13-01-2015، 14:26
رادمهر: یه بار داشتم برای دوستم یه ماجرای خیلی خنده داری تعریف میکردم بعد فصل زمستونم بود طفلکی رفیق منم سرما خورده بود ما هم تازه باهم اشنا شده بودیم تو یونی. یه کمی هم باهم رودربایسی داشتیم
من این خاطره رو گفتم بیچاره از خنده از یکی از سوراخ های بینیش دماغش زد بیرون یه حباب بزرگ درست شده بود گفتم اگه بترکه کل صورتشو گرفته ولی به صورت خیلی ماهرانه ایی بدون دخالت دست کم کم کوچیک شد از همون راهی که اومده بود رفت تو سواراخ بینیش
بیشتر از اون من خجالت کشیدم جفتمون برای لحظه ایی سکوت کردیم من خودمو با گوشیم سرگرم کردم یعنی ندیدم و از خنده هم داشتم میترکیدم یه دفعه خودش زد زیر خنده گفت این چه حرفی بود که زدی به من بی جنبه از تو دماغم بادکنک اومد بیرون اینو که گفت من دیگه مردم از ته دل قهقه میزدم
یکم حال بهم زدنی بود ولی دلم میخواست تعریفش کنم.
:ag54:
یه بار یکی از فامیلامون زنگ زد خونمون گفت داریم می یایم عید دیدنی
منم گفتم ما خونه نیستیم یه وقت دیگه مزاحم بشین !!!!!!!!!
ماهچهره: برای اولین بار قرار بود با خواستگارم تو پارک صحبت کنم منم خیلی کم سن وسال بودم وبی تجربه رو صندلی نشستیم .حرف که نمیزدم بیشتر شنونده بودم اصلا به حرفهاش توجه نمیکردم همش به فکر این بودم خداکنه خوشگل باشم ...
و فکر میکردم قیافم از نیم رخ زیباتره همش سعی میکردم نیم رخ باشم تا فر مژهام مشخص باشه سرتونو درد نیارم
اون هم ازم خیلی تعریف میکرد
دیگه من باورم شده بود که الان سیندرلا هستم و آ.. شاهزاده
منم میخواستم خوشگلتر بشم هر یک کلمه که بین پاراگراف های اون صحبت میکردم جوری چشمهامو خمار میکردم و بعد به سرعت سرمو مثل غاز نیم رخ میکردم که...
چندباری این حرکت غیرعادی تکرار کردم
آخر طاقت نیاورد گفت چرا چشماتو مثل کورا سفید میکنی باید حال منو میدید مثل اسکلها لبخند عصبی زدم
حالا اینجا داشته باشید دیگه نیومد که نیومد
منم وقتی بچه بودم و خواهرم تازه به دنیا اومده بود عموم یه تیکه طلا هدیه داد به خواهرم
چند وقت بعد تولد دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
دختر عمه ام بود مامانم همون یه تیکه طلا رو هدیه داد به دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
دختر عمه ام
تو تولد وقتی داشتن هدیه ی ما رو باز می کردن من همون لحظه با صدای بلند گفتم این هدیه رو برای خواهرم اورده بودن یهو عموم شروع کرد با صدای بلند حرف زدن که صدای من به عمه ام نرسه
بعدش مامانم اینقدر دعوام کرد
آلان دیگه فکر می کنم همه یادشون رفته ولی من هنوز خودم رو سردیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
زن ش می کنم
من بخاطر حساسیت هایی که دارم تو فصل بهار زیاد سردرد می گیرم معمولا هم از قرص Relife استفاده میکنم که سریع خوب می شم، یه روز که سردرد شدیدی داشتم رفتم تو داروخانه شبانه روزی لاهیجان حالا شیک و پیک کردیم روز تعطیل هم بود داروخونه داشت از جمعیت منفجر می شد (اکثرشون هم خانما بودن) ما با اعتماد بنفس کامل از اون ته داد زدیم خانم یه بسته ایزیلایف بدین خانمه گفت چه سایزی می خواین ؟
گفتم سایزش مهم نیست دوباره گفت آخه چاقه لاغره چجوریه گفتم خانم برا خودم می خوام تا اینو گفتم کل داروخونه از خنده رفت رو هوا
خانمه با تعجب گفت برا خودتون می خواین اونجا تازه فهمیدم چه سوتی دادم که ایزی لایف پوشک افراد مسنه و من قرص ریلاف می خواستم قرمز شدم قرصمو گرفتم مثل جت از اونجا زدم بیرون دیگه هم به اون داروخونه بر نگشتم
ه پسره : دوم دبستان بودم معلم داشت با معلم کلاس سومیا از شوهرش بد مگفت منم گوش میدادم همشو گوش کردم ! شوهرش ظهر که اومد دنبالش من رفتم هرچی گفته بودو به شوهرش گفتم !
فرداش که خانوم معلممون اومد مدرسه فقط گریه میکرد !
بعد منو گرفت حسابی زد !
بعد بهم تو دفتر نمرش منفی داد !
گفت بیچاره میشی منفی بگیری !
منم اینقد ترسیدم !
فرداش کبریت بردم مدرسه تو حیاط زنگ تفریح تو اون همه شلوغی دفتر نمرو آتیش زدم
ناظممون تا میخوردم منو زد !
بابامو دعوت کردن ، بابام تو دفتر مدیر میخندید . این باعث شد سوم دبستان یه مدرسه غیر انتفایی منو اخراج کنه !!
علی : اعتراف میکنم بار اول که یه بز از نزدیک دیدم بچه بودم از ترس بهش سلام کردم بعد فرار کردم !
خسته شدم....ادامش بمونه برای بعد
شماهم اعترافاتتونو بنویسید
من این خاطره رو گفتم بیچاره از خنده از یکی از سوراخ های بینیش دماغش زد بیرون یه حباب بزرگ درست شده بود گفتم اگه بترکه کل صورتشو گرفته ولی به صورت خیلی ماهرانه ایی بدون دخالت دست کم کم کوچیک شد از همون راهی که اومده بود رفت تو سواراخ بینیش
بیشتر از اون من خجالت کشیدم جفتمون برای لحظه ایی سکوت کردیم من خودمو با گوشیم سرگرم کردم یعنی ندیدم و از خنده هم داشتم میترکیدم یه دفعه خودش زد زیر خنده گفت این چه حرفی بود که زدی به من بی جنبه از تو دماغم بادکنک اومد بیرون اینو که گفت من دیگه مردم از ته دل قهقه میزدم
یکم حال بهم زدنی بود ولی دلم میخواست تعریفش کنم.
:ag54:
یه بار یکی از فامیلامون زنگ زد خونمون گفت داریم می یایم عید دیدنی
منم گفتم ما خونه نیستیم یه وقت دیگه مزاحم بشین !!!!!!!!!
ماهچهره: برای اولین بار قرار بود با خواستگارم تو پارک صحبت کنم منم خیلی کم سن وسال بودم وبی تجربه رو صندلی نشستیم .حرف که نمیزدم بیشتر شنونده بودم اصلا به حرفهاش توجه نمیکردم همش به فکر این بودم خداکنه خوشگل باشم ...
و فکر میکردم قیافم از نیم رخ زیباتره همش سعی میکردم نیم رخ باشم تا فر مژهام مشخص باشه سرتونو درد نیارم
اون هم ازم خیلی تعریف میکرد
دیگه من باورم شده بود که الان سیندرلا هستم و آ.. شاهزاده
منم میخواستم خوشگلتر بشم هر یک کلمه که بین پاراگراف های اون صحبت میکردم جوری چشمهامو خمار میکردم و بعد به سرعت سرمو مثل غاز نیم رخ میکردم که...
چندباری این حرکت غیرعادی تکرار کردم
آخر طاقت نیاورد گفت چرا چشماتو مثل کورا سفید میکنی باید حال منو میدید مثل اسکلها لبخند عصبی زدم
حالا اینجا داشته باشید دیگه نیومد که نیومد
منم وقتی بچه بودم و خواهرم تازه به دنیا اومده بود عموم یه تیکه طلا هدیه داد به خواهرم
چند وقت بعد تولد دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
دختر عمه ام بود مامانم همون یه تیکه طلا رو هدیه داد به دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
دختر عمه ام
تو تولد وقتی داشتن هدیه ی ما رو باز می کردن من همون لحظه با صدای بلند گفتم این هدیه رو برای خواهرم اورده بودن یهو عموم شروع کرد با صدای بلند حرف زدن که صدای من به عمه ام نرسه
بعدش مامانم اینقدر دعوام کرد
آلان دیگه فکر می کنم همه یادشون رفته ولی من هنوز خودم رو سردیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
زن ش می کنم
من بخاطر حساسیت هایی که دارم تو فصل بهار زیاد سردرد می گیرم معمولا هم از قرص Relife استفاده میکنم که سریع خوب می شم، یه روز که سردرد شدیدی داشتم رفتم تو داروخانه شبانه روزی لاهیجان حالا شیک و پیک کردیم روز تعطیل هم بود داروخونه داشت از جمعیت منفجر می شد (اکثرشون هم خانما بودن) ما با اعتماد بنفس کامل از اون ته داد زدیم خانم یه بسته ایزیلایف بدین خانمه گفت چه سایزی می خواین ؟
گفتم سایزش مهم نیست دوباره گفت آخه چاقه لاغره چجوریه گفتم خانم برا خودم می خوام تا اینو گفتم کل داروخونه از خنده رفت رو هوا
خانمه با تعجب گفت برا خودتون می خواین اونجا تازه فهمیدم چه سوتی دادم که ایزی لایف پوشک افراد مسنه و من قرص ریلاف می خواستم قرمز شدم قرصمو گرفتم مثل جت از اونجا زدم بیرون دیگه هم به اون داروخونه بر نگشتم
ه پسره : دوم دبستان بودم معلم داشت با معلم کلاس سومیا از شوهرش بد مگفت منم گوش میدادم همشو گوش کردم ! شوهرش ظهر که اومد دنبالش من رفتم هرچی گفته بودو به شوهرش گفتم !
فرداش که خانوم معلممون اومد مدرسه فقط گریه میکرد !
بعد منو گرفت حسابی زد !
بعد بهم تو دفتر نمرش منفی داد !
گفت بیچاره میشی منفی بگیری !
منم اینقد ترسیدم !
فرداش کبریت بردم مدرسه تو حیاط زنگ تفریح تو اون همه شلوغی دفتر نمرو آتیش زدم
ناظممون تا میخوردم منو زد !
بابامو دعوت کردن ، بابام تو دفتر مدیر میخندید . این باعث شد سوم دبستان یه مدرسه غیر انتفایی منو اخراج کنه !!
علی : اعتراف میکنم بار اول که یه بز از نزدیک دیدم بچه بودم از ترس بهش سلام کردم بعد فرار کردم !
خسته شدم....ادامش بمونه برای بعد
شماهم اعترافاتتونو بنویسید