انجمن های تخصصی فلش خور

نسخه‌ی کامل: داستان پسر شیطون و پدر شکاک.
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
پدر در حال رد شدن از کنار اتاق خواب پسرش بود، با تعجب دید که تخت خواب کاملاً مرتب و همه چیز جمع و جور شده. یک پاکت هم به روی بالش گذاشته شده و روش نوشته بود «پدر».
وضعیت غیرعادی اونو نگران کرد!
با بدترین پیش داوری های ذهنی پاکت رو باز کرد و با دستان لرزان نامه رو خواند.

پدر عزیزم
با اندوه و افسوس فراوان برایت می نویسم. من مجبور بودم با دوست دختر جدیدم ماریا فرار کنم، چون می خواستم جلوی  رویارویی با مادر و تو رو بگیرم
من احساسات واقعی رو با ماریا پیدا کردم، او واقعاً معرکه است، اما می دونستم که تو اون رو نخواهی پذیرفت، به خاطر تیزبینی هاش، خالکوبی هاش ، لباسهای تنگ موتور سواریش و به خاطر اینکه سنش از من خیلی بیشتره
اون یک کلبه توی جنگل داره و کُلی هیزم برای تمام زمستون .ماریا به من گفت ما می تونیم شاد و
خوشبخت بشیم
ما فقط احساسات نیست، پدر، اون حامله است
ما یک رؤیای مشترک داریم برای داشتن تعداد زیادی بچه. ماریا چشمان من رو به روی حقیقت باز کرد که ماریجوانا واقعاً به کسی صدمه نمی زنه. ما اون رو برای خودمون می کاریم، و برای تجارت با کمک آدمای دیگه ای که توی مزرعه هستن، برای تمام کوکائینها و اکستازیهایی که می خوایم. در ضمن، دعا می کنیم که علم بتونه درمانی برای ایدز پیدا کنه، تا حال  ماریا بهتر بشه. اون لیاقتش رو داره.
نگران نباش پدر، من ۱۵ سالمه، و می دونم چطور از خودم مراقبت کنم.
یک روز، مطمئنم که برای دیدارتون بر می گردیم، اونوقت تو می تونی نوه های زیادت رو ببینی
با عشق
پسرت
John
پاورقی : پدر، هیچ کدوم از جریانات بالا واقعی نیست، من بالا هستم تو خونه ی تامی
فقط می خواستم بهت یادآوری کنم که در دنیا چیزهای بدتری هم هست نسبت به کارنامه مدرسه که روی میزمه دوسِت دارم! هروقت برای اومدن به خونه امن بود، بهم زنگ بزن