انجمن های تخصصی فلش خور

نسخه‌ی کامل: دل نوشته های یک دیوانه
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
هوای خانه دلگیر است
پدر در پای منقل گیج در افکار پوچش تلخ می خندد
و مادر خاطراتش را
کنار حوض می شوید
هوای خانه دلگیر است...
*********************
نه آینه! نه بهار! نه روشن باش
چون فاحشه های شهر تر دامن باش
این نقش برازنده چشمان تو نیست
بازیگر فیلم های مستهجن باش
*********************
سلام
چند دقیقه بیشتر از آزمون کارشناسی ارشد نمیگذره!
خراب کردم حسابی!فکر کنم باید از اول تابستون دوباره شروع کنم به درس خوندن!
به قول دکتر رحیمی بگذاریم و بگذریم!!!!!!!
 
لبخند از حوالی ما کوچ کرده است
این فصل عاشقانه به ماتم بدل شده است
پیراهن بهشتی مردان آفتاب
تن پوش گرگهای حریص محل شده است
 
خنیاگران معبد ابلیس را ببین
سور عزای مادرمان را گرفته اند
بر شانه های خسته من زخم می زنند
با ضرب تازیانه جهان را گرفته اند
 
اینک درون تک تک سلول های من
ویروس درد و فاجعه تکثیر می شود
این مرد سربلند غزل های خسته ام
آخر به پای مرثیه ام پیر می شود
 
زخمی تر از گذشته مرا لمس می کنی
این بال های خسته به زنجیر مبتلا ست
فرمانروای مملکت درد شاعر است
وقتی دچار غربت یک مرگ بی صدا ست
*********************
مصیبت...

رقص کلاغ بر لب ایوان مصیبت است
پرواز در فضای زمستان مصیبت است
حتی نفس کشیدن بی تو برای من
در چارچوب وحشت زندان مصیبت است
مریم! به این فضای غم انگیز برنگرد
اینجا برای باکره بهتان مصیبت است
این کفش های پاره به مقصد نمی رسند
رفتن همیشه در شب باران مصیبت است
*********************
سر می زنم شوالیه های پلید را
سربازهای خسته تن نا امید را
طوفان میان مرثیه ام سخت می وزد
آشفته می کند تن عریان بید را
در پیش چشم خسته سهراب میدرند
بالا بلند قامت گرد آفرید را
هی لمس می کنند شیاطین شهرمان
این دختران زنده به گور سپید را
شلاق را به پیکر خورشید می زنند
خوابانده اند مردم شهر پلید را
*********************
کسی نمانده که در این هجوم طوفان ها
ترانه ای بسراید برای گلدان ها
سزای مردم این شهر رنج طاعون است
هزار مرتبه نفرین به ذات انسان ها
اگرچه رفته ای اما هنوز می جوشد
شراب یاد شما در میان فنجان ها
شکوفه های بهاری چه زود خشکیدند
هنوز یخ زده تقویم در زمستان ها
*********************
این روز ها خیلی دلگیرم چون باید شهرم را ترک کنم وتاچند ماه باید در شهری زندگی کنم که اکسیژن هوایش با ریه هایم سازگار نیست، شهری که انسانهای خوبش تا جایی که در توان داشته اند در حقم خوبی کرده اند و انسانهای بدش تا جایی که توانستند در حقم بدی...
 و چه بگویم از دوستانی که گاهی در هیات خنجری ناباورانه سینه ام را شکافته اند
به قول دکتر رحیمی بگذاریم و بگذریم...
دلم برای یکشنبه بعد ازظهر و بچه های خوب حوزه هنری تنگ میشود...
*********************
عمری اسیر وحشت یک مرگ ممتدم
من در نگاه مردم این شهر مرتدم
عفریته های شهر به من سجده می برند
تندیس واژگونه یک پیکر بدم
در چشمهای هرزه من هم نگاه کن
وقتی که در دو راهی حیرت مرددم
جغرافیای دامن خود را تکان بده
انگار در هوای تو در رفت و آمدم
در هم شکسته قامت اردیبهشتی ام
بی تو اسیر وحشت یک مرگ ممتدم
*********************
ای موج گیسوان تو چون مثنوی بلند
یک لحظه درمقابل جشمان من بخند
اینجا بهار رفته و پاییز آمده است
اینجا مجال خنده به هرکس نمی دهند
هی گیسوان ناز خودت را تکان بده
بر شانه های خسته ی این مرد دردمند
آهسته زیر پیرهنت دست میکشم
اقلیم سیب های تو اردیبهشتی اند
آهسته خنده میکنی و واعظان شهر
شاعرترین مردم این شهر می شوند
*********************

دریاب مرا که شاعری غمگینم سیگار که می کشم تو را می بینم.....
خیلی قشنگ بود ازخودت نوشته بودی؟......اگه از خودت بود .....wow
خیلی خوب بودند مرسییییییBig Grin
HeartAngel4xvعااااااالى بووووود....
مرسى
مرسیییییییییییییRolleyesShy
عاااااااااااااااااااالیBig Grin
سلام دیوونه

خخخخخخخخخخخخخ شوخی کردم