انجمن های تخصصی فلش خور

نسخه‌ی کامل: رمآن خط خطی هآی عشق(به قلم خودم)
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
صفحه‌ها: 1 2 3 4
سلام به همه ی دوستان گلم که میخوان رمان خط خطی های عشق رو بخونن.شاید با خودتون بگید که من خیلی خلاصش کردم و چرا دارم از یه همچیین جایی شروع میکنم.من باید بهتون بگم که ماجرا از همینجا ها شروع میشه و تا اخرین قسمت هم ادامه داره
اهان یه چیزی روهم بگم که لوکیشن رمان توی ترکیه هستش


این جلد رمان به طراحی دوست خوبم نوشیکا
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
رمآن خط خطی هآی عشق(به قلم خودم) 1


اگه استقبآل بشه میذارم
قسمت 1

تو ساحل بودیم.با آرمین.با عشق قدیمی و همیشگیم.هردومون از ته دل عاشق هم بودیم از ته دل

-آرمین بریم روی اون نیمکتا بشینیم؟

-بریم عشقم

نشسته بودیم که ناگهان چشمم به یه نفر افتاد.همون کسی که بارها و بارها بین من و آرمین جدایی انداخته بود.همون کسی

عاشق من بود ولی من دوسش نداشتم.منظورمه امیره.من 3 ماه بعد از آشناییم با آرمین با امیر آشنا شدم.توی دانشگاه.و الان

که 2 سال از اون روز میگذره و من بارها و بارها به امیر گفتم که دوسش ندارم ولی اون باز هم نمیخواد منو فراموش کنه.و این

روهم بگم که من با آرمین هم توی دانشگاه آشنا شدم.

آرمین-آدرینا آدرینا

-بله عزیزم

-تو خوبی؟

-آره چرا باید بد باشم

خدا رو شکر که آرمین امیر رو ندیده

-آرمین میشه بریم خونه؟

-باشه بریم

از نیمکت بلند شدیم و قدم زنون به سمت خونه ی مجردیه من میرفتیم.وقتی به خونه رسیدیم:

-آرمین نمیای تو میخوای بری؟

-آره عزیزم من میرم شب میبینمت

-نمیشه نری؟

-اذیت نکن دیگه خدافظ

-خدافظ

اومدم تو و نشستم روی تختم و به عکس خودمو وآرمین که روی میز کنار تخت بود خیره شدم که یهو صدای زنگ در اومد

وایی آرمین میدونستم میای میدونستم و با شدت به سمت در دوییدم.در و که باز کردم :

-ااااا امیر!تو اینجا چی میخوای؟

-میشه بیام تو؟

-بیا

اومد تو و نشست روی کاناپه

امیر-ببین آدرینا درسته توی این چند باری که تلاش کردم نتوستم تو رو به دست بیارم ولی بلاخر موفق میشم

-عه راست میگی؟؟

-بله

-مطمئن باش آرمین یه روزی از تو زده میشه و میره سراغ یکی دیگه

-باشه میبینیم

از روی کاناپه بلند شد و از خونه رفت بیرون

منم رفتم جلوی آینه تا خودمو برای شب آماده کنم.

یه پیرهن قرمز دکولته کوتاه و تنگ.رژ قرمز و کیف دستی و کفش مشکی تیپ منو برای مهمونی شب تشکیل میدادن.

آماده شدم و منتظر نشستم تا آرمین بیاد دنبالم.نیم ساعت منتظر بودم ولی نیومد بهش زنگ میزدم هم جواب نمیداد.وقتی یاد حرف

امیر میفتادم تنم میلرزید.

سوار ماشینم و شدم و رفتم به طرف خونه ویلایی آرمین.از ماشین پیاده شدم و رفتم به طرف در. اول از پجره خونرو نگاه کردم تا ببینم

آرمین خونست یا نه.آره آرمین خونه بود.ولی کاش نبود.آره آرمین خونه بود ولی با یه دختر دیگه.گریه کنان به سمت ماشین رفتم و

پاموروی گاز فشار دادم و رفتم به سمت خونه ی خودم وسایلمو جمع کردم و از خونه اومدم بیرون و به سمت خونه امیر حرکت کردم

در زدمو و وقتی امیر درو باز کرد پریدم توی بغلش

امیر-آدرینا چی شده؟چرا گریه میکنی؟

-امیر تو راست میگفتی

-چیو راست میگفتم؟

-اینکه آرمین از من زده میشه.

یه لبخند مرموزانه زد و من رو برد توی اتاق نشیمن

امیر-دیدی آدرینا دیدی

جوابشو ندادم

-امیر من کجا باید بخوابم؟

-من روی کاناپه میخوابم تو برو توی اتاق من بخواب

رفتم توی اتاق و درو قفل کردم.روی تخت دراز کشیدم و پتو روهم کشیدم روی سرم و زدم زیر گریه

آخه آرمین نمیتونه یه همچین کاری بامن بکنه نمیتونه.نکنه کار امیر باشه؟آخه امیر چیکار میتونه بکنه؟

تو فکر بودمه که کم کم خوابم برد.صبح با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم.

آرمین بود.1 پیام و 5 میسکال از آرمین داشتم.پیامو باز کرده بودم نوشته بود:

-خواهش میکنم ساعت 5 بیا کافی شاپ.همون کافی شاپی که نزدیک خونه ی منه.باهات حرف دارم

کنجکاو شده بودم چه حرفی داره

جوابشو با okدادم.

از روی تخت اومدم پایین و در اتاقو باز کردم و رفتم به طرف دستشوییو امیر هنوز خواب بود

صورتمو آب زدمو یه قهوه ریختم توی فنجون و اومدم نشستم روی کاناپه و تلویزیون رو روشن کردم.ساعت حدود 12 ظهر بود.

امیر بیدار شد

-صبح بخیر آدرینا

-ظهر بخیر آقا امیر

1 ساعت با دیدن فیلم سرگرم شدم.گرسنم بود.زنگ زدم برای خودم و امیر دو پرس پیتزا اوردن

ساعت 4ونیم شد.رفتم که آماده بشم.

شلوار کتون مشکی تیشرت سفید و یه سویشرت مشکی و کفشای اسپرت سفید پوشیدم و یه برق لب زدمو رفتم به سمت در که امیر اومد دستمو گرفت و گفت:
-کجا میری؟

-دارم میرم با آرمین حرفامو بزنم و تموم کنم بیام

-جدی؟

-باور کن

-مطمئن باشم؟

-آره.فعلا

از خونه اومدم بیرون و سوار ماشین شدم و رفتم طرف کافی شاپ.وقتی وارد کافی شاپ شدم آرمین اونجا بود رفتم نشستم پیشش

-سلام

-سلام

-بامن کاری داشتی؟

-آره ببین آدرینا شاید باور حرف هایی که میزنم برات سخت باشه ولی تک تکش راسته.دیشب وقتی من توی خونه منتظر تو بودم یه

دختری اومد توی خونه گفت من دوست آدرینام.آدرینا منو دعوت کرده منم گفتم باشه بیا تو.رفت توی آشپزخونه و دوتا قهوه اورد وقتی

من خوردم دیگه هیچی نفهمیدم...

-آرمینننننن.اینقدر به من دروغ نگو.من خودم دیدمتون

-باور کن راست میگم آدرینا.اینا همش کار امیره

-چه ربطی به اون داره آخه؟

بلند شدمو اومدم بیرون رفتم خونه.
قسمت 2

امیر-چی شد؟

-همونی که قرار بود بشه

-تموم کردین؟

-آره
خوشحال شد از چهرش معلوم بود

-بهترین کارو کردی

-اوهوم

رفتم توی اتاقو لباسامو عوض کردمو اومدم نشستم رو مبل

-آدرینا میای شام بریم بیرون؟

-نه.حوصله ندارم

-خب بیا بریم دیگه حال و هوات عوض شه

-اوفففف باشه

-مرسی.پاشو حاضر شو

-الان؟

-آره دیگه

رفتم حاضر شم.یه شلوار لی آبی کم رنگ تنگ تیشرت مشکی یه کاپشن مشکی روش با نیم بوت های مشکی پاشنه دار و رژ سرخابی

-امیر من آماده ام

-بریم

از خونه زدیم بیرون.رفتیم توی یه رستوران.من نشستم و امیر رفت غذا سفارش بده.اومد

-خب آدرینا؟

-بله!

-یه سوال ازت بپرسم راستشو میگی

-سعی میکنم

-تو منو دوست داری یا نه؟

-چی باید بگم؟

-حقیقت رو بگو

-جواب ندم بهتره

غذارو اوردن و خوردیم و بلند شدیم که بریم

امیر-آدرینا میای بریم لب دریا قدم بزنیم؟

-فکر خوبیه بریم

دریا آروم بود و زیبا و سیاه نور ماه روی دریا افتاده بود و هر موجی که میومد توی ساحل سایه ماه رو هم باخودش میورد.

یاد اون روزایی که با آرمین توی ساحل بودیم افتادم.چه روزایی بود.من سربه سر آرمین میذاشتم و فرار میکردم اونم میومد دنبالم یاد

اون وقتی که اسمامونو روی شن ها مینوشتیم و دورش قلب میکشیدیم.

امیر-آدرینا؟!کجایی تو؟

-همینجا

خیلی راه رو طی کرده بودیم و قدم هامون نسبتا بلند بود.

با امیر درحال صحبت بودم که یهو یه نفر رو توی دریا دیدم.خیلی ازمون دور وسطای دریا بود ولی چهرش دیده میشد و من شناختمش

آرمین بود.میخواست خود کشی کنه

تا دیدمش:

من-آرمینننننننننننننننننن.خواهش میکنم اینکارو نکن و ب سرع رفتم توی دریا و به سمت آرمین پاشنه های نیم بوتم شکست و لی

اصلا حواسم به هیچی نبود و فقط می دوییدم.

امیر-آدریناااا نرووووو

من به سمت آرمین میرفتم و دوست آرمین (پسر) هم به دنبال آرمین و امیر هم به دنبال من.

به آرمین رسیدم و بغلش کردم تا گردنم زیر آب بود.

امیر اومد به سمتم منو انداخت روی کولش و رفت به سمت ساحل آرمین هم از دریا اومد بیرون.

خیلی یخ کرده بودمو میلرزیدم.

دوست آرمین آرمین رو نشوند توی ماشینو رفتند.امیر هم منو برد.

توی ماشین هق هق گریه میکردم و امیر هم هیچی نمیگفت .

به خونه رسیدیم رفتم لباسامو عوض کردم و نشستم کنار شومینه.

امیر برام پتو و چای اورد و رفت.

موبایلم زنگ میخورد.آرمین بود.با گریه جواب دادم:

-الو آرمین

-آدرینا

-بله

میشه فردا شب همدیگرو ببینیم؟

-باشه حتما

-ممنون.خدافظ

قطع کردم.خوشحال شده بودم که یه فرصت دیگه دارم که آرمینو ببخشمچایمو خوردمو کنار شومینه روی مبل خوابم برد.

ساعت 10 از خواب پاشدم.امیر کنارم بود روی مبل نشسته بود.

من-صبح بخیر

جواب نداد.

من-چیزی شده؟؟؟

امیر-هع.نه

من-بگو

امیر-تو که با آرمین بهم زده بودی.

من-ببین امیر من میدونم همه ی اینا زیر سر تو بوده.فکر نکن که همه چی درست شده و من آرمین رو فراموش کردم.

امیر-پس من چی؟منو فراموش میکنی؟اون همه خوبی رو که بهت کردمو فراموش میکنی؟

من-هع خوبی؟تو اصن میدونی خوبی چیه؟تو به جز جددایی انداختن بین منو آرمین هیچی بلد نیستی.

امیر-باشه برو برو با همون آرمین خودت.ولی فکر نکن همه چی تموم شده.

من-کور خوندی عمرا بذارم آرمینو ازم بگیری.

چیزی نگفت و رفت تو اتاقش.

منم رفتم توی اتاق و همه ی وسایلمو جمع کردمو رفتم خونه ی خودم.خوشحال بودم که میتونم با آرمین باشم.

ساعت 7بود.

پیرهن دکولته مشکی که ساده بود و شیک و کفش پاشنه دار مشکی و کیف دستی مشکی با سگک طلایی و رژ قرمز ملایم و موهای

بابلیس تیپ بود.عالی شده بودم.

صدای بوق شینیدم.رفتم دم پنجره و دیدم که آرمینه.از خونه رفتم بیرون و سوار ماشینش شدم.

من-سلام آرمین

آرمین-سلام عشقمممممممم

-آرمین معذرت میخوام.بابت همه چی.همه چی.

-اشکال نداره.تقصیر امیر بود دیگه

-آره.خب کجا میخوایم بریم؟؟

-یه جای خیلی خوب

-باشه

-آدرینا؟

-جان؟

-من حس میکنم تو میخوای یه چیزی به من بگی

-آرع.آرمین بیا دیگه قانونا مال هم بشیم.من همیشه استرس اینو دارم که امیر بازم مارو از هم جدا کنه

-خب.1 سوال

-بپرس

-تو چرا اون شب وقتی من و با اون دختره دیدی رفتی پیش امیر نرفتی خونه ی خودت؟؟؟

-آرمین من حالم خیلی بد بود.هیچی نمی فهمیدم.ببخشید واقعا

-آهان

دستش روی دنده بود.دستشو گرفتمو محکم فشار دادم.نگام کرد و پوز خند زد.

رسیدیم.
ادامههههههههههههههههههه
خیلی رمانه قشنگیه مبینا.....
آفرین.....
بازم رمان بنویس....Wink
بازم بزار
سریع بقیشو بذار منتظرما
منتظـــر قسمــــت های بعـدی رمـان باشید.

به زودی
اوکییییییییی منم اگه ماله خودمو تموم کنم میذارمBig Grin
ما منتظریم

مبینآ کی میذاری>؟
صفحه‌ها: 1 2 3 4