انجمن های تخصصی فلش خور

نسخه‌ی کامل: بازی تموم بود
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
ساعت سه بار زد به سرم : دنگ ! دنگ ! دنگ !
يک مرد ... يک فرشته ... نه ! يک تکه قلب سنگ
که رو به روی قصه من ايستاده بود
با يک نگاه خسته ... و يک خنده قشنگ
می گفت عاشقم شده بودی ؟! دفاع کن
با سرنوشت تلخ خودت ـ با خودت ! ـ بجنگ
می گفت پشت اين همه در هيچ چيز نيست
جز سرنوشت ، مرگ ، غروبی سياه رنگ
من ايستاده بودم و هی زنگ می زدم
در آن زمان مرده که می رفت بی درنگ
ساعت سه بار ... زد به سرم ، عاشقش شدم
[ رنگ سياه ... صحنه خالی ... صدای زنگ ]
بازی تمام بود برای تو و من و
يک قلب زنگ خورده ، و حالا سه تا فشنگ
در دست های خسته من تير می کشند
من را ببخش ... دست خودم ... بنگ ! بنگ ! بنگ !     
" هدی قریشی شهری "