انجمن های تخصصی فلش خور

نسخه‌ی کامل: کیوهیون و یسونگ (کره ای نیستی نیا)(اما قشنگه)
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
کیوهیون و یسونگ (کره ای نیستی نیا)(اما قشنگه) 1

کیوهیون و یسونگ (کره ای نیستی نیا)(اما قشنگه) 1





اولین باری که یسونگ،کیوهیون رو دید اصلا ازش خوشش نیومد.وقتی بهش گفتن باید باهم باشن یسونگ اصلا اهمیتی به کیوهیون نمیداد. کیوهیون شکایتی نداشت تا اینکه یه روز کیوهیون سعی کرد ارتباط بینشونو بهتر کنه:

کیوهیون آروم جلو رفت و گفت"هیونگ" یسونگ اصلا اهمیتی نداد.

"هیونگ...من...کار بدی کردم؟" یسونگ ابروشو بالا داد اما کیوهیون متوجه نشد چون به صورتش نگاه نمیکرد و دوباره صدا زد"هیونگ"

یسونگ سرش داد کشید"کی بهت گفته من هیونگتم؟"

کیوهیون ترسید و یه قدم عقب رفت"ب..ببخشید" و کتابی که دستش بود رو به سینه ش فشار داد.

"ولی من چیکار کردم که ــــــ"

یسونگ صدای تلوزیون رو بالا برد تا صداش رو نشنوه. کیوهیون دیگه ادامه نداد.شاید فهمیده بود کار اشتباهی نکرده فقط یسونگ ازش خوشش نمیاد.

کیوهیون سعی میکرد به روی خودش نیاره اما دوست داشت کسی باهاش حرف بزنه. تمام چیزی که یسونگ ازش میدونست این بود که پدرومادرش هردو آدمکش بودن و کشته شدن.کیوهیون آموزش دیده بود تا بتونه انتقامشو بگیره.از اونجایی که کانگین فکر میکرد اون پتانسیلشو داره،تصمیم گرفت اونو بعنوان دستیار یسونگ که بیشتر ماموریتهاشو تنها انجام میداد در نظر بگیرند.

یسونگ از قبول کردن مسئولیتش پشیمون بود.بخاطر بی تجربه بودنش،بخاطر بهم خوردن خوابش با صدای گریه های هرشب کیوهیون و بیشتر از همه بخاطر شباهت عجیب رفتارش به شیوون.

دوماه گذشت و چیزی بینشون عوض نشد تا روزی که:

یسونگ بسختی نفس نفس میزد اما همچنان بسمت در خروجی میدوید.چند تا محافظ پشت سرش توی راهرو میدویدن و فریاد میکشیدن.

در یکی از اتاقها باز بود.یسونگ بسرعت داخلش رفت و پنهان شد تا کمی نفس بگیره. کیوهیون توی ماشین پشت ساختمون منتظرش بود.

هنوز چند ثانیه نگذشته بود که یه نفر بالگد درو شکوند و وارد اتاق شد.

یسونگ فقط فرصت کرد پلک بزنه چون مشت محکمی به صورتش خورد.تا اینجا یه عالمه بدشانسی آورده بود.از تنگی نفس و پیچ خوردن پاش تا از دست دادن اسلحه.

از جاش بلند شد تا خودش دفاع کنه اما حریفش قوی تر از اونی بود که نشون میداد و با یه حرکت دستشو از پشت گرفت و صورتشو به دیوار چسبوند.وقتی اسلحه روی سرش قرار گرفت بسختی هشیاریشو حفظ میکرد.میتونست به وضوح شیوون رو کنارش ببینه شاید شیوون میتونست کمکش کنه و به حریفش شلیک کنه.

صدای بلندی توی اتاق پخش شد و یسونگ روی زمین نشست"بهت گفته بودم" با دیدن کسی که روبروش ایستاده بود لبخند بی جونی زد. صورتشو نمیدید اما میتونست حدس بزنه کیه.

"میدونستم تنهام نمیزاری" اما یه نفر در درونش فریاد میزد 'نه اون مُرده'

دستی صورتشو نوازش کرد "هیونگ صدامو میشنوی؟....تو ماشین منتظرت بودم ولی خیلی دیر کردی"

'نه نمرده' یسونگ هنوز امیدوار بود خودشو از دیواری که بهش تکیه داده بود جدا کرد"کی برگشتی شیوون؟" هنوزم صدای درونش هشدار میداد اما یسونگ اجازه داد فرد روبروش بغلش کنه و با خودش ببره.بسختی لبخند زد و زمزمه کرد:" تنهام نزار شیوون"

ا*****

وقتی یسونگ چشم باز کرد کیوهیون از صندلی جلوی ماشین با نگرانی بهش نگاه میکرد. خودش روی صندلی عقب دراز کشیده بود و هنوز لباس ماموریت تنش بود اما هیچ دردی حس نمیکرد.

"حالت خوبه؟"

پس اونی که نجاتش داد،شیوون نبوده.یسونگ آرزو میکرد بتونه دوباره چشماشو ببنده و همه چیز عوض بشه و شیوون هنوز کنارش باشه. نمیخواست باور کنه شیوون تنهاش گذاشته و الان چقدر تنهاست.

در کنارحس تنهایی، شرمندگی هم بسراغش اومد. کیوهیون برای نجات جون اون،روی جون خودش ریسک کرده بود ولی هنوز یسونگ ازش متنفر بود.

ازش متنفر بود بخاطر مهربونی بیش از حدش و شباهت زیادش به اون. تقصیر کیوهیون نبود که اینقدر به شیوون شبیهه اما یسونگ بسختی سعی میکرد بینشون فرق بزاره.

اجازه نمیداد کیوهیون روی تختش بخوابه چون فکر میکرد تخت خالی توی اتاق هنوز متعلق به شیوونه. یسونگ همیشه فکر میکرد کیوهیون پسر لوسیه

شاید بخاطر اینکه خیلی زود کارشو شروع کرده بود و خیلی از مهارتهای اولیه رو یاد نگرفته بود.

'سعی کن حرفه ای باشی جونگوون' یسونگ به خودش تلقین میکرد. دستیاری که براش انتخاب کرده بودن برای خلاص شدن از تنهایی یا خلق داستان عاشقانه نبود.آدمکشها میمیرن چه زود چه دیر....

کیوهیون دوباره تکرار کرد"حالت خوبه؟"

یسونگ چشماشو بست و گفت"ممنون که نجاتم دادی"

"اوه" کیوهیون با خجالت لبخند زد و  سرشو پایین انداخت"کاری نکردم"

"منو ببخش...سعی میکنم خودمو تغییر بدم"

هیچکدوم نمیدونستند چه حرفی بزنن.سکوت کلافه کننده ای بینشون حاکم شد تا اینکه کیوهیون دوباره بحرف اومد"ببخشید هیونگ صدات کردم"

یسونگ بکمک آرنج بلند شد و روی صندلی نشست"عیب نداره... هرچی دلت میخواد صدام کن"

لبخند درخشانی روی صورت کیوهیون نقش بست.خیلی وقت بود اینطور بدون نگرانی و خالصانه نخندیده بود.انگار هیچ اتفاقی براش نیافتاده انگار دوباره خانواده شادشو دور خودش جمع کرده بود.

ا******

یسونگ با بغل کردن دیگران راحت نبود.کیوهیون رو که روی شونه ش بخواب رفته بود محکم کنار زد و باعث شد کیوهیون از خواب بپره و با گیجی بهش نگاه کنه ولی بعد از چند ثانیه دوباره سر جاش برگشت و نشست.

هنون لحظه خبری از تلوزیون پخش شد که به اونا هم مربوط میشد.

با شنیدن چگونگی مرگ کیم وون شیک حس بدی به هردوشون دست داد.

خبر ویژه ای نبود و پلیس هیچ نشانی از قاتل نداشت و موج استعفاها بین مقامات مربوطه راه افتاده بود. پلیس فقط به آدمای داخل ماشین مشکوک بود چون فقط اونا میتونستن بهش شلیک کنن.

این یعنی افراد وون شیک جدا از پلیس کار میکردن و راه خودشونو داشتند.یسونگ کانالو عوض کرد.اون شبکه یه درام عاشقانه پخش میکرد.دوباره کانالو عوض کرد اما کیوهیون غر غر کرد

"هیونگ میشه فیلم نگاه کنیم؟"

یسونگ آه کشید" مسخره س...بدرد نمیخوره"

"نه....بزار هیونگ" کیوهیون اصرار کرد و اصرار کرد تا بالاخره یسونگ راضی شد و دوباره کانالو عوض کرد.

فیلم در مورد دختری نابینایی بود که عاشق یه پسر آهنگساز بی پول شده بود.

کیوهیون سرشو روی شونه یسونگ گذاشت.اول آروم آروم پایین برد.میترسید یسونگ پسش بزنه ولی وقتی هیچ عکس العملی ندید آروم شد.

"آخه این فیلما چیه نگاه میکنی؟"یسونگ کلافه بود ولی نمیدونست بخاطر فیلمه یا رفتار کیوهیون.

"نهههه...روی گردنم نفس نکش....قلقلکم میاد" کیوهیون محکمتر نفس کشید.

یسونگ چشماشو بست و نفس عمیقی کشید "گفتم نکن"

کیوهیون با شیطنت لبخند زد و خودشو نزدیکتر کرد.یسونگ سرشو برگردوند ولی با دیدن فاصله خیلی کم بین صورتهاشون بیحرکت ایستاد یادش نمیومد آخرین با کی اینقدر به کسی نزدیک شده.

با اضطراب سرشو برگردوند و حرفی نزد.

ا******

یسونگ گوشیش رو به جیبش برگردوند.قبلش همه پیامهایی که از ژومی رسیده بود،حذف کرد. پیامهایی که به چینی نوشته شده بود و برخلاف متنش،پر از شکلک خنده دار بود.

متن پیام: 'شناسایی نشدین.نگران هدف نباش چیزی دستگیرشون نشده.اگه چیزی پیدا کردم خبر میدم'

یسونگ جواب داد:' خوبه...پیاممو پاک کن.اینقدر هم شکلک نفرست'

بعد از چند دقیقه گوشیش لرزید.جواب ژومی یه 'باشه' بود با یه خروار شکلک.

بمحض اینکه پیامو پاک کرد کیوهیون وارد آشپزخونه شد و پرسید"هیونگ میشه پیتزایی که از دیشب مونده مونده بخورم؟"

یسونگ سرشو تکون داد و کیوهیون با خوشحالی در یخچالو باز کرد. البته که کیوهیون میتونست تمام جعبه خالی پیتزا رو صاحب بشه.

یسونگ دوباره گوشیش رو درآورد و همه حافظه سیمکارتش و شماره ژومی رو پاک کرد.

ژومی همیشه میدونست از کجا اطلاعات جمع کنه برخلاف یسونگ که علاقه ای به این کار نداشت.

یسونگ هنوز نگران بود.اون همیشه محتاط بود و هیچ وقت ردی از خودش باقی نمیزاشت.با هیچکس جز افراد سازمان ارتباط برقرار نمیکرد.هیچ شماره ای تو گوشیش ذخیره نمیکرد حتی به کیوهیون هم اجازه تنها بیرون رفتن نمیداد اما هنوز هم نگران بود حتی وقتی کیوهیون غرغر میکرد که چرا جعبه خالی رو توی یخچال گذاشته.

ا*******

۸ سالش بود وقتی یه شب با صدای دادوبیداد پدرش از خواب بیدار شد.

"چرا آوردینش اینجا؟هیچکس اینجا نیست بتونه اینو بکشه؟"

یونگوون از پله ها پایین رفت و به نرده ها تکیه زد.پدرشو دید که ربدوشامبر پوشیده و با عصبانیت سر دوتا از زیردستاش داد میکشه.

وقتی خوب نگاه کرد تونست پسر کوچیکی رو کنار اون دونفر ببینه که از فریادهای پدرش ترسیده. اوم پسر کسی نبود جز جونگوون،کسی که یه روز یکی از ماهرترین مامورهای پدرش میشد.

یونگوون بیشتر از سنش باهوش بود و میدونست پدرش از راه درستی پول در نمیاره و میدونست همه کسایی که با پدرش در ارتباطن آدمای خوبی نیستن ولی واقعا براش مهم نبود چون رختخواب گرم و نرم و مادر مهربونی داشت.

با دقت به حرفای پدر گوش داد و سعی کرد سردربیاره اما تنها کلمه هایی که فهمید جاسوسی،دشمن و قتل بودـــ بعدها فهمید جونگوون بقصد جاسوسی به اونجا اومده و درحال فرار دستگیر شده.

سعی کرد بیشتر سردربیاره.روی پله ها نشست تا سروصدایی درست نکنه ولی با شنیدن صدای بلند پدرش دوباره ایستاد.

"یعنی چی نمیتونین بکشینش؟ چون بچه س نمیتونین؟" صورت پدرش از عصبانیت قرمز شده بود.

یکی از اون دونفر با لکنت شروع بحرف زدن کرد"ب..ب...ببخشید قربان خودم انجامش میدم.دیگه تکرار نمیشه"

"خوبه" پدرش با خونسردی دستشو پشت کمرش برد و اسلحه شو بیرون کشید و به همون مرد شلیک کرد"الان مطمئنم دیگه تکرار نمیشه"

یونگوون از ترس تعادلشو از دست داد و محکم به نرده ها خورد ولی صداش توی جیغ بلندی که جونگوون کشید محو شد.

پدرش اسلحه رو بسمت جونگوون گرفت که از ترس به لباس مرد کنارش چنگ میزد و خودشو پشتش قایم میکرد،گرفت.

ایندفعه یونگوون پایین اومد.درواقع نگران پدرش بود.اون هنوز یه پسربچه بود و عاشق پدرش، و نمیتونست ببینه پدرش کار بدی میکنه. بیشتر دوستاش پدرشونو قهرمان زندگیشون میدونستن و اونم میخواست پدرش براش قهرمان باشه.

"پدر!بسه! اینکارو نکن"

پدرش با تعجب برگشت"یونگوون تو اینجا چیکار میکنی؟"

یونگوون نگاه خیره جونگوون رو روی خودش حس کرد.جلو رفت و کنار پدرش ایستاد.

"پدر خواهش میکنم نکشش"

پدرش بتردید افتاد" یونگوون تو از این چیزا سردرنمیاری.این بچه میخواست مادرتو بکشه"

با شنیدن این حرف، یونگوون نظرش عوض شد.میخواست بگه حداقل یه نفر دیگه اون بچه رو بکشه ولی حتی از این فکر هم وحشت داشت.هنوز هم نمیدونست چطور پدرشو. راضی کرده بود و بهش التماس کرده بود تا بزاره جونگوون زنده بمونه اما آخرش،پدرش موافقت کرد.

"خب...ببرین آموزشش بدین....ولی اگه خواست کار اشتباهی بکنه..."  نگاهی به جونگوون انداخت که فقط نوک پاهاشو نگاه میکردو ادامه داد "میدم به بدترین وضع ممکن بکشنش"

یونگوون پدرشو بغل کرد و دید که یکی از محافظها یقه لباس جونگوون رو گرفت و با خودش کشید.اون لحظه چیزی توی چشمای جونگوون دید که بعد از سالها فهمید نگاه قدرشناسانه بود.



عاشقای کره نظر بدید....................

این داستان سا خته ذهن هس
میگم خدایی خیلی قشنگ بود
واقعیت داره؟؟؟؟
شبیه فیلم هندیا بود Big Grin 
سپاس Heart
(06-06-2015، 19:12)باهوش و خوشگل ترین دختر انجمن نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
[ -> ]
میگم خدایی خیلی قشنگ بود
واقعیت داره؟؟؟؟
شبیه فیلم هندیا بود Big Grin 
سپاس Heart

مگه میشه عضو سوپر جونیور ادم بزنه؟؟؟نه اونی حقیقت نداره...........
(06-06-2015، 19:17)گروهOnly God نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
[ -> ]
(06-06-2015، 19:12)باهوش و خوشگل ترین دختر انجمن نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
[ -> ]
میگم خدایی خیلی قشنگ بود
واقعیت داره؟؟؟؟
شبیه فیلم هندیا بود Big Grin 
سپاس Heart

مگه میشه عضو سوپر جونیور ادم بزنه؟؟؟نه اونی حقیقت نداره...........

گفتم........
من كه چيزي سر در نياورم .چون زياد نميشناسمشون.ولي لايكيدم Heart
عكسا كه كره اى بود
و...
ادامه سپاس