08-07-2014، 9:11
سلــــــآم
این رمان خیلی باحاله
خیلی خنده دار و توپ
بهت پیشنهاد میدم کلشو بخونی
کلی گشتم تا دوباره بتونم بدون سانسور و کاملشو پیدا کنم
ارزش خوندنو داره
بهار راد 21ساله لیسانس معماری تنها فرزند ارمین راد هستم برعکس کسایی که می گن تک فرزندا (البته بلانسبتا) لوسن تنها خصوصیتی که ندارم همینه یه روز جدیم یه روز شوخم یه روز ارومم یه روز سگم،گلم،خانومم خلاصه خودمم نمیدونم واقعاً کی هستم تا دلتون بخواد دوست ورفیق دارم ولی با هیچ کس صمیمی نیستم.
8ساله ورزشکاره رزمیم در حد تیم ملی .
کسی جرات نداره نگاه چپ بهم کنه جالب اینجاست پدرومادرم خبر ندارن رزمی کارم
همیشه به بهونه ی کلاسای شنا یا پام تو کلاسای تکوندو،کاراته،کنگفو و...هر چی دلتون بخواد بود عاشق رقصیدنم همه جورشم بلدم از جوادی بگیر تا هیپ هاپ.
صدا اهنگ که بیاد از خود بی خودم .
قیافه ای هم ابروهای هشتی خیلی مشکی،چشمای قهوه ای روشن که دم به دقیقه رنگش عوض میشه،بینی هم خدادادی عملیه(بچه راست میگه من دیدم)ولبای متوسط .
همه از قیافم تعریف می کنن به نظر خودم که معمولیم (خوب من حرف زیاد میزنم ماشالله ماشالله چه جواهری)
از قشر متوسط رو به بالای جامعه ایم ویه جورایی دستمون به دهنمون میرسه.
خونمون ولنجکه ویه خونه ی دوبلکسه 300 متری که به گرد پای عموهاوداییم نمیرسه.
2تا عموی باحال دارم به اسم فرشادو مهرشاد که 2قلوان 32سالشونه متعهلن عمو فرشاد یه دختر 2ساله به اسم پارمیس داره مهرشادم 1ساله ازدواج کرده بچه می خواد چی کار.
1دایی 28ساله هم دارم (میثم)بچم تازه داماده 3ماهه که مزدوج شده.
همیشه میگن هر که از هر چیز بدش اید سرش اید نقله منه
دوست ندارم ازدواج کنم نه بخاطر اینکه بگم میخوام مستقل باشم ازدواج زندگی رو از ادم میگیره یا خیلی دلیلای الکی دیگه دوست ندارم ازدواج کنم چون:
1به خاطر اشپزی(بلدم ولی اصلا عصابشو ندارم)
2کارای خونه(متنفرم ازش)
3نصف بیشتر روزم تو باشگاهم(دیگه شوهره منو کی ببینه،کی بریم بیرون،خرید،سیتی صفا
پس ازدواج برام معنی نمی ده کسی هم مغز خر نخورده بیاد منو بگیره
نمیدونم چرا این بابا بزرگم (پدری)گیر داده ما رو زود شوهر بده
انگار میخواد تلافی دختره نداشتشو سر من در بیاره 2روز پیش زنگ زده واسه خودش سر خود خیلی شیک میگه جمعه جایی قرار نزارین خانواده دوستم برا نوش میخوان بیان خاستگاری برای بهار
این وسط منم که سیرابی ادمم حساب نکردن
فردام قراره تشریف بیارن یه بلایی سرش بیارم....
8.30 شب اومدم خونه بابامم هنوز نیومده بود
خونه هم ماشالاش باشه از تمیزی برق میزد بله دیگه ناسلامتی شوورم داره میاد
پاتوق اصلی مامانم پای تلفنه از در که وارد شدم دیدم بلههههه خانوم کجاست؟
-سلام عشقم تلفن سوخت یه ذره نفس بکش هوا کم نیاری؟
مامان-عزیزم گوشی دستت
دستشو گذاشت دهنه ی گوشی یه نگاه خبیثانه بهم کردو.....
-سلامو درد صداتو بیار پایین مهناز(دوسته مامانم)میشنوه صدا که نیست انگار سیستم ماشین رو حنجرش بستن
-خو تن صدام بالاس مگه دسته منه
+سریع رفتم تو اتاقم لباسام رو عوض کردم اومدم تو حال رو کاناپه دراز کشیدم کنترل تی وی رو برداشتم شروع کردم به زیرورو کردن ماهواره
بعد نیم ساعت مامان رضایت دادو تلفنو قطع کرد
-خب چه خبرا مهنازی خوب بود؟
مامان-100 دفعه گفتم نگو مهنازی مگه هم سنته این جوری صداش می کنی؟
-اون خودش حرفی نمی زنه شما جاش ناراحت می شی؟حالا مگه چی گفتم؟
مامان-یه خاله مهنازی،مهناز جونی،جهنمو ضرر مهناز خانومی والا کشمشم دم داره
-باشه بابا دیگه نمی گم گاهی یه گیرای بنی اسراییلی میدی که شک میکنم واقعا فقط 19سال ازم بزرگتری این افکاره بزرگونت منو کشته
+ما بین کل کلای ما یک اهنگ شاد قر دار پخش شد منم بی جنبه.....
مامان داشت میرفت wc
طبق عادت خودمو از رو کاناپه انداختم زمین یه جیغ زدم
-ماماننننننننن
+طفلی چنان از جاش پرید که دلم براش سوخت
مامان-وای خدا مرگم ننننده چی شد؟؟؟؟
-هاااااان؟؟؟هیچی خواستم بگم تو دست بزن من برقصم(قیافمنو مظلوم کردمو سرمو انداختم پایین)
مامان- ای درد نگیری بچه منو کشتی تو
+سریع اومد سمتم گفتم الانه که بکوبه تو گوشم به فاصله ی 1 قدمیم وایساد شروع کرد به رقصیدن
-عاشقه این اهنگم یالا دست بزن برا مادرت دارم میرقصم
خندم گرفته بود منم کم نیاوردمو پابه پاش رقصیدم
-هه فکردی وایمیستم نگات میکم؟؟؟
+از شانسه ما 3تا اهنگه شاد پشت سرهم پخش شد اهنگ اخرم رفتیم تو کاره جوادی مامانم کلیپس موهاشو باز کردو...
مامان-به قوله خردادیان باید از موهات استفاده کنی موهات باید وحشی باشه
+هی موهاشو تکون میدادو جوادی میومد حالا نه من ول کن بودم نه مامان انقدر تو حاله خودمون بودیم که صدای در اتاقو نشنیدیم ویدفعه صدای شلیکه خنده رفت هوا برگشتیم دیدیم باباو دایی میثم دارن هر هر به ریش ما میخندن .....
بابا-ماشالا عزیزم رو نمی کردی حالا چرا اینقدر مهوش پریوشی(جوادی خودمون) می رقصیدی؟
مامان-اِاِاِاِ شما کی اومدین؟ همون بهتر که اومدین این بهار ذلیل نشده دست منو به زور گرفته میگه باید بیای باهام برقصی خوب
بـــــــــــــــچمه می تونم دلشو بشکنم؟؟؟
+1تای ابرومو دادم بالا
-آره خوب من بودم مو باید وحشی باشه واینا؟
+آروم جوری که فقط خودم بشنوم...
مامان-تو خفه لطفا(خیر سرمون یکی یک دونه ایم عوضه اینکه قربون صدقم برن اساسی قهوه ایم می کنن)
میثم-بهاری تواستخون تو بدنت نیست؟ چجوری همه جارو باهم تکون میدی؟ ما تو خانواده رقاص نداشتیمـــــــا
-وقتی آدمو جو بگیره دیگه گرفته کاریشم نمیشه کرد
مامان-حالا چرا وایسادین بیاین بشینین
میثم-نه باید برم اومدم 1سری مدارک از آرمین بگیرم سیما(خانومش)منتظره(راستی بابامومیثم باهم شریکن مهندسی هستن واسه خودشون)
مامان-خوب برو دنبالش شام بیاین اینجا
میثم-قربونت تعارف که نداریم
-راست میگه سروته این بچرو بزنی اینجاست
میثم-من میام که دلت زیاد برام تنگ نشه بــــــــــد میکنم به فکرتم؟
-نه عزیزم قدمت رو چشم
میثم-چشـــــت دراد
-جــــــــــــــــــــــــ ــــان؟؟؟؟
میثم-هـــــــــــــــــــــان منظورم اینکه خدا چشمتو نگه داره
+بعد رفتن داییم تا شامو زدیمو یکمم من چرتو پرت بلغور کردم و مامانو بابا کل کل کردن وقتو گذ روندیم و شب بخیر گفتمو مسواکو لالا
3صبح با صدای زنگ گوشیم که صدای جیغ زدن بود از جا پریدم بدون اینکه شماره رو نگاه کنم....
-هــــاااااااان؟؟؟
میثم-هان چیه سلام بلد نیستی؟
+1دفعه هول کردمو از تخت پرت شدم پایین
-چی شده؟ سلام سیما طوریش شده؟
میثم-نه بابا زنگ زدم حالتو بپرسم.خوب چه خبر چی کارا می کنی
-یعنی خدایی دیگه وقت نبود؟زهرم ریخت پسر،کم مونده بود سکته رو بزنم
این رمان خیلی باحاله
خیلی خنده دار و توپ
بهت پیشنهاد میدم کلشو بخونی
کلی گشتم تا دوباره بتونم بدون سانسور و کاملشو پیدا کنم
ارزش خوندنو داره
بهار راد 21ساله لیسانس معماری تنها فرزند ارمین راد هستم برعکس کسایی که می گن تک فرزندا (البته بلانسبتا) لوسن تنها خصوصیتی که ندارم همینه یه روز جدیم یه روز شوخم یه روز ارومم یه روز سگم،گلم،خانومم خلاصه خودمم نمیدونم واقعاً کی هستم تا دلتون بخواد دوست ورفیق دارم ولی با هیچ کس صمیمی نیستم.
8ساله ورزشکاره رزمیم در حد تیم ملی .
کسی جرات نداره نگاه چپ بهم کنه جالب اینجاست پدرومادرم خبر ندارن رزمی کارم
همیشه به بهونه ی کلاسای شنا یا پام تو کلاسای تکوندو،کاراته،کنگفو و...هر چی دلتون بخواد بود عاشق رقصیدنم همه جورشم بلدم از جوادی بگیر تا هیپ هاپ.
صدا اهنگ که بیاد از خود بی خودم .
قیافه ای هم ابروهای هشتی خیلی مشکی،چشمای قهوه ای روشن که دم به دقیقه رنگش عوض میشه،بینی هم خدادادی عملیه(بچه راست میگه من دیدم)ولبای متوسط .
همه از قیافم تعریف می کنن به نظر خودم که معمولیم (خوب من حرف زیاد میزنم ماشالله ماشالله چه جواهری)
از قشر متوسط رو به بالای جامعه ایم ویه جورایی دستمون به دهنمون میرسه.
خونمون ولنجکه ویه خونه ی دوبلکسه 300 متری که به گرد پای عموهاوداییم نمیرسه.
2تا عموی باحال دارم به اسم فرشادو مهرشاد که 2قلوان 32سالشونه متعهلن عمو فرشاد یه دختر 2ساله به اسم پارمیس داره مهرشادم 1ساله ازدواج کرده بچه می خواد چی کار.
1دایی 28ساله هم دارم (میثم)بچم تازه داماده 3ماهه که مزدوج شده.
همیشه میگن هر که از هر چیز بدش اید سرش اید نقله منه
دوست ندارم ازدواج کنم نه بخاطر اینکه بگم میخوام مستقل باشم ازدواج زندگی رو از ادم میگیره یا خیلی دلیلای الکی دیگه دوست ندارم ازدواج کنم چون:
1به خاطر اشپزی(بلدم ولی اصلا عصابشو ندارم)
2کارای خونه(متنفرم ازش)
3نصف بیشتر روزم تو باشگاهم(دیگه شوهره منو کی ببینه،کی بریم بیرون،خرید،سیتی صفا
پس ازدواج برام معنی نمی ده کسی هم مغز خر نخورده بیاد منو بگیره
نمیدونم چرا این بابا بزرگم (پدری)گیر داده ما رو زود شوهر بده
انگار میخواد تلافی دختره نداشتشو سر من در بیاره 2روز پیش زنگ زده واسه خودش سر خود خیلی شیک میگه جمعه جایی قرار نزارین خانواده دوستم برا نوش میخوان بیان خاستگاری برای بهار
این وسط منم که سیرابی ادمم حساب نکردن
فردام قراره تشریف بیارن یه بلایی سرش بیارم....
8.30 شب اومدم خونه بابامم هنوز نیومده بود
خونه هم ماشالاش باشه از تمیزی برق میزد بله دیگه ناسلامتی شوورم داره میاد
پاتوق اصلی مامانم پای تلفنه از در که وارد شدم دیدم بلههههه خانوم کجاست؟
-سلام عشقم تلفن سوخت یه ذره نفس بکش هوا کم نیاری؟
مامان-عزیزم گوشی دستت
دستشو گذاشت دهنه ی گوشی یه نگاه خبیثانه بهم کردو.....
-سلامو درد صداتو بیار پایین مهناز(دوسته مامانم)میشنوه صدا که نیست انگار سیستم ماشین رو حنجرش بستن
-خو تن صدام بالاس مگه دسته منه
+سریع رفتم تو اتاقم لباسام رو عوض کردم اومدم تو حال رو کاناپه دراز کشیدم کنترل تی وی رو برداشتم شروع کردم به زیرورو کردن ماهواره
بعد نیم ساعت مامان رضایت دادو تلفنو قطع کرد
-خب چه خبرا مهنازی خوب بود؟
مامان-100 دفعه گفتم نگو مهنازی مگه هم سنته این جوری صداش می کنی؟
-اون خودش حرفی نمی زنه شما جاش ناراحت می شی؟حالا مگه چی گفتم؟
مامان-یه خاله مهنازی،مهناز جونی،جهنمو ضرر مهناز خانومی والا کشمشم دم داره
-باشه بابا دیگه نمی گم گاهی یه گیرای بنی اسراییلی میدی که شک میکنم واقعا فقط 19سال ازم بزرگتری این افکاره بزرگونت منو کشته
+ما بین کل کلای ما یک اهنگ شاد قر دار پخش شد منم بی جنبه.....
مامان داشت میرفت wc
طبق عادت خودمو از رو کاناپه انداختم زمین یه جیغ زدم
-ماماننننننننن
+طفلی چنان از جاش پرید که دلم براش سوخت
مامان-وای خدا مرگم ننننده چی شد؟؟؟؟
-هاااااان؟؟؟هیچی خواستم بگم تو دست بزن من برقصم(قیافمنو مظلوم کردمو سرمو انداختم پایین)
مامان- ای درد نگیری بچه منو کشتی تو
+سریع اومد سمتم گفتم الانه که بکوبه تو گوشم به فاصله ی 1 قدمیم وایساد شروع کرد به رقصیدن
-عاشقه این اهنگم یالا دست بزن برا مادرت دارم میرقصم
خندم گرفته بود منم کم نیاوردمو پابه پاش رقصیدم
-هه فکردی وایمیستم نگات میکم؟؟؟
+از شانسه ما 3تا اهنگه شاد پشت سرهم پخش شد اهنگ اخرم رفتیم تو کاره جوادی مامانم کلیپس موهاشو باز کردو...
مامان-به قوله خردادیان باید از موهات استفاده کنی موهات باید وحشی باشه
+هی موهاشو تکون میدادو جوادی میومد حالا نه من ول کن بودم نه مامان انقدر تو حاله خودمون بودیم که صدای در اتاقو نشنیدیم ویدفعه صدای شلیکه خنده رفت هوا برگشتیم دیدیم باباو دایی میثم دارن هر هر به ریش ما میخندن .....
بابا-ماشالا عزیزم رو نمی کردی حالا چرا اینقدر مهوش پریوشی(جوادی خودمون) می رقصیدی؟
مامان-اِاِاِاِ شما کی اومدین؟ همون بهتر که اومدین این بهار ذلیل نشده دست منو به زور گرفته میگه باید بیای باهام برقصی خوب
بـــــــــــــــچمه می تونم دلشو بشکنم؟؟؟
+1تای ابرومو دادم بالا
-آره خوب من بودم مو باید وحشی باشه واینا؟
+آروم جوری که فقط خودم بشنوم...
مامان-تو خفه لطفا(خیر سرمون یکی یک دونه ایم عوضه اینکه قربون صدقم برن اساسی قهوه ایم می کنن)
میثم-بهاری تواستخون تو بدنت نیست؟ چجوری همه جارو باهم تکون میدی؟ ما تو خانواده رقاص نداشتیمـــــــا
-وقتی آدمو جو بگیره دیگه گرفته کاریشم نمیشه کرد
مامان-حالا چرا وایسادین بیاین بشینین
میثم-نه باید برم اومدم 1سری مدارک از آرمین بگیرم سیما(خانومش)منتظره(راستی بابامومیثم باهم شریکن مهندسی هستن واسه خودشون)
مامان-خوب برو دنبالش شام بیاین اینجا
میثم-قربونت تعارف که نداریم
-راست میگه سروته این بچرو بزنی اینجاست
میثم-من میام که دلت زیاد برام تنگ نشه بــــــــــد میکنم به فکرتم؟
-نه عزیزم قدمت رو چشم
میثم-چشـــــت دراد
-جــــــــــــــــــــــــ ــــان؟؟؟؟
میثم-هـــــــــــــــــــــان منظورم اینکه خدا چشمتو نگه داره
+بعد رفتن داییم تا شامو زدیمو یکمم من چرتو پرت بلغور کردم و مامانو بابا کل کل کردن وقتو گذ روندیم و شب بخیر گفتمو مسواکو لالا
3صبح با صدای زنگ گوشیم که صدای جیغ زدن بود از جا پریدم بدون اینکه شماره رو نگاه کنم....
-هــــاااااااان؟؟؟
میثم-هان چیه سلام بلد نیستی؟
+1دفعه هول کردمو از تخت پرت شدم پایین
-چی شده؟ سلام سیما طوریش شده؟
میثم-نه بابا زنگ زدم حالتو بپرسم.خوب چه خبر چی کارا می کنی
-یعنی خدایی دیگه وقت نبود؟زهرم ریخت پسر،کم مونده بود سکته رو بزنم