انجمن های تخصصی فلش خور

نسخه‌ی کامل: داستان های کوتاهی در باره ی آلبرت شوایتزر و فرداسکات
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
داستان های کوتاهی در باره ی آلبرت شوایتزر و فرداسکات

*** آلبرت شوایتزر ***
.
.
خبرنگاری از «آلبرت شوایتزر»
ـ پزشک انسان دوست وحامی محرومین
ـ سوال کرد :
ـ بدترین و غیر قابل تحمل ترین
انسانی که تا به امروز در زندگیتان دیده اید٬
چه کسی بود ؟!
و «شوایتزر» بدون هیچ درنگی جواب داد :
ـ مادرزنم!.....
.
.
.
*** فرداسکات ***
می گویند مردی به نام«فرداسکات»از
اهالی«مکزیکو»در سال۱۸۲۳ میلادی
پس از مرگ همسرش بر روی قبر
وی چنین نگاشت:
- آه که چراغ عمرم خاموش شد!
همسرم بدون تو چگونه زندگی خواهم کرد!؟
در آن روزگار این جمله خیلی ها را
تحت تاثیر قرار داد.ولی دیری نگذشت
که آقای «اسکات»هوس کرد تا زن
دیگری را اختیار کند و این جمله و
تصمیم جدیدش مورد تمسخر عموم
قرار گرفت.آقای «اسکات»نه می توانست
زخم زبان مردم راتحمل
کند و نه این که از ازدواج مجدد
چشم پوشی نمایدبنابراین از روی
نا چاری به نزد کشیش شهر رفت و از
او نظر خواهی نمود. جناب کشیش
وقتی این موضوع را شنید به او توصیه کرد :
- کاری ندارد! می توانی بعد از جمله
«آه که چراغ عمرم خاموش شد» بنویسی:
«ومن از نا چاری کبریت دیگری روشن کردم!»!.