انجمن های تخصصی فلش خور

نسخه‌ی کامل: حكمت و فلسفه در ايران باستان !
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
حكمت و فلسفه در ايران باستان
خلاصه: شرحي بر دانش و فلسفه و هنر ايران در عهد باستان ، مغان ايراني ، آئين زرتشت و كتاب اوستا ، نگرش فلسفي در ايران باستان ، راز بزرگ زندگي درباره علت آفرينش در اوستا ، كتابهاي فلسفي زمان ساسانيان ، مباحث فلسفي شاهان ساساني با مهاجرين يوناني ، فهرستي از پرسشهاي خسروانوشيروان ، اهميت علوم و فلسفه ، وسعت دامنه آن در زمان ساسانيان.

حكمت و فلسفه در ايران باستان
علي سامي
تا پيش از اينكه پردههاي ضخيم گذشت زمان از روي آثار و فرهنگهاي كهن جلگه بينالنهرين و درههاي نيل و سند و فلات ايران برداشته شود ، اكثراً بر آن بودند كه انديشههاي فلسفي ، از حكما و فلاسفه يونان سرچشمه گرفته است و اين آنان بودند كه فلسفه و حكمت را در جهان بنيان گذاشتند . ولي بدست آمدن اسناد و مداركي كموبيش مربوط به اين رشته در كشورهاي شرق باستاني معلوم داشت كه اين ملل هر كدام به نوبه خود متناسب با پيشرفتهايي كه در راه دانش و كمال نموده بودند فلسفه خاصي هم داشتهاند و در علوم معقول نيز كار ميكردهاند كه همان اطلاعات بر اثر آمد و رفت يونانيها به نواحي آسياي صغير و غربي مورد استفاده آنها ويونهايي كه در اين كرانهها و نواحي ، پراكنده و متوطن بودهاند ، گرديده و پايه و اساس فلسفه يونان را تشكيل داده است و از آن پس يونان فلسفه را به صورت يك دانش منظم تحت اصول و قواعدي درآورد .
تالس اهل ميلت و فيثاغورس و دمكرتيوس با آگاهي از فلسفه و انديشههاي پژوهندگان شرق باستان ، مكاتيب فلسفي خود را پايه گذاردند .
« فلسفه » واژه عربي و از فيلوزفيا يوناني Philosophia گرفته شده است . « فيلو » يعني « دوستدار و طالب » و « زئوفي يا سوفي » يعني دانش و حكمت رويهمرفته « دوستدار دانش » و « خواهان حكمت » معني ميدهد . ولي معناي مجازي و اصطلاحي آن عبارت از پژوهش و بررسي در روشهايي كه بر انديشه و كردار بشري حكمفرماست ، ميباشد و شامل يك سلسله نظرات و قواعد فكري است كه درباره حقيقت عالم وجود و چگونگي و شناخت جهان و مسائل مربوط به الهيات و علم تكوين عالم و مباحث كيهاني و زميني و انساني و مطالب ديگري در همين زمينهها بحث مينمايد .
اقوام سومر و مصر و بابل و ايران و چين و هند و يهود هر كدام به نوبه خود قرنها پيش از تمدن يونان انديشههاي جالب و ريشهداري در باب الوهيت و عالم وجود و پيدايش جهان و انسان و خير و شر مطلق و افكار ديگري از اين قبيل داشتهاند .
مثلاً فلاسفه و الهيون سومري در پنجهزارسال پيش از اين ، براي اثبات وجود خدايان انديشههايي مبتني بر منطق داشتهاند و معتقد بودند همانطور كه در نظم و اداره امور آنچه كه در دوروبر و ديدگاهشان قرار گرفته ، به دست بشر ميباشد ، جهان هستي هم كه سازمان آن به مراتب پيچيدهتر و شگرفتر است . به دست موجودات نيرومندتر و برتر و شايستهتر از بشر معمولي است كه در عينحال هميشگي و جاوداني هم هستند . زيرا اگر جاوداني نبودند ، پس از مرگ و نيستي آنها ، جهان هستي دستخوش بينظمي و آشفتگي و آشوب ميشد و به آخر ميرسيد . اين وجودهاي ناديدني و جاوداني برتر از انسان را دينگير 1Dingir يا خدا ميناميدند .
٭٭٭
دانش و فلسفه و هنر ايران كهن ، به مراتب برتر از مدارك اسنادي كه امروز در دست است بوده ، و آنچه پويندگان و پژوهندگان اين راه گردآوري نمودهاند ، تكههايي از شكست و بستهاست كه آشفتگيها و ناهمواريهاي روزگار بدان وارد ساخته و هر تكهاش را به جايي پراكنده است .
اين دانش و هنر گاهي در اثر گسترش دامنه شاهنشاهي ، در فرهنگها و تمدنهاي ديگر اثر گذاشته و زماني هم به واسطه برخورد با ساير ملل متمدن باستاني از تمدنهاي آنها متأثر گرديده است . يونان و روم و تازي و ترك هم شيفته و فريفته و دستنشانده همين نفوذ معنوي و فرهنگي شدند ، هر چند به ظاهر روزگاراني پيروزمند گرديدند .
در دوران درخشان شاهنشاهي هخامنشي ، به هم پيوستگي فرهنگي خاور و باختر عملاً تحقق پذيرفت و ايران يگانه عامل نگاهبان و گسترشدهنده و پروراننده دانشها و فرهنگهاي [13] اقوام باستاني تابعه خود شد و از آن پس نيز در هر دورهاي بر حسب موقعيت جغرافياييش وسيله به هم پيوستگي مدنيتهاي گوناگون مردمان شرق و غرب ، از دره سند تا وراء نيل و ماوراءالنهر تا دانوب ، چون مدنيتهاي ريشهدار بينالنهرين و مصر و ايلام و فنيقي و هند و ارمنستان و خوارزم و غيره گرديد . همين امر سبب شد كه با انديشههاي رسا و فيلسوفانه در برابر مسائل عميق و معنوي زندگي بررسي نمايند و عناصر فرهنگي مختلف را در يك فرهنگ جامع و رساتري عرضه بدارند .
همين فرهنگ و دانش در كشورهاي ديگر جهان ، به ويژه همسايگان ، چه در دوران هخامنشيها و ساسانيها و چه پس از پيدايش اسلام ، در دولت بزرگ اسلامي كه پس از زوال اين شاهنشاهي پهناور و امپراطوري بزرگ روم شرقي ، جانشين آنها گرديد ، تأثير شگرف و ريشهداري نمود و از خود در تمام مظاهرش اثر گذاشت .
در قسمت فلسفه و حكمت كه خود يكي از بخشهاي جالب و با ارزش اين فرهنگ است در ايرانزمين ، خيلي پيش از آنكه يونانيان با اين دانش آشنا شوند ، رايج بودهاست و اين موضوع در نوشتههاي افلاطون و ارسطو ضمن مقدمههاي خود بر كتاب فلسفه منعكس است و اشاره نمودهاند كه مغان ايراني ، قرنها پيش از ما يونانيها فلسفه را درس ميدادهاند و حتي ارسطو فلسفه را در ايران قديمتر از مصر دانسته است . مغان ايراني بر اسرار علم طبيعي و حكمت و رياضي آگاه بودهاند . واژه ماد و ماژ و مغ و مگوش كه معرب آن مجوس است به دانشور و خارقالعاده معني شده و در جمع زبانهاي اروپائي لفظ ماژيك كه از ريشه مغي آمده به كارهاي شگفتانگيز و حيرتآور معني ميشود . ماژسته Majesty عنوان برترين مقام و به معني اعليحضرت از همين كلمه گرفته شده نام كتاب بطلميوس مجسطي Al majesty يعني « برتر از همه كتابها » به همين مناسبت ميباشد .
منتهي همانطور كه روايت كردهاند و حتي در نوشتههاي اردشير پاپكان و تاريخنويسان بعد از اسلام اشاره شده ، اسناد كتبي و مشهور اين علم مانند ساير علوم ، در يك نوبت هنگام حمله اسكندر به ايران و در نوبت ديگر هنگام تسلط اعراب بر ايرانزمين ، به دست امواج حوادث از بين رفت . پس بطور حتم نخواهد توانست از چگونگي اين دانش آن طوري كه بوده است و به طور تفصيل ، اطلاعاتي گرد كرد . آنچه كه در سطور آتي از لحاظ خوانندگان عزيز ميگذرد ، پرتوي از آن است كه در نوشتههاي تاريخنويسان گاهي منعكس گرديده و امروزه مورد استناد و مدرك قرار گرفته و اميدوار ميباشد اين نارسا و مختصر گفتار سبب شود كه دانشمندان بزرگوار و استادان فن با پژوهشهاي ژرفتري ، اطلاعات مبسوطتر و فراوانتري ، در دسترس علاقهمندان و پويندگان قرار دهند . پلوتارك مورخ يوناني در كتاب « رجال نامدار » چندجا راجع به علوم مغي اشاره نموده است يكي هنگامي است كه تميستوكل سردار بزرگ و سياستمدار معروف آتني به دربار خشايارشا2 پناهنده ميشود و شهريار هخامنشي از راه عنايت و لطف به او اجازه ميدهد كه به همدان برود و علوم مغان را كه بيگانگان از آموختن آن محروم بودند ، از دانايان اين فن بياموزد .
در جاي ديگر نوشته است كه فرزندان اردشير هخامنشي ، فلسفه مغي « ماژيك » را از دانايان علوم فرا گرفته بودند و ضمن توصيف برادر اردشير دوم كوروش كوچك مينويسد : كه وي در مكاتباتش خودستاو ميگفته است : « دل او از دل برادرش بزرگتر و خود او در فلسفه و علم ماژيك از برادر داناتر است » .
استاد بارتولد V. Barthold خاورشناس و دانشمند شهير روسي در مقدمه كتاب « جغرافياي تاريخي ايران » اشارهاي به اين موضوع نموده و چنين نوشته است : « امپراطوري هخامنشي مثل دول عظيمهاي كه به دست تمام كشورهاي متمدن بنا گرديدهاند ، درجه اهميتش براي ملتي كه موجد آن بود كمتر از اهميتي بود كه همين دولت براي معاصرين متحد آن دارا بود . توسعه دائره معلومات جغرافيائي و كليتاً افق دانش نمايندگان تمدن يوناني كه هرودوت و اسلاف وي در تأليفات خود از آن سخن ميرانند ، فقط زير سايه فتوحات ايران حاصل آمده بود . »
امينانوس مارسيلينوس Amminanus Marcelinus از قول افلاطون نوشته : كه فلسفه مجوسي در زمان باستان زرتشت تعليم نمود ، و پس از او گشتاسب ، پورداريوش بياموخته ، به هند رفت و با برهمنان و فلاسفه آنجا آشنا شد و رياضت كشيد و در بازگشت از تجربههاي خود به هموطنانش اطلاعاتي داد .
در كتاب استر باب اول آيه 13 از مجالست و محاورت شاه با حكميان صحبت مينمايد بر اين مضمون كه : « اردشير به حكيماني كه از زمانها مخبر بودند تكلم نمود ، زيرا عادت پادشاه با همه كساني كه به شريعت و احكام بودند چنين بود. » . و نيز نوشتهاند كه وقتي هراكليتيوس3 Heraclitos اهل افسوس 4Ephesus كتابي بنام درباره (كل) Peri - Tu Pantos انتشار [14] داد . بقدري پيچيده و فهم آن دشوار بود ، كه داريوش بزرگ او را به دربار خود خواند تا غوامض و مشكلات آن كتاب را براي او حل نمايد . دانشمند نامبرده دعوت داريوش را نپذيرفت و چنين پاسخ داد : « از تظاهرات بيزار است و چون به كم قانع ميباشد و آن كم در نزديكي او يافت ميشود ، نميتواند به ايران بيايد .» تفصيل اين دو نامه را ديوژنسلائرتيوس Diogenes Laertios ضبط نموده است و اصولاً اين دانشمند بطوريكه نوشته است نسبت به همه مردم با نظر تحقير و اهانت مينگريسته است او به Ho scoteionos « فيلسوف ظلماني » موسوم گرديده بود .
آئين زرتشت و كتاب مقدس اوستا ، به حد فراواني داراي تعاليم عالي اخلاقي و فلسفي است . تشريح اهريمن يا روح شر و زيانهايي كه او براي پيشرفتهاي اخلاقي و اجتماعي بشر دارد و نمايانيدن راه پيكار با او و برطرف ساختن تيرگيها و آشوبگريهايي كه در جهان برپا ساخته ، براي طلوع و جلوه مظاهر و نور درخشان مزدايي ، شمهاي از آن ميباشد .
در نوشتههاي اخلاقي و فلسفي اوستا از دو نيروي فعاله سپنت مينو و انگره مينو بحث شده ، كه جهان معنوي و مادي نتيجه فعاليت اين دو نيرو ميباشد ، همان دو نيرويي كه در يسنا اينطور ياد گرديده : « من ميخواهم سخن بدارم از آن دو گوهري كه در آغاز زندگي وجود داشته كه يكي از آن را بايد خرد مقدس و دومي را خرد خبيث گفت ، انديشه و آموزش خرد و آرزو و گفتار و كردار در زندگي و روان ما با هم يگانه و يكسان است »(يسنا 45 ) .
سپنت مينوبه « عقل مقدس » ، « انديشه پاك » و « روح خير » وانگره مينوبه « انديشه بد » و « روح شر » تعبير و معني گرديده ، و اين دو نيروي فعاله در نهاد آدمي نيز كه جهان كوچكي است فعاليت خود را دارد و دائم در كشمكش است . اهريمن يا روح شر در دنياي پايين ( سفلي ) به سر ميبرد . جنگ و كشتار و زمستان و برف و سرما و جانوران موذي ، خرابي ، بلاها ، مرگ ، بيايماني ، شك ، نادرستي ، فريب و هر غريزه بد ديگري كه در اين جهان است او بين آدميان پراكنده ساخته است . گفتار و كردار و پندار نيك ، وسيله تقويت و غلبه روح خير با تمام قوا بر عوامل شر پيروز خواهد شد و جهان روشنائي پديدار خواهد گرديد . فلسفه زرتشت جهان كامل نيست ولی به سوي کمال پيش ميرود و انسانها که با اين جهان اسرارآميز سر و كار دارند ، بايد در نيل به اين هدف كمك نمايند و در به كمال رسانيدن جهان كوشش كنند .
« وقتيكه بشر به كمك راستي به دروغ چيره ميگردد ، وقتي كه پرده از روي زشتي و جهان نادرستي كه مدتي بر خداوندان دروغ و فرومايگان فرماني داشته ، برداشته ميشود آن وقت اي خداي من ، موسم بهار ستايش به تو ميرسد و پيغامت اثمار شيرين و لذيذ خود را به بار خواهد آورد .»
در فلسفه زرتشت خوشبختي و بدبختي و گناهكاري و بيگناهي ، به دست خود شخص است او ميتواند زندگي را به خوشي و خير بگذراند يا به اندوه و شر ، و كردار شخص است كه او را به سوي بهشت يا دوزخ راهنمائي مينمايد . در يسنا آمده « اي اهورا مزدا به واسطه انديشه نيك و به واسطه بهترين درستي و به واسطه اعمال و گفتار نيك سرانجام به نزد تو توانم رسيد .» و « بشود كه ما از زمره كساني باشيم كه جهان را به سوي ترقي و كمال ميكشاند .» سه پايه اساسي فلسفه زرتشت « گفتار ، كردار ، پندار نيك » قرنها بعد در گفتههاي بودا به اين طرز منعكس شد « در اعمالت با انضباط باش در سخنت با انضباط باش در فكرت با انضباط باش در همه چيز با انضباط باش » . فلسفه سانكهيه هند مانند فلسفه زرتشت به دو قوه معنوي و مادي خير و شر « پروشه و پركريتي » اشاره مينمايد . اثر فلسفه و كيش زرتشت در فلسفه و آئين يهود و مسيحت نيز تا حد زيادي مشهود است كه ذكر آنها در اين مقاله به درازا ميكشد و به مقاله ديگر موكول ميگردد و همچنين از انعكاس تعليمات عاليه و حكمت زرتشت در افكار حكماي يونان از قبيل هراكليتوس دماكريتوس (460 ق.م) پتيكوراس (فيثاغورث) . افلاطون ، ارسطو و رواقيون (پيروان زنون) ، محققين شواهدي بدست آوردهاند ، پارهاي عشق افلاطون را زاده آئين مهرپرستي ايرانيان دانستهاند .
ارسطو فلسفه و حكمت حكماي ايران را از حكمت و فلسفه مصر قديميتر ميداند و به موجب بررسيهاي عميق دانشمندان سير تكامل عرفان در نزد حكماي يونان در آغاز ، از سرچشمه حكمت زرتشت آب خورده است و نيز نوشتهاند كه فيثاغورث حكيم يوناني نزد دانشمندان ايراني مخصوصاً شخصي بنام زرتشت قسمتهايي را آموخته است . رابيندرات تاگورفيلسوف فقيد بزرگ معاصر درباره فلسفه زرتشت گفته است « زرتشت بزرگترين پيغمبري است در بدو تاريخ بشر ظهور نموده و به وسيله فلسفه خود ، بشر را از بار سنگين مراسم ظاهري آزاد ساخت او مانند پاسباني بود كه منفرداً بر قله كوه رفيعي منتظر طلوع خورشيد ايستاده بود و هنگامي كه ديد اولين اشعه خورشيد از افق نمودار گشته ، به وجد آمده و عالم خفته را با بانگ سرود خود از خواب غفلت بيدار ساخت .»
مولتون مينويسد : « زرتشت از نخستين متفكرين است كه آئين خود را بر پايه اخلاقي گذاشت . او در جستجوي يك آسمان نو و يك زمين نو بود كه در آنجا درستكاري فرمانروا باشد .»
در كتاب سير تمدن و تربيت در ايران باستان تأليف آقاي دكتر اسدالله بيژن از قول گوتسه Gotze دانشمند آلماني [15] چنين نقل شده 5 كه بنا به تحقيقات اين دانشمند « ايرانيها در پديد آوردن نگرش هومرال Humeral Theory شريك بوده ولي نگرش مهم ديگري كه نگرش هومرال فرع آن است و ايران در پيدايش آن دخيل بوده ، همانا نگرش اساسي جهان كهين يا به اصطلاح اهل حكمت عالم اصغر است . شرح اين نگرش در بُندهش داده شده و بعدها ماني (215 تا 275 م ) نيز آن را به وضع ديگري بيان نموده و بر حسب اين نگرش ، آدمي جهان كوچكي است ولي هستيش6 نماياننده جهان مهين و يا عالم اكبر است . در دوره اسلام نيز تسلسل همين فكر در افكار حكماي ايراني منعكس است .
بعد مؤلف كتاب سير تمدن در حاشيه توضيح ميدهد : « در كتاب بندهش فصلي است پيرامون اينكه جسم آدمي انعكاس عالم است . در آنجا هر قسمتي از تن آدمي به قسمتي از زمين تشبيه شده :
پشت آدمي آسمان را ماند ، بافتهها خاك را ماند ، استخوانها بسان كوههاست ، رنگها مانند رودخانههاست ، خون در تن آدمي آب درياها را ماند ، جگر بسان نبات است و در جايهاي بدن كه مو به طور وفور روئيده مانند جنگل است ، نخاع آدمي مانند فلز مايع در زمين است .
در ميان نوشتههاي هيپوكراتس كتابي بنام « پريهبدمدن » Peri Hebdomadon ميباشد و اين كتاب به اندازهاي شبيه محتويات كتاب بندهش7 ايراني است كه نميتوان باور نمود ايرانيها در يك گوشه دنيا عقيده مستقلي به دنيا داده ، و يونانيها نيز همان عقيده را مستقلانه در جاي ديگر پرورانيده باشند .
ناگزير يكي از اين دو ، بايد از ديگري اقتباس شده باشد . از مسطورات هيچيك از دو كتاب مزبور قدمت آن را نميتوان معلوم داشت ، ولي افلاطون با نسخه يوناني آشنا بوده و بندهش نيز از نو گردآورده پس از اسلام است . با وجود اين مدارك ، زبانشناسي نشان ميدهد كه بندهش از مطالب اوسطايي است منتها به مرور زمان تصرفاتي در آن صورت گرفته است .
دكتر الگود انگليسي Elgood گويد : كه ترجمه يك جمله بندهش كه در بالا نيز آورده شده ، به يوناني چنين است « نخاع بدن مانند فلز مايع در زمين است » . نخاع گرم و مرطوب است . در صورت ظاهر اين عبارت طابقالنعلبالنعل جملهاي بيش نيست ولي لغت مرطوب ظاهراً ترجمه لغت اصلي يوناني « هوگرون « است كه به معني مايع ميباشد . دكتر الگود استدلال ميكند كه لغت اوسطايي و پهلوي براي فلز را ميتوان به آساني با لغت داغ اشتباه نمود و ظاهراً چون يونانيها اين فكر را از ايرانيها اقتباس نمودند منتها در فهم جمله در ضمن ترجمه يوناني براي آنها سهو روي داده ولي مستنسخين بعد خواستند آن را درست كنند به اين ترتيب در ساختمان جمله اشتباهي رخ داد . دوران اين فكر مانند بسي افكار ديگر در ايران پس از اسلام نيز باز مانده و از اينگونه است :
اتزعم انك جرم صغير
و فيك انطوي العالم الاكبر
( حضرت امير ع )
٭٭٭
تو خود را چيز كوچك مينپندار
جهاني باشد انور تو پديدار
٭٭٭
خداي را در دو جهان است فعلي و عقلي
يكي به مايه قليل و دگر به مايه كثير
جهان فعلي دنيا ، جهان عقلي شاه
يكي جهان صغير و دگر جهان كبير
( عنصري )
٭٭٭
پس بصورت عالم اصغر تويي
پس بمعني عالم اكبر تويي
( مولوي )
حكما تمام موجودات و آنچه غيرحق است عالم كبير گويند و انسان را عالم صغير . آنچه در عالم كبير است نمونهاي از آن در انسان موجود ميباشد . بعضي گفتهاند كه انسان كامل خود عالم كبير است و باقي نسبت به وي عالم صغير ، زيرا علت غائي موجودات اوست و در حديث قدسي « لولاك لما خلقت الافلاك » خطاب به حضرت محمد (ص) كه اگر تو نبودي آسمان و زمين را خلق نميكردم ، اشاره به همين مطلب است . [16]
صاحب گلشن راز نيز فرموده :
عدم آئينه ، عالم عكس و انسان
چو چشم عكس در وي شخص پنهان
تو چشم عكس و او نور دو ديده است
بديده ديده را ديده كه ديده است
جهان انسان شد و انسان جهاني
از اين پاكيزهتر نبود بياني
٭٭٭
اسرار اين جهان مجهول و راز بزرگ زندگي و پرسشي كه در اوستا شده « براي چه آفريده شدهايم ؟ » « ما را كي ساخته ؟ » « به كجا خواهيم رفت ؟ » و بسا و چون و چراهاي ديگر پيوسته مورد پرسش و ابهام و در عينحال كنجكاوي متفكرين و حكماي باستاني بوده و نخستينبار با اين سئوال در همان كتاب اوستا كه در عداد نخستين اثر ادبي دنياي كهن است بر ميخوريم . پس از اسلام باز حكما و فلاسفه ايران و اروپا نيز در كشف اين راز ، پرسان و در تكاپو بودهاند . دامنه اين پرسش بسيار وسيع و از هنگامي كه تاريخ به ياد دارد توسط انديشمندان و فلاسفه و پويندگان راه حق و وادي حقيقت به ميان آمده است ولي دست علم تاكنون به دامان آن نرسيده و پژوهش زيستشناسان و طبيعيدانان راز اين چيستان را نگشوده است .
در يسنا : 44- 3 چنين گفته شده است :
« از تو ميپرسم اي اهور مزدا به راستي مرا از آن آگاه فرما ،كيست آن كسي كه در روز نخست از آفرينش خويش پدر راستي گرديد ؟
كيست آن كسي كه ماه از او گهي پر است و گهي تهي ؟
اي مزدا اين و بسا چيزهاي ديگر را ميخواهم بدانم
٭٭٭
از تو ميپرسم اي اهورا به راستي مرا از آن آگاه فرما :
كيست نگهدار اين زمين در پايين ، و سپهر ( در بالا ) كه به سوي نشيب فرود نميآيد ؟
كيست آن آفريننده آب و گياه ؟ كيست كه به باد و ابر تندروي آموخت ؟ كيست اي مزدا آفريننده منش پاك ؟
از تو ميپرسم اي اهورا به راستي مرا از آن آگاه فرما كيست آفريننده خواب خوشيبخش ، و بيداري
كيست آفريننده بامداد نيمروز كه مردم را براي بجاي آوردن نماز همي خواند8 .
باز در يسناها 29:
« بشما روان جهان داد خواهي كرد
براي چه مرا آفريديد ؟ كه مرا ساخت ؟ فرا گرفت مرا خشم ، چپاول و ستيزه و پريشاني و آشفتگي و سختي ، نيست براي من نگهباني جز از شما
پس به من بنمايانيد نيكان و كوششكنندگان را 9.
در بند يازدهم از اندرز خسرو كواتان قريب به همين مضمون سئوالاتي شده كه پاسخ آن را نيز داده بدين مضمون : بيامدهام و چرا ايدر هستم پس من باز به كجا بايد شوم و چه از من خواهند .
12 : من اين دانم كه از نزد هرمزد خداي بيامدهام براي به ستوه آوردن دروغ ايدر هستم و باز پيش هرمزد خداي بايدم شدن . از من اشوئي « تقديس » و عمل دانايان و تعاليم خردمندانه و خوئي پيراسته خواهند .
حكيم عمر خيام در قرن پنجم همين پرسش را تكرار كرده :
كس مي نزند دمي در اين عالم راست
كاين آمدن از كجا و رفتن به كجاست؟
حافظ
عيان نشد كه چرا آمدم كجا بودم ؟
دريغ و درد كه غافل ز حال خويشتنم
مولوي:
روزها فكر من اين است و همه شب سخنم
كه چرا غافل از احوال دل خويشتنم
از كجا آمدهام آمدنم بهر چه بود
به كجا ميروم آخر ننمائي وطنم
ماندهام سخت عجب كز چه سبب ساخت مرا
يا چه بوده است مراد وي از اين ساختنم
جان كه از عالم علوي است يقين ميدانم
رخت خود باز برآرم كه همان جا فكنم
مرغ باغ ملكوتم نيم از عالم خاك
دو سه روزي قفسي ساختهاند از بدنم
خنك آن روز كه پرواز كنم تا بر دوست
به هواي سر كويش پر و بالي بزنم
من به خود نامدم اينجا كه به خود باز روم
آنكه آورد مرا ، باز برد در وطنم
نظامي گويد :
دگر ره گفت ما اينجا چرائيم
كجا خواهيم رفتن در كجائيم [17]
جوابش داد و گفت از پرده اين راز
نگردد كشف تو با پرده ميساز
چو زين سرگشتگان يابي رهائي
بداني خود كه چوني وز كجائي
اين افكار و انديشهها كه در اوستا منعكس است و ذكر كرديم ، در ادوار باستاني به ساير متفكرين و فلاسفه نيز سرايت نموده است . مثلا ضمن انديشههاي بودا اين جملات را ميتوان يافت « شما نميتوانيد بدانيد كه ما از كجائيم و به كجا ميرويم ؟ همچنانكه نميتوانيد بدانيد كه زندگي از كجا سرچشمه ميگيرد و به كجا ميرود ؟ ما مثل اشباح تهي هستيم «از درد متغير خود چه لذاتي توانيم برد ؟ »10 در اوپانيشاردها Upanishads يكي از قسمتهاي وداها درباره اسرار اين جهان مجهول مطالبي بدين مضمون است :
ما از كجا پا به عرصه وجود گذاشتهايم ؟ كجا زندگي كردهايم ؟ به كجا ميرويم ؟ اي برهمناني كه داناي اين راز هستيد به ما باز گوئيد به فرمان چه كسي در اين جا رخت اقامت افكندهايم11 . اين انديشهها از شرق به غرب هم رفته است « دانته » در كتاب « كمديالهي » و « آبه مورو » در كتاب « از كجا ميآييم » « هگل » در « مبدا انسان » لوئي راسين در قطعه مشهور « مذهب » شاتوبريان در كتاب « جلال مسيحيت » از همين موضوع سخن راندهاند12 . پاسكال در كتاب مشهور انديشهها جلد اول گفته است « نميدانم چه كسي مرا به دنيا نهاده است . دنيا چيست و من كه هستم ؟ همچنانكه نميدانم از كجا آمدهام و به كجا خواهم رفت ؟ » .
لامارتين بزرگترين نويسنده و سخنور قرن نوزدهم ميلادي فرانسه در قطعه ابديت L'immortalite به همين مضمون با عبارت دلپذيري گفته است « كه هستم و از كجا آمدهام ؟ براي چه در اين زندان تنگ مقيد شدهام ؟ كه بايد باشم و به كجا بايد بروم ؟»
٭٭٭
دانش و فلسفه و حكمت در زمان شاهنشاهي ساساني كه چهار قرن ربع دوام پيدا كرد با پيشرفتهاي شايان اهميتي سير خود را نمود . اين جنبش از زمان اردشير بنيانگزار آن شاهنشاهي و شاپور اول جانشين او آغاز و در دوران فرخنده خسرو انوشيروان به درجه ترقي و تعالي رسيد .
از اين دو پادشاه دانشمند و دادگستر ، بيش از ساير پادشاهان اين دودمان با فر و شكوه ، نسبتاً مدارك و شواهدي در اين باره در دست است . ابوسهلابن نوبخت در كتاب « النهظان » متذكر گرديده است كه در زمان اردشير و شاهپور مقدار زيادي از كتابهاي چين و روم و هند ، به فارسي ترجمه و نقل گرديده و بعد از آنها انوشيروان همه را جمعآوري و بدانها عمل كرد زيرا خاطر او به دانش و دانشخواهي شيفته بود .
فلوطين Plotin حكيم و فيلسوف رومي مقيم مصر چون ميخواست با حكمت و فلسفه ايرانيان آشنا گردد همراه گرديانوس Gordianos كه با شاهپور اول جنگ داشت ، به ايران آمد و از محضر دانشمندان و فلاسفه ايراني بهرهها برگرفت و در بازگشت به روم رفت و آنجا ماند و تعليم طالبان حكمت را بعهده گرفت . دانشمند فقيد شادروان فروغي در كتاب سير حكمت در اروپا مينويسد : « اما از آنجا كه ميدانيم فلوطين خود براي استفاده از حكمت شرق به ايران آمده و از گفتههاي دانشمندان و اشراقيون اسلامي هم برميآيد كه در اين كشور از ديرگاهي حكمائي بودند كه در مسلك اشراق قدم ميزدهاند ، ميتوان تصور كرد كه افلاطونيان اخير عقايد خود را از مشرق گرفته باشند13 .»
ابوعلي مسكويه در تجاربالامم مقداري از سخنان و عبارات خسروانوشيروان را كه آن شاهنشاه ضمن كتابي در باب كار و رفتار خويش نوشته و آن كتاب در قرن چهارم هجري به عربي ترجمه شده نقل مينمايد . راجع به دانشپروري انوشيروان از قول خود او چنين نقل شده : « اقرار به شناسائي حق و دانش و پيروي كردن از آن ، يكي از بزرگترين آرايشهاي شاهان است و از چيزهاييكه براي شاهان بزرگترين زيان را دارد ، يكي سر باز زدن از آموختن است و خود را برتر از آن شمردن كه در جستجوي دانش برآيند و آنكس كه علوم نياموزد دانا نخواهد بود .»
آگاثياس Agathias تاريخنويس يوناني در سده ششم ميلادي ( متوفاي 583م ) با آنكه از مخالفين انوشيروان بوده ، نتوانسته است مراتب دانشپروري و كمالدوستي و عشق به فلسفه و حكمت اين شهريار دادگستر را ناديده انگارد . وي اظهار تعجب و حيرت مينمايد كه پادشاهي با وجود گرفتاريهاي امور جنگي و مملكتداري چطور از آموختن « فلسفه » آني غفلت نمينموده و مينويسد كه « اورانوس » فيلسوف و پزشك بزرگ سوريه را به دربار جلب نمود تا از وي حكمت و فلسفه بياموزد و نوشتهاند كه او از جواني تحصيل فلسفه را آغاز نمود و با تعليمات ارسطو و افلاطون آشنا شد . ژوستينيانوس امپراطور روم شرقي ( روميه الصغري [18] - بيزانس 256 تا 527 م ) وقتي كه مدارس فلسفي آتنه14 و اسكندريه ورها 15 (شمال جزيره) دارالعلم معروف سنت افرم Saint Ephrem را بست ، هفت تن از دانشمندان مدرسه آتنه به دربار انوشيروان رو آوردند ، وي مقدم آنها را گرامي و مغتنم دانست و ورود آنها به حوزه شاهنشاهي ساساني بسيار پرارزش و مهم ، و در گسترش حكمت و فلسفه كه بعدها پايه حكمت و فلسفه اسلامي گرديد ، مؤثر بود .
دو كانون بزرگ علمي و فلسفي در امپراطور روم موجود بود ، آتن محل تعليم فلسفه و ادبيات و علوم اجتماعي و اسكندريه مركز علوم روحاني و آئين . دانشپژوهاني كه طالب يكي از اين دو رشته علوم بودند هركدام به يكي از اين مراكز رو ميآوردند . مدارس ديگري نيز در قسطنطنيه ، بيروت ، رها ، نصيبين ، گنديشاپور و حران وجود داشت ، كه در آنها علوم الهيات از روي فلسفه و مكاتيب يونان تدريس ميشد . ساير دانشهائي كه در اين مركز علمي تدريس ميشد علوم تحقيقي و رياضيات بوده است .
در اوايل قرن ششم ميلادي امپراطور روم دانشمندان آتن را كه پا بست به آئين و آ‎داب و مذهب يونان قديم بودند ، تحت فشار قرار داد و آنان ناگزير به جلاي وطن و آمدن به دربار ايران شدند ، يكي از اين دانشمندان مهاجر داماسكيوس Damascius در كتاب خود De principus اطلاعاتي از عقايد فلسفي مشرقزمين كه هنگام اقامت خود در ايران كسب كرده بود ، نوشته است .
انوشيروان با حكماي مهاجر مباحثات فلسفي نمود هنگام عقد قرارداد با ژوستينيانوس مخصوصاً يك ماده افزود كه فلاسفه و دانشمندان نامبرده آزادي فكر و عمل داشته باشند و بتوانند به شهرهاي خود برگردند . عشق و علاقه او به فلسفه و حكمت سبب شد كه در مغربزمين معتقد شوند كه يكي از شاگردان افلاطون بر اورنگ شاهنشاهي ايران تكيه زده است ، كتابهاي فلسفه ارسطو و افلاطون در زمان او به زبان پهلوي ترجمه گرديد . حكماي ايران در اين دوره خود مشرب فلسفه جداگانهاي انتخاب نمودند و دستهاي را تشكيل دادند كه در فلسفه اسلام بنام « خسروانين پهلويين » ناميده شده و در پارهاي از مباحث فلسفه آراء آنها محل شاهد قرار گرفته است. منجمله صدرالمتألهين شيرازي و حاج ملاهادي سبزواري وجود چنين مشربي را در تأليفات خود ذكر كردهاند .
« الفهلويون عندهم حقيقه ذات تشكك نعم مراتباً غني و فقرتختلف كالنور حيثماً تقوي و ضعف . »
يكي از هفت تن حكماي يوناني پريسكيانوس Priscianos از اهالي ليدي ( پريسين ) كتابي در جواب سئوالاتي كه انوشيروان از او نموده نوشته است . از سئوالات خسروانوشيروان به احاطه و ذوق او براي فهم حكمت پي برده ميشود و نمودار ميسازد كه شهريار ساساني تا چه حد تيزهوش و متفكر و محقق و در صدد پيبردن به معضلات بوده است .
عنوان اين كتاب « حل مشكلات فلسفه پريسين كه خسروانوشيروان طرح كرده استPerician Philosophi Solution Corum de Quibus duBitavit Chostroes Persarum شامل پاسخهايي در مسائل مختلف علمالنفس و وظايفالاعضاء و حكمت طبيعي و تاريخ طبيعي ميباشد فهرست پرسشهاي خسرو انوشيروان بدينقرار نقل ميگردد16 :
1 – ماهيت روح چيست ؟ آيا روح در تمام موجودات يكسان است ؟ آيا اختلاف ارواح است كه سبب اختلاف ابدان ميشود يا بالعكس اختلاف ارواح است ؟
2 – خواب چيست ؟ آيا فراهم آورده همان روحي است كه در بيداري عمل ميكند يا اينكه فراهم آورده روح ديگري است ؟ آيا به اصل گرمي و سردي مزاج مناسبت دارد ؟
3 – قوه مخيله چيست ؟ و از كجا ميآيد ؟ اگر يكي از مدارك روح است آيا خدايان آنرا توليد ميكنند يا ارواح ضاره ؟
4 – چرا در تمام اقاليم سال ، تابع چهار تكامل ، بهار ، تابستان ، پائيز و زمستان است ؟
5 – چرا طبيباني كه در نوع مرض موافقت دارند در داروي همان مرض موافقت ندارند تا حدي كه همان دارويي را [19] كه بعضي زيانآور ميشمارند ، بعضي ديگر سودمند ميدانند و از بهبودي ميآيد؟
6 – چرا بحر احمر هر روز مَّد و شب جَزْر دارد ؟
7 – چگونه ميشود كه اجسام ثقيل در هوا خود را نگاه ميدارد ولي مكمن آتش همچنان كه در آثار جوي مشهود است جز در رطوبت نيست ؟
8 – چرا انواع مختلف حيوانات و نباتات را چون از ناحيهاي به ناحيه ديگر برند پس از زماني معين و بعد از چندبار كه نسل پذيرد روئيده شود ، اشكالي به خود ميگيرد كه مختص آن ناحيه است كه آن را بدان بردهاند و اگر خاصيت هوا و زمين است كه در آنها تغيير ميآورد ، چگونه است كه تمام اشخاص از يك نوع ، كه دائماً در تضاد همين آثار بودهاند ، يك سيما و قيافه ندارند ؟
پروفسور كريستيان بارتلمه خاورشناس آلماني ضمن ايراد يك سخنراني جالبي در جشن تأسيس « فرهنگستان علوم هايدلبرگ » در تاريخ 11 ماه مه سال 1924 چنين گفته است :
« مغربزمين به خسروانوشيروان دين فراوان دارد . وي دستور داد كه آثار فلسفه و دانشمندان يوناني را به زبان رسمي امپراطوري ساساني يعني به زبان فرس ميانه ترجمه كنند . اين ترجمهها چند قرن بعد دوباره به زبان عربي ترجمه شده و همين ترجمهها بودند كه اساس شگفتگي علم در اسپانيا هنگام تسلط اعراب گشته و از آنجا نيز غالباً به واسطه دانشمندان يهودي ، ساير اقوام اروپائي را تحت نفوذ خود قرار دادند »17 .
راجع به اهميت علوم عقلي و فلسفه و وسعت دامنه آن در زمان ساسانيان عبدالرحمنبنخلدون در كتاب « العلوم العقليه و اصنافها » شرحي دارد كه ترجمه آن چنين است18 :
« و بدان كه مابين اممي كه اخبار و تواريخ احوال ايشان به ما رسيده است اقوامي كه از همه بيشتر به علوم عقليه توجه نمودهاند همانا دو قوم بزرگ قبل از اسلام يعني ايرانيان و يونانيان بودهاند ، اما ايرانيان اهميت اين علوم عقليه نزد ايشان به غايت از اين بوده است و دامنه آن به غايت وسيع و به مناسبت عظمت و فخامت دولت ايشان و طول مدت سلطنت آنان ، و گويندكه اين علوم يونانيان از جانب ايرانيان منتقل شده است . »
« وقتي كه اسكندر دارا را بكشت و سلطنت كيانيان را منقرض نمود و بر كتب و علوم ايرانيان كه از حد حصر بيرون بود استيلا يافت و وقتي كه مملكت ايران ( به دست عرب ) مفتوح گرديد كتب بسياري در آن سرزمين به دست ايشان افتاد سعدبنابيوقاص ( سردار لشگر عرب ) به عمربنالخطاب در خصوص آن كتب نامه نوشت و در ترجمه نمودن آن كتب براي مسلمانان رخصت طلبيد عمر به او نوشت كه آن كتب را در آب افكنيد . اگر آنچه در آنها است راهنمايي است خداوند ما را به راهنمايي به از آن راهنمايي كرده است و اگر گمراهي است خداوند ما را از شر آن محفوظ داشته است معهذا آن كتب را در آب افكندند و علوم ايرانيان كه در آن كتاب مدون بود از ميان رفت و به دست ما نرسيده است .