انجمن های تخصصی فلش خور

نسخه‌ی کامل: حرف هايى با خدا
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
خداگفتم: خدای من دقایقی بود در زندگانیم که دوست داشتم سر سنگینم را که پر از
دغدغه های دیروز بودو هراس فردا بر شانه های صبورت بگذارم ، آرام برایت
بگویمو بگریم. در آن لحظات شانه های تو کجا بود؟ گفت: عزیزتر از هرچه هست!
تو نه تنها در آن لحظات دلتنگی که در تمام لحظات بودنت بر من تکیه کرده
بودی ،من آنی خود را از تو دریغ نکرده ام که تو اینگونه هستی. من همچون
عاشقی که به معشوق خود می نگرد با شوق تمام لحظات بودنت را به نظاره نشسته
بودم. گفتم: پس چرا راضی شدی برای آن همه دلتنگی اینگونه زار بگریم؟ گفت:
عزیزتر از هرچه هست! اشک تنها قطره ایست که قبل از آنکه فرود آید عروج
میکند.اشکهایت به من رسید و من یکی یکی بر زنگار روحت ریختم تا باز هم از
جنس نور باشی و از حوالی آسمان.چرا که تنها اینگونه می شود تا همیشه شاد
بود. گفتم: آخر آن چه سنگ بزرگی بود که بر سر راهم گذاشته بودی؟
گفت:
بارها صدایت کردم، آرام گفتم از این راه نرو که به جایی نمیرسی، تو هرگز
گوش نکردی و آن سنگ بزرگ فریاد بلند من بود که ای عزیزتر از هرچه هست از
این راه نرو که به ناکجا آباد هم نخواهی رسید.گفتم:پس چرا آن همه درد در
دلم انباشتی؟ گفت: روزیت دادم تا صدایم کنی،چیزی نگفتی.پناهت دادم تا صدایم
کنی، چیزی نگفتی.بارها گل برایت فرستادم ، کلامی نگفتی. میخواستم برایم
بگویی و حرف بزنی ، آخر تو بنده ی من بودی.چاره ای نبود جز نزول درد که
تنها اینگونه شد که تو صدایم کردی. گفتم: پس چرا همان بار اول که صدایت
کردم درد را از دلم نراندی؟ گفت: اول بار که گفتی خدا، آنچنان به شوق آمدم
که حیفم امد بار دیگر خدای تورا نشنوم.تو باز گفتی خدا، و من مشتاق تر برای
شنیدن خدایی دیگر! من میدانستم تو بعد از علاج درد بر خدا گفتن اصرار
نمیکنی وگرنه همان بار اول شفایت میدادم ! گفتم: مهربانترین خدا دوست
میدارمت. گفت: عزیزتر از هرچه هست دوست تر میدارمت
هههههههههههههههههههههههههههههههههههههه