انجمن های تخصصی فلش خور

نسخه‌ی کامل: مادر شهید(داستان)
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
به نام خدا
سلام

.
.
زن دیگر پیر شده بود ولی هنوز عادت داشت قبل از غروب ، در خانه را باز کند و نگاهش را به ته کوچه بیندازد. همسایه ها دیگر عادت داشتند ، می دانستند هرچه به پیرزن بگویند پسرش بر نمی گردد باور نمی کند. آن روز پیرزن در خانه را باز کرد ، پسرش را دید، لبخندی زد و با او رفت ؛ فردا صبح همسایه ها جنازه پیرزن را در کوچه ی شهید تشییع کردند…
به سلامتی تمام اونایی که برای کشورشون خون دادند جون دادند . به سلامتی اونایی که تو جنگ عزیزاشونو از دس دادند


مرسی گلم  عالی بود .
HeartHeartHeartHeartHeartcrying
cryingcryingcryingAngryAngrySadSadConfusedConfusedHuhHuhDodgyDodgyUndecidedUndecidedSleepySleepy:cool::cool:ShyShyWinkWinkBig GrinBig Grin
خدا همشونو رحمت کنه امین