16-09-2014، 9:07
کارگردان : Sam Miller
نویسنده : Aimee Lagos
بازیگران : Taraji P. Henson, Idris Elba, Leslie Bibb
خلاصه داستان : داستان فیلم درباره یک محکوم از زندان گریخته را بازگو میکند که رفتار تندخویانه و بیثبات او خانوادهای مرکب از یک زن و دو فرزندش را به وحشت میاندازد.
«هیچ کار خوبی نیست /No Good Deed»، تريلري درباره [جرم] تجاوز به خانه شخصي افراد، با صحنه اي آغاز ميشود که در آن يکي از شخصيتهاي فرعي فيلم به مادري خانه دار (با بازي تاراجي پي. هِنسون) ميگويد، «داره طوفان مي شه». اين صحنه با خام دستي پيام شومي [را به بيننده] ميدهد اما به سختي در رسالت خود موفق است چون فيلم دقايق آغازين خود را صرف از بين بردن مفهوم اين بديمني ميکند. وقتي که کالين اِوَنس (با بازي اِدريس اِلبا) در مسير رفتن به جلسه تعيين عفو مشروطش است، گوينده خبر [راديو] يک نفس گزارشي از شرايط مجرمانه خاص وي ارائه ميدهد. به اين ترتيب حتي قبل از شروع جلسه عفو مشروط با جزئيات بيشتري درباره اين کاراکتر آشنا ميشويم. فيلم مصمم است تا به نحوي به بيننده نشان دهد که ممکن است يک جاي شخصيت کاريزماتيک کالين کمي اشکال داشته باشد، اما در ادامه او را همپايه تد باندي[۱] و جفري دامر[۲] يک «خودشيفته مجنون» معرفي ميدهد. وقتي که کالين نيمه هاي يک شب طوفاني نه چندان ترسناک پشت درب خانه تِري سبز ميشود، و از او ميخواهد که اجازه دهد تا از تلفن خانهاش استفاده کند، ديگر جايي براي تعليق باقي نميماند: کالين آدم بدي است، چه تِري اين را بداند و چه نداند.
از نظر تئوري، توضيح بي پرده (و بعد نمايش سريع و هولناک) اين که کالين يک رواني خطرناک است را ميتوان به يکي از اصول فيلمسازي آلفرد هيچکاک نسبت داد که به موجب آن دو شخصيت روي ميزي که زير آن يک بمب ساعتي قرار دارد نشان داده ميشوند. منتها در اين فيلم اِلبا نقش بمب را بازي ميکند و هِنسون در نقش ميز ظاهر شده است و ديگر خبري از شخصيتهاي واقعي- حداقل شخصيتهايي با هر گونه صفات فراتر از «خوبي» و «بدي»- نيست. البته شايد اگر به اِلبا و هِنسون فرصت داده ميشد ميتوانستند بهتر کار کنند. بعد از اين که تِري ابتدا محتاطانه کالين را به داخل خانه دعوت ميکند با مهمانش طوري صحبت ميکند که انگار تازه در يک بار با هم آشنا شدهاند. اين روند احمقانه است، اما شخصيت خونسرد اِلبا و چند ژست از جانب هِنسون (صحنه مرتب کردن سريع موهايش جلوي آينه) باعث ميشود که بيننده- حداقل براي لحظه اي- اين حس را باور ميکند. اين که فيلم اصرار ميکند تا ترديدآميز بودن سلامت عقلي کالين را با تدوينهايي که مرتب به خلافکاريهاي کالين فلاش بک ميزنند نشان دهد و سير پيشرفت رابطه بين دو بازيگران را قطع ميکند واقعاً شرم آور است. حتي در تبادل ديالوگهاي ساده، استراتژي فيلم براي فاش کردن تمام اسرار شخصيت اِلبا، هر گونه شکل گيري تعليق در فيلم از بين ميرود. (اين استراتژي همچنين مؤلفه هاي ابتداي فيلمنامه مبني توانايي کالين براي عاقل و آرام به نظر رسيدن را نابود ميکند، چون ظاهراً او قادر نيست بيشتر از چند دقيقه قبل از ورود به حالت خشونت منجر به قتل آرام بماند.) اين صحنه هاي فريبنده با يک تهديد زيرپوستي به تلاش براي کشتن زمان تبديل ميشوند.
حس ارعاب هرگز در فيلم احساس نميشود، حتي وقتي که «هیچ کار خوبی نیست» رنگ و لعاب يک تريلر هاردکور را به خود ميگيرد. اِلبا ميتواند ترسناک باشد، اما هيچگونه لايه اي براي پوشاندن ديوانگي وي وجود ندارد. هِنسون کمي ماهرانه تر بازي ميکند و نسخه خشنتري از يک زن دچار استيصال را نشان ميدهد؛ اما فيلم واقعاً علاقه اي به کاراکترهايش ندارد و صرفاً به شرايط تکرار شونده آنها تکيه ميکند. سَم ميلِر، کارگردان فيلم، که با اِلبا در مجموعه تلويزيوني «لوتر/Luther» همکاري کرده است، ظاهراً فکر ميکند که وصله کردن عجولانه جيرجير ترسناک تخته هاي کف اتاق، چاقو زدنهاي ناگهاني و به خطر انداختن بچه به هم ميتواند براي ايجاد تعليق در پايان فيلم کافي باشد. اما اين طور نيست. «هیچ کار خوبی نیست» در پايان متأسفانه به عنوان پندي اخلاقي درباره غيرقابل اعتماد بودن مردان سياه پوست بسيار قابل پيش بيني است. شايد هدف سازندگان فيلم اين نبوده، اما فيلم آن قدر تهي از چيزهاي ديگر است که تاختنش به سوي پارانوياي اخلاقي [از خط] بيرون ميزند.
---------------
[۱] باندی یک قاتل و متجاوز سریالی، آدم ربا، دزد و مرده باز بود که در دهه ۱۹۷۰ به دهها زن حمله کرد و تعداد زیادی از آنها را به قتل رساند. احتمال میرود جنایات او حتی پیش از این تاریخ آغاز شده باشد.
[۲] جفری لایونل دامر یک آدمکشی زنجیرهای اهل آمریکا بود.
منبع : سایت نقد فارسی