انجمن های تخصصی فلش خور

نسخه‌ی کامل: ■اشعـآر فـاضل نظـری■
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
چشمت به چشم ما و دلت پیش دیگری است

جای گلایه نیست ! کــه این رسم دلبری است


هر کس گذشت از نظرت در دلت نشست
تنهـــا گنـــاه آینـــه هـــا  زود باوری  است



مهرت به خلق بیشتر از جور بر من است
سهـــم  برابر  همگان  ،  نابرابری  است


دشنام یا دعای تو در حق من یکی است
ای آفتاب هرچـــه کنـی ذره پروری است



ساحــل  جــواب  سرزنش  مـــوج  را  نداد
گاهی فقط سکوت جواب سبکسری است





گر چه می گویند این دنیا به غیر از خواب نیست
ای اجل! مهمان نوازی کن کـــه دیگر تاب نیست
بین ماهـی های اقیـانـوس و ماهـی هــای تُنگ
هیچ فرقی نیست وقتی چاره ای جزآب نیست
زورق ِ  آواره ! در  زیبـــایـــی ِ دریــــــا نمـــان
این هم آغوشی جدا از غفلت گرداب نیست
ما رعیت ها کجـــا محصول باغستان کجــــا؟
روستای سیب های سرخ بی ارباب نیست
ای پلنـگ  از  کــــوه  بالا  رفتنت  بیهوده  است
از کمین بیرون مزن،امشب شب مهتاب نیست
در نمازت شعر می خوانی و می رقصی،دریغ!
جای این دیوانگــی ها گوشه محـــراب نیست
گردبادی مثل تو یک عمر سرگردان چیست؟
گوهری مانند مرگ اینقدر هم نایاب نیست!...
از باغ می برند چراغانیت کنند
تا کاج جشن های زمستانیت کنند






پوشانده اند صبح تو را ابرهای تار
تنها به این بهانه که بارانی ات کنند




یوسف به این رها شدن ازچاه دل مبند
این بار می برند که زندانی ات کنند




ای گل گمان مبر به شب جشن می روی
شاید به خاک مرده ای ارزانیت کنند




یک نقطه بیش فرق رجیم و رحیم نیست
از نقطه ای بترس که شیطانی ات کنند




آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
گاهی بهانه ایست که قربانی ات کنند
گرچه چشمان تو جز در پی زیبایی نیست


دل بکن ! آینه اینقدر تماشایی نیست


 


حاصل خیره در آیینه شدن ها آیا


دو برابر شدن غصه تنهایی نیست ؟!


 


بی سبب تا لب دریا مکشان قایق را


قایق ات را بشکن! روح تو دریایی نیست


 


آه در آینه تنها کدرت خواهد کرد


آه! دیگر دمت ای دوست مسیحایی نیست


 


آنکه یک عمر به شوق تو در این کوچه نشست


حال وقتی به لب پنجره می آیی نیست


 


خواستم با غم عشقش بنویسم شعری


گفت: هر خواستنی عین توانایی نیست


 
به خدا حافظی تلخ تو سوگند نشد
که تو رفتی ودلم ثانیه ای بند نشد






لب تو میوه ممنوع ولی لبهایم


هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد








با چراغی همه جا گشتم وگشتم در شهر


هیچ کس هیچ کس اینجا به تو مانند نشد








هر کسی در دل من جای خودش را دارد


جانشین تو در این سینه خداوند نشد








خواستند از تو بگویند شبی شاعرها


عاقبت با قلم شرم نوشتند:نشد!
من آسمان پر از ابرهای دلگیرم
اگر تو دلخوری از من، من از خودم سیرم
 
من آن طبیب زمینگیر زار و بیمارم
که هر چه زهر به خود می دهم، نمی میرم
 
من و تو آتش و اشکیم در دل یک شمع
به سرنوشت تو وابسته است تقدیرم
 
به دام زلف بلندت دچار و سردرگم
مرا جدا مکن از حلقه های زنجیرم
 
درخت سوخته ای در کنار رودم من
اگر تو دلخوری از من، من از خودم سیرم