انجمن های تخصصی فلش خور

نسخه‌ی کامل: داستا کوتاه مردم مرده پرست
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
داستان " ارث پدر" از مجموعه داستان "بچه خیابانی ها"

=============

ارث پدر



پدرم وقتی مرد، همه ی خیابان ها چراغانی بود. ماشین ها بوق می زدند و از خیابان ها می گذشتند. مردم ، شادی می کردند و به هم شیرینی می دادند. هر کسی از کنار پدرم رد می شد، سکه ای به طرف او می انداخت. من گریه می کردم ، دور و بر پدرم پر از پول بود.



ناگهان پدرم از جایش بلند شد ؛ همه ی سکه ها را جمع کرد و گفت" می بینی پسر! مردم مرده ی مرا بیش تر از زنده ام دوست دارند.

امشب ، یک شام حسابی می خوریم؛ گوشه ی خیابان نمی خوابیم؛ مثل آدم زنده ها زندگی می کنیم؛ بیا!"



از آن روز ، پدرم هفته ای دو سه بار می مرد و من بالای سرش زار زار گریه می کردم. اما یک دفعه ، پدرم راست راستی مردو دیگر از جایش بلند نشد.



تنها ارثی که از پدرم به من رسید، مردن و زنده شدن است؛ آن هم هفته ای چند بار! خیلی سخت است، خیلی!
خیلی قشنگ بودcryingcrying
واقعا خیلی عالی بود
خــــــــــــیــــــــــــــلــــــــیــــــــــ قشنگ بودSmile
میسیcryingcrying
جالب بودHeartHeart