انجمن های تخصصی فلش خور

نسخه‌ی کامل: داستان مامان و عمو حسن..!!18+
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
صفحه‌ها: 1 2
صدای زنگ تلفن - دخترک گوشی رو بر میداره - سلام . کیه؟

- سلام دختر خوشگلم منم بابایی! مامانی خونه است؟ گوشی رو بده بهش!

- نمیشه!

- چرا؟

- چون با عمو حسن رفتن تو اطاق خواب طبقه بالا در رو هم رو خودشون بستن!

...

سکوت

...

عمو حسن نداریم!

- چرا داریم. الآن پهلو مامانه.

- ببین عزیزم. اینکاری که میگم بکن. برو بزن به در و بگو بابا اومده خونه!

- چشم بابا!

...

...

چند دقیقه بعد

...

- بابا جون گفتم.

- خوب چی شد؟

- هیچی. همینکه گفتم یهو صدای جیغ مامانم اومد بعد با عجله از اطاق اومد بیرون همینطور
که از پله ها میدوید هول شد پاش سر خورد با کله اومد پایین. نمیدونم چرا تکون نمیخوره
دیگه؟

- خوب عمو حسن چی؟

- عمو حسن از پنجره پرید توی استخر. ولی پریروز آب استخر رو خودت خالی کرده بودی یک
صدای بامزه ای داد نگو! هنوز همون طور خوابیده!

- استخر؟ کدوم استخر؟ ببینم شماره ******** نیست؟

- نه!

- ببخشین مثل اینکه اشتباه گرفتمBig GrinBig GrinBig GrinBig Grin
هه زده خانواده رو متلاشی کرده تازه با خونسردی میگه اشتباه گرفتمAngryDodgyBig Grin
خیلی جالبه که یکی خودش بالای 18 نباشه بعد تاپیک بالای 18 بزنه .
ممنون جالب بود .
به به...چه آسون یه اشتباه دو نفر رو به کام مرگ میکشونهBig GrinBig GrinBig Grin
مادر به سزای اعمالش رسید و این عذاب خداوند بودTongueBig GrinWink
حقشونه عذاب وجدان گرفتن خدا هم راحتشون کرده
خداییی خیلی باحال بود
ولی بالای 18 نبود!!!!
تواین روزگار این کارا واسه ادماشده اب خوردنAngryAngryAngryAngryAngry






خاک توسر هردوتاشون.
عاقبته خیانت کردن این میشهههههههههههههههههههههههه
بازم دمه یارو گرم
زده همرُ ترکونده لامصب، بعد اشتباه زنگ زده!Big Grin
اگه ریگی به کفششون نبود چرا دست پاچه شدن؟
حقشون بودBig Grin
صفحه‌ها: 1 2