انجمن های تخصصی فلش خور

نسخه‌ی کامل: قاسم جیگرکی آزاده ی امام حسین
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
در نزدیکی های تهران حوالی دولت آباد و میدان خراسان، یک گاریچی بود بنام قاسم ، که کارش فروش جیگر بود وبه همین دلیل معروف شده بود به قاسم جیگرکی.

قاسم جیگرکی شرور بود. اهل دعوا و چاقو کشی و گاهی اوقات هم پیک مشروبی میزد. اما هر سال چند روز قبل از محرم که میشد ، دست و دهانش رو آب میکشید و تو مجلس امام حسین خدمت میکرد.

اوایل جمعیت زیادی در این هیئت حضور داشتند. کم کم از تعداد سینه زن ها کاسته شد تا اینکه مسئولین هیئت متوجه شدند که مطلبی باید رخ داده باشه که این مقدار کاهش سینه زن رخ داده است. پیگیری های مسئولین نشان داد که حضور آدم شروری مثل قاسم جیگرکی آنهم بعنوان جلودار و علم کش باعث شده تا مردم میل و رغبتشان را به این هیئت از دست بدهند. بنابر این قرار گذاشتند که یه جوری به قاسم اعلام کنند که امسال به هیئت نیاید.

بزرگ هیئت که پیرمرد با صفایی بود با شش نفر از هیئتیها رفتند منزل قاسم جیگرکی. آن پیرمرد شروع به سخن کرد که قاسم ، آیا امام حسین علیه السلام را دوست داری. قاسم زد زیر گریه و گفت بعد یه عمر نوکری ، امام حسین علیه السلام رو دوست دارم؟ خودم و زن و بچه هام به فدایش.

مجددا سوال کردند که قاسم هر کاری از دستت بر بیاید برای امام حسین علیه السلام انجام میدی؟ گفت بله ، هر کاری که رو زمین مونده باشه را از شعف دل انجام میدهم. از توالت شستن تا پرچم زدن و حتی چون بدن قوی داشت علم مسجد را او بدوش میکشم. هر کاری که بتونم انجام میدهم و به آن هم افتخار میکنم.

گفتند قاسم دوست داری هیئت اربابت کوچیک باشه یا بزرگ؟ گفت بزرگ. امام حسین علیه السلام عظمت دارد ، هیئت او هم باید عظمت داشته باشد.

سوال کردند که قاسم اگر کسی باعث بشود که هیئت امام حسین علیه السلام کوچک بشود وظیفه اش چیست؟ قاسم شک کرد و پرسید یعنی چه؟ گفتند یعنی مردم به هیئت نیایند به خاطر یک نفر. قاسم گفت خوب آن یک نفر نیاید تا مردم بیایند.

گفتند راستش ما آمده ایم که بگوییم امسال شما به حسینیه نیایی. قاسم گفت باشه من نمیایم و شما هم سلام من را به مردم برسانید و بگویید قاسم نمیاید تا شما تشریف بیاورید.

شب اول محرم همسر و فرزندانش گفتند بابا نمیایی هیئت؟ قاسم گفت چرا شما بروید من هم خواهم آمد. اجازه نداد خانواده متوجه بشوند. رفت چند تکه پارچه مشکی پیدا کرد و رفت زیرزمین خانه را مشکی زد. گفت یا امام حسین علیه السلام من را از حسینیه بیرون کردند ، به من گفتند که دیگر نیا ، من هم یه حسینیه برای خودم درست کردم. اینجا کسی نیست که من را بیرون کنه. زنجبرهایش را برداشت ، هر چه شعر بلد بود میخواند و عزاداری میکرد. این ادامه یافت تا صبح روز پنجم.

صبح روز پنجم یکی از اون هفت نفر با چشم گریان به درب خانه دوستش رفت و متوجه شد که او هم گریان است جویا شد دید دقیقا همان خوابی که او دیده ، دوستش هم دیده است. درب منزل سوم و چهارم و ... هفتم همه در آن شب یک خواب را دیده بودند. هر هفت نفر را امام حسین علیه السلام توبیخ کرده بودند که شما چه کاره بودید که به کسی بگویید بیا و به دیگری بگویید نیاید؟ من که فقط امام بنده های خوب نیستم ، امام گنهکاران هم هستم. بروید از او عذرخواهی کنید ، چرا دل قاسم را شکستید؟ چرا در پیشگاه همسر و فرزندانش کوچکش کردید؟

همگی با هم به در خانه قاسم آمدند و دیدند که درب باز است. درب زدند ، یکی از فرزندان قاسم آمد ، دیدند در حال گریه است ، گفتند چرا گریه میکنی گفت بیایید پدرم داره خودش را میزنه ، پدر داره گریه میکنه.

دویدند ، دیدند قاسم آنقدر این سر را به دیوار زده که این سر خون آلود شده. گفتند چه شده ، گفت من هم خواب امام حسین علیه السلام را دیدم ، آقا فرمود به خاطر من ببخش اینها را. ولی قاسم تو که ما را دوست میداری تو که دو ماه عزاداری میکنی ، چرا شرارت میکنی؟ چرا شرابخواری میکنی؟ چرا آبروی من را میبری؟ قاسم میگوید به آقا گفتم: من نمیدانستم که آبروریز شما هستم. حال که اینطور است میخواهم روز عاشورا برایتان بمیرم.

روز عاشورا قبل از ظهر ، بچه ها از خانه بیرون دویدند که ، مردم ما یتیم شدیم