09-09-2012، 9:15
با شاخه گلی در دستت
پشت هیچ چراغ قرمزی نایست!
تو سربازهای وظیفه را
به یاد غربت
به یاد خواهرانشان می اندازی
و دستفروش ها
فراموششان می شود
هر چه را که داد می زدند .
پلیسی جوان
سبز می کند چراغ عابر پیاده را...
تو می روی و
کوله ی سربازهای خسته
سنگینتر می شود روی دوششان
و دستفروش ها
اگر نامت را می دانستنند
بیهوده جار نمی زدند:
روسری ... روسری آبی...
پشت هیچ چراغ قرمزی نایست!
تو سربازهای وظیفه را
به یاد غربت
به یاد خواهرانشان می اندازی
و دستفروش ها
فراموششان می شود
هر چه را که داد می زدند .
پلیسی جوان
سبز می کند چراغ عابر پیاده را...
تو می روی و
کوله ی سربازهای خسته
سنگینتر می شود روی دوششان
و دستفروش ها
اگر نامت را می دانستنند
بیهوده جار نمی زدند:
روسری ... روسری آبی...