انجمن های تخصصی فلش خور

نسخه‌ی کامل: شعر
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
صفحه‌ها: 1 2
سلام
امیدوارم خوشتون بیاد.
سکوت
دلا شب ها نمی نالی به زاری
سر راحت به بالین می گذاری!
تو صاحب درد بودی ناله سر کن
خبر از درد بیدردی نداری.
بنال ای دل که رنجت شادمانی ست
بمیر ای دل که مرگت زندگانی ست




مباد ان دم که چنگ نغمه سازت
ز دردی بر نیانگیزد نوایی
مباد آن دم که عود تاروپودت

نسوزذ در هوایی آشنایی
دلی خواهم که از او درد خیزد
بسوزد عشق ورزد اشک ریزد!




به فریاد سکوت جانگزا را

به هم زن در دل شب های وهوی کن
وگر یارای فریادت نمانده ست
چومینا گریه پنهان در گلو کن
صفای خاطر دل ها زدرد است
دل بی درد همچون گور سردد است!


پشیمان
وفادار تو بودم تا نفس بود.
دریغا همنشینت خار وخس بود.
دلم را باز گردان باز گردان
همین جان سوختن بس بود بس بود!

خوش حال میشم شما هم شعر بزارین.
دوست
همه ذرات جان پیوسته با اوست
همه اندیشه ام اندیشه ی اوست
نمی بینم به غیر از دوست اینجا
خدایا این منم یا اوست اینجا؟
تنها
کسی مانند من تنها نماند
به راه زندگانی وا نماند
خدارا در قفای کاروان ها
غریبی در بیابان جا نماند

عشق بی سامان
چنین با مهربانی خواندت چیست؟
بدین نامهربانی راندنت چیست؟
بپرس از این دل دیوانه من
که ای بیچاره عاشق ماندنت چیست؟
آغوش
برای چشم خاموشت بمیرم
کنار چشمه نوشت بمیرم
نه می خواهش در آغوشت بگیرم
که می خواهم در آغوشت بمیرم
مکتب عشق
سیه چشمی به کار عشق استاد
به من در س محبت یاد میداد
مرا از یاد برد آخر ولی من
بجزء او عالمی را بردم از یاد
خیلی قشنگ بودن آجی جون ممنونBig GrinTongueHeart
چرا کسی نظر نمیده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟Huh
خوش به حال غنچه های نیمه باز


بوی باران بوی سبزه بوی خاک
شاخه های شسته باران خورده پاک
آسمان ابی و ابر سفبد
برگ های سبز بید


عطر نرگس رقص باد
نغمه شوق پرستو های شاد
خلوت گرم کبوتر های مست
نرم نرمک می رسد اینک بهار
خوش به حال روزگار


خوش به حال چشه ها و دشت ها
خوش به حال دانه ها و سبزه ها
خوش بحال دختر میخک ـ که می خندد به نازـ
خوش به حال جام لبریز از شراب
خوش به حال آفتاب


ای دل من گرچه ـ در این روزگار ـ
جامه رنگین نمی پوشی به کام
باده رنگین نمی نوشی ز جام
نقل و سبزه در میان سفره نیست
جامت ـ از آن می که می بایدـ تهی ست.


ای دریغ از تو اگر چون نرقصی با نسیم!
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب!
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار.


گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
هفت رنگش میشود هفتاد رنگ!
نگو تقدیره تنها شم، نگو تقدیر یعنی رفتن
نگو این جاده بن بسته، نذار جدا بشی از من
نزن حرف جدایی رو، نرو بیرحم! بمون پیشم
من از درد دل تنگم، همین امشب میمیرم
از خودم بود.
غبار بیابان
بیابان تا بیابان در غبار است
چراغ چشم ها در انتظار است
غبار هر بیابان را سواری ست
غبار این بیابان  بی سوار است!
سرگردان
دلم سوزد به سرگردان ماه
که شب تا روز پوید این همه راه
سحر خواهد در آمیزد به خورشید
نداند چون کند با بخت کوتاه

درخت
درختی خشک متنم به صحرا
که عمری سر کند تنهای تنها
نه باران که آرد برگ و باری
نه برقی تا بسوزد هستی اش را
اگه کسی خودش شعر مینویسه اگه خواست می تونه اینجا بزاره.
صفحه‌ها: 1 2