ای بابا...حالاهی خودش و میزنه به اون راه...فکرکنم از خجالتشه...وای افی قربون اون حجب و حیات!

-مثلااینکه شما عاشق منید و خیلی وقته که میخواهید بهم بگیدولی روتون نمیشه...چرا انقدر خودتون رو زجر میدید؟

خب یه دفعه بیاد بهم بگیدو خودتون رو خلاص کنید دیگه..من بخاطر خودم نمیگم که...بخاطرخودتون میگم اذیت میشید

گناه دارید توفراق عشق من یه وقت ممکنه معتاد بشید...منم موافقم راستش...خب من راضی شما راضی گوربابای

ناراضی...برای مراسم عقدم به نظرم فردا بهترین روزه...!از اونجایی هم که من توقع زیادی ندارم تو یه محضر ساده و

جمع و جور عقد میکنیم..نمیخوام اول زندگی بهتون فشار مالی وارد بشه!


اخـر و عاقبــــــــــت افـــی

مرتیکه بــــــــــــوق بی تربیت...حالاانگار بهش چی گفتم؟؟؟بد کردم خواستم تو ابراز عشقش کمکش کنم؟نمیدونم چرا یه دفعه انقدر جوش اورد و قاطی کرد...یعنی بخاطر این بوده که نمیخواسته راز قلبیش فاش بشه؟
اصلا چرا منو انداخت بیرون؟؟مگه عاشق من نیست؟؟شاید به خاطر این بوده که نمیخواسته من زیاد جلو چشمش باشم تا داغ دلش تازه باشه..ولی خیلی کارش بد بود...بی تربیت بی شخصیت...بزار بیاد خواستگاریم...انقدر سر بدونمش که حال کنه...مگه من به این اسونی بهش جواب مثبت میدم؟؟دوبار که اذیتش کنم ادم میشه...راستی برم از گلی بپرسم ببینم تو اون رمان ها چی نوشته...اخرش چی میشه؟خودش میاد منت کشی یا من برم؟؟؟خوب شد گفتم گلی..اصلا چرا ازاون بپرسم؟خودم برم سر راه یه چندتا رمان بخرم بخونم ک یه ذره اطلاعات عمومیم بره بالا!
تومسائل عشقی و اینجوری اندازه گاوم سرم نمیشه...خداپدرو مادر این نویسنده هارو بیامرزه...اگه این رمانها نبودن ما جوونهاباید چیکار میکردیم؟