15-02-2015، 21:04
ما در سالن غذاخوري دانشگاهي در اروپا هستيم. يک دانشجوي دختر با موهاي قرمز که از چهرهاش پيداست اروپايي است، سيني غذايش را تحويل ميگيرد و سر ميز مينشيند. سپس يادش ميافتد که کارد و چنگال برنداشته، و بلند ميشود تا آنها را بياورد. وقتي برميگردد، با شگفتي مشاهده ميکند که يک مرد سياهپوست، احتمالا اهل ناف آفريقا (با توجه ...به قيافهاش)، آنجا نشسته و مشغول خوردن از ظرف غذاي اوست!
بلافاصله پس از ديدن اين صحنه، زن جوان سرگشتگي و عصبانيت را در وجود خودش احساس ميکند. اما بهسرعت افکارش را تغيير ميدهد و فرض را بر اين ميگيرد که مرد آفريقايي با آداب اروپا در زمينه اموال شخصي و حريم خصوصي آشنا نيست. او حتي اين را هم در نظر ميگيرد که شايد مرد جوان پول کافي براي خريد وعده غذايياش را ندارد. در هر حال، تصميم ميگيرد جلوي مرد جوان بنشيند و با حالتي دوستانه به او لبخند بزند. جوان آفريقايي نيز با لبخندي شادمانه به او پاسخ ميدهد.
دختر اروپايي سعي ميکند کاري کند؛ اينکه غذايش را با نهايت لذت و ادب با مرد سياه سهيم شود. به اين ترتيب، مرد سالاد را ميخورد، زن سوپ را، هر کدام بخشي از تاس کباب را برميدارند، و يکي از آنها ماست را ميخورد و ديگري پاي ميوه را. همه اين کارها همراه با لبخندهاي دوستانه است؛ مرد با کمرويي و زن راحت، دلگرمکننده و با مهرباني لبخند ميزنند.
آنها ناهارشان را تمام ميکنند. زن اروپايي بلند ميشود تا قهوه بياورد. و اينجاست که پشت سر مرد سياهپوست، کاپشن خودش را آويزان روي صندلي پشتي ميبيند، و ظرف غذايش را که دستنخورده روي آن يکي ميز مانده است.
توضيح:
چقدر خوب است که همه ما خودمان را از پيشداوريها رها کنيم ، وگرنه احتمال دارد مثل احمقها رفتار کنيم؛ مثل دختر بيچاره اروپايي که فکر ميکرد در بالاترين نقطه تمدن است، در حالي که آفريقايي دانشآموخته به او اجازه داد از غذايش بخورد، و همزمان ميانديشيد: «اين اروپاييها عجب خُلهايي هستند!»
بلافاصله پس از ديدن اين صحنه، زن جوان سرگشتگي و عصبانيت را در وجود خودش احساس ميکند. اما بهسرعت افکارش را تغيير ميدهد و فرض را بر اين ميگيرد که مرد آفريقايي با آداب اروپا در زمينه اموال شخصي و حريم خصوصي آشنا نيست. او حتي اين را هم در نظر ميگيرد که شايد مرد جوان پول کافي براي خريد وعده غذايياش را ندارد. در هر حال، تصميم ميگيرد جلوي مرد جوان بنشيند و با حالتي دوستانه به او لبخند بزند. جوان آفريقايي نيز با لبخندي شادمانه به او پاسخ ميدهد.
دختر اروپايي سعي ميکند کاري کند؛ اينکه غذايش را با نهايت لذت و ادب با مرد سياه سهيم شود. به اين ترتيب، مرد سالاد را ميخورد، زن سوپ را، هر کدام بخشي از تاس کباب را برميدارند، و يکي از آنها ماست را ميخورد و ديگري پاي ميوه را. همه اين کارها همراه با لبخندهاي دوستانه است؛ مرد با کمرويي و زن راحت، دلگرمکننده و با مهرباني لبخند ميزنند.
آنها ناهارشان را تمام ميکنند. زن اروپايي بلند ميشود تا قهوه بياورد. و اينجاست که پشت سر مرد سياهپوست، کاپشن خودش را آويزان روي صندلي پشتي ميبيند، و ظرف غذايش را که دستنخورده روي آن يکي ميز مانده است.
توضيح:
چقدر خوب است که همه ما خودمان را از پيشداوريها رها کنيم ، وگرنه احتمال دارد مثل احمقها رفتار کنيم؛ مثل دختر بيچاره اروپايي که فکر ميکرد در بالاترين نقطه تمدن است، در حالي که آفريقايي دانشآموخته به او اجازه داد از غذايش بخورد، و همزمان ميانديشيد: «اين اروپاييها عجب خُلهايي هستند!»