انجمن های تخصصی فلش خور

نسخه‌ی کامل: داستان کوتاه و آموزنده زیبایی / داستان کوتاه جعبه مخفی
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
داستان کوتاه و آموزنده زیبایی /  داستان کوتاه جعبه مخفی 1


یکی از دوستانم با یک زن بازیگر معروف که فوق‌العاده زیبا است ازدواج کرد . اما درست زمانی که همه به خوشبختی این زن و شوهر غبطه می‌خوردند، آنها از هم جدا شدند

طولی نکشید که دوستم دوباره ازدواج کرد. همسر دومش یک دختر عادی با چهره‌ای بسیار معمولی است

اما به نظر می‌رسد که دوستم بیشتر و عمیق‌تر از گذشته عاشق همسرش است

عده‌ای آدم فضول در اطراف از او می‌پرسند : فکر نمی‌کنی همسر قبلی‌ات زیباتر بود؟

دوستم با قاطعیت به آنها جواب می‌دهد: نه! اصلاً!

اتفاقا وقتی از چیزی عصبانی میشد و فریاد میزد، خیلی وحشی و زشت به نظرم می‌رسید

اما همسر کنونی‌ام این طور نیست

به نظر من او همیشه زیبا، با سلیقه و باهوش است

وقتی این حرف را می‌زند دوستانش می‌خندند و می‌گویند : کاملا متوجه شدیم

زن‌ها به خاطر زیبا بودنشان دوست داشتنی نمی‌شوند، بلکه اگر دوست داشتنی باشند، زیبا به نظر می‌رسند.

بچه‌ها هرگز مادرشان را زشت نمی‌دانند

سگ‌ها اصلا به صاحبان فقیرشان پارس نمی‌کنند

اسکیموها هم از سرمای آلاسکا بدشان نمی‌آید

اگر کسی یا جایی را دوست داشته باشید، آنها را زیبا هم خواهید یافت

زیرا “حس زیبا دیدن” همان عشق است



داستان کوتاه و آموزنده زیبایی /  داستان کوتاه جعبه مخفی 1

زن و شوهری بیش از 60 سال بایکدیگر زندگی مشترک داشتند آنها همه چیز را به طورمساوی بین خود تقسیم کرده بودند در مورد همه چیز باهم صحبت می کردند وهیچ چیز را از یکدیگر پنهان نمی کردند مگر یک چیز یک جعبه کفش در بالای کمد پیرزن بود که از شوهرش خواسته بود هرگز آن را باز نکند و در مورد آن هم چیزی نپرسد

در همه این سال ها پیرمرد آن را نادیده گرفته بود اما بالاخره یک روز پیرزن به بستر بیماری افتاد و پزشکان از او قطع امید کردند در حالی که با یکدیگر امور باقی را رفع و رجوع می کردند پیر مرد جعبه کفش را آوردونزد همسرش برد پیرزن تصدیق کرد که وقت آن رسیده است که همه چیز را در مورد جعبه به شوهرش بگوید

پس از او خواست تا در جعبه را باز کند وقتی پیرمرد در جعبه را باز کرد دو عروسک بافتنی و مقداری پول به مبلغ 120 هزار دلار پیدا کرد پیرمرد دراین باره از همسرش سوال نمود پیرزن گفت : هنگامی که ما قول و قرار ازدواج گذاشتیم مادربزرگم به من گفت که راز خوشبختی زندگی مشترک در این است که هیچ وقت مشاجره نکنید او به من گفت که هر وقت از دست تو عصبانی شدم ساکت بمانم و یک عروسک ببافم

پیرمرد به شدت تحت تاثیر قرار گرفت و سعی کرد اشک هایش سرازیر نشود فقط دو عروسک در جعبه بود پس همسرش فقط دو بار در طول زندگی مشترکشان از دست او رنجیده بود از این بابت در دلش شادمان شد پس رو به همسرش کرد وگفت این همه پول چطور؟ پس این ها ازکجا آمده؟ پیرزن در پاسخ گفت : آه عزیزم این پولی است که از فروش عروسک ها به دست آورده ام
خخخ خندم گرفت :4chs:
اخه ضد حال بدی خورد پیرمرده Blush
باحال بود مرسی Rolleyes