انجمن های تخصصی فلش خور

نسخه‌ی کامل: جایگاه شاهنامه در فرانسه و نزد ویکتور هوگو
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
مقدمه:



همانگونه که ادبیات فارسی در قرن بیستم تحت تاثیر ادبیات فرانسه قرار گرفت ادبیات فرانسه نیز در قرن نوزدهم از شعر و ادبیات فارسی الهام گرفت. شور و شیدایی شرقشناسی دنیای اروپا فرانسه را نیز مجذوب خود کرد. ادبا و شعرای فرانسوی در باب شرق شعرها سرودند و شرق را در سروده هایشان مورد تمجید قرار دادند. ویکتور هوگو یکی از این بزرگان ادبی بود. در عصری که ادبیات پارسی در فرانسه در حال شکل گیری بود او از بزرگانی چون حافظ, سعدی و فردوسی نام برد و گزیده ای از شعر آنان را در دیباچه خود ذکر کرد. او از شاهنامه در دیوان شرقی[8] نام برد و این در زمانی بود که شاهنامه مل هنوز در دست ترجمه بود. در این نوشتار کوتاه ما به بررسی نگرش ادبای فرانسه در باب شاهنامه پرداخته و مهمتر از آن به بررسی شاهنامه و فردوسی از دیدگاه هوگو می پردازیم.




سخنی چند در باب شاهنامه



شاهنامه یا نامه خسروان[9] یکی از آثار ادبی است که نزد ایرانیان از محبوبیت خاصی برخوردار است وشهرت فردوسی نیز زبانزد ایرانیان متعلق به هرگونه عقیده واقشار جامعه می باشد. این کتاب ارزشمند از افسانه ها و اسطوره ها سخن به میان می آورد و تاریخ و قدمت پارس را به تصویر می کشد. شعرهای حماسی شاهنامه ادبیات پهلوی و اسلامی را پیوند می دهد و جایگاهی نمادین در میان مردمان ایران زمین را از آن خود می کند. با بیان داستانهای قهرمانانه و از پس خدای نامه ها، فردوسی بر تواضع و منش پهلوانی که قطعآ از ویژگیهای شخصی شاعر بوده, پافشاری می کند. شاهنامه در دورانی بر ایران ظهور کرد که ایرانیان بیم جانشینی زبان پارسی را داشتند. فردوسی بیش از سی سال از زندگی خود را وقف پدیدآوردن اثری کرد که به زودی به یک مرجع تاریخی و ادبی برای عوام و حتی برای بزرگان ادب و شعرای پارسی چون حافظ, سعدی ومولانا شد.



شاهنامه در فرانسه



جایگاه فردوسی و اثر شاخص او به ایران منتهی نمی شود بلکه توجه بزرگان ادبی در سراسر جهان به خصوص در فرانسه را معطوف به خود می دارد. برای نمونه ژان ژاک آمپر, استاد و منتقد شاخص دانشگاه سوربون شاهنامه را در زمره یکی از شش بنای حماسی برخاسته از سنت ملی عوام قرار می دهد و آن را برترین می نامد. لوئی لانگلس استاد عالیقدر زبان پارسی و سرپرست نسخ خطی شرقی کتابخانه ملی[10], کسی که بر تاسیس بخش زبانهای شرقی شامل زبان فارسی در کالج فرانسه اصرار ورزید, برای نخستین بار دست به ترجمه شاهنامه در سال 1788 زد. او شخصیتهای قهرمانان شاهنامه را مورد بررسی قرار داد و از اینکه چنین اثری به فرانسه ترجمه نشده بود اظهار ناباوری کرد[11].ژول مل, شرق شناس و یکی از اعضا آکادمی انسکریپتیون و بل لتر[12] که این اثر را در سال 1836 ترجمه کرد در پیشگفتار این اثر, شعر حماسی را تعریف و ویژگیهای آن را مطرح نمود. به اعتقاد او, اگرچه "زیبایی سخنوری" و "مفهوم" دو عنصر اساسی در شعر حماسی به حساب می آیند اما این دو برای یک اثر حماسی مردمی کافی نیستند. مل معتقد است دلیلی که یک شعر" سر زبان مردم می افتد و به آوازهای خیابانی راه می یابد" احساس ملی و میهن پرستی شاعریست که ازنفس خود در شعر دمیده است[13]. فردوسی در نظر مل یکی از این شاعران بزرگ است.اما از دیدگاه کترمر, شاهنامه تنها یک اثرتاریخیست و اشتباه بزرگیست اگر آن را در زمره اشعار حماسی چون آثار هومر و ویرژیل قرار دهیم[14]. شاهنامه برای کترمر تنها" یک بنای تاریخی شعرگونست و نه بیشتر در صورتیکه در نظر لامارتین " رستم و پارس هر دو معرف یک اسم هستند."[15]



فردوسی و ویکتور هوگو



ویکتور هوگو یکی از نامدارترین ادبا و شاعران قرن نوزدهم است که علاقه خاصی به شرق و ادبیات شرق داشت. پارس یکی از این سرزمینهای شرقی مورد علاقه هوگو بود و فردوسی یکی از شاعران محبوب سراینده دیوان شرقی. ویکتور هوگو این خالق اسطوره را درافسانه قرون می ستاید و در مدح او اینگونه می سراید:



" پیش از این در شهر میسور با فردوسی آشنا شدم. گوئی از سپیده بامدادان



شعله ای گرفته بود تا از آن تاجی بسازد و بر پیشانی خود نهد. جلالی چون



پادشاهان داشت که گستاخی را بر آستانش راهی نیست.دستاری قرمز و



آراسته به یاقوتی درخشان بر سر داشت و با جامه ای ارغوانی ازین سوی شهر



به سوی دیگر می رفت.



ده سال بعد, او را سیاه پوش دیدم. بدو گفتم تو که پیش ازین



بدیدارت می آمدند تا با جامه و دستار ارغوانی از برابر خانه های ما گذرانت



بینند, تو[ که پیوسته پوششی گلگون داشتی, چرا اکنون این جامه سیاه را که



گوئی با ظلمت رنگ کرده اند به تن داری؟



پاسخ داد آخر اکنون فروغ من نیز خاموش شده است.[16] "







نکته آغازینی که در این شعر توجه ما را به خود معطوف می دارد, شهریست که شاعر فردوسی را در آن ملاقات می کند. میسور شهریست از توابع هند و حال آنکه فردوسی شاعریست ایرانی. آیا هوگو به خاطر فقدان شناخت کافی این شهر را مطرح کرده یا دلیل خاصی برای آن داشته؟ زیبایی کلام او را وا داشته تا میسور را برگزیند یا نشانه ای او را به سمت این شهر سوق داده؟ اینها تماما سوالاتی هستند که ذهن را به خود وا می دارد. فردوسی شناس معاصر، دکتر خالقی مطلق معتقد است که " نام میسور به احتمال زیاد فقط اتفاقی در شعر هوگو آمده است. میدانید که در سده هجدهم و نوزدهم هندوستان برای غربی ها سرزمین ادویه جات و دیگر عجایب رنگارنگ بود و بویژه در رابطه با فردوسی, فتوحات محمود را در هند تداعی کرده و این نام را به یاد شاعر فرانسوی آورده است. بکاربردن چنین نام هایی که افسانه ای می نمایند به شعر ابهام و ایهام می بخشد و آنرا رازگونه میسازد."[17] آنچنان که ماتیو لیندون[18] نیز اشاره می کند شاعر در دستنوشته سال 1862 به جای شهر میسور از سمرقند استفاده می کند. اگر چه بسیاری نتوانسته اند هیچ دلیل خاصی بر آن یابند اما کریم حیاتی آشتیانی اظهار می دارد که شاعر از برای وزن شعر این تغییر را ایجاد کرده. چرا که دو واژه Mysore و Auroreاز لحاظ وزن و زیبایی کاملا با هم موزون هستند و از طرفی این اولین باری نیست که هوگو از برای وزن واژه ای را بر می گزیند. 




[19]




موضوع دوم مورد بحث، شاعر انتخابی هوگو در این شعر, یعنی فردوسی و رابطه نزدیک دو شاعر است. چرا ویکتور هوگو, فردوسی را در این شعر به تصویر می کشد؟ چرا فردوسی در جواب سوال هوگو لب به سخن می گشاید و به نوعی ساده تر، شکوه کرده و راز دل را پیش هوگو فاش می کند؟ این رابطه صمیمانه از چه رو در ذهن هوگو شکل می گیرد؟ شاید یکی از دلایل, شباهت موجود میان دو شاعر باشد. یکی شاعری بود که تمام زندگیش را صرف سرایش و تحریر کرد. شاعری آزاده بود و به انسانیت و میهن بیش از هر چیز علاقمند بود. کسی که قهرمانان شاهنامه اش چون خود او با همه دلیری و شجاعت حتی موری را نمی آزردند.[20] شاه زمانه او را قدر نگذاشت و شاعر پریشان را ناگزیر به ترک دیار کرد. بسان شخصیتی افسانه ای دار فانی را در بستری از فقر پذیرا شد. و آن دیگری مردی بود که با قلمش و سخنش شاه را به زانو در آورد و راهی جز تبعید نیافت. شاعر تبعیدی در فراق از دیار شعرهای حماسی سرود, هم او که در سر تا سر عمر سخن از انسانیت و نوعدوستی به میان آورده بود با فقرا رهسپار مرگ شد. جواد حدیدی در کتاب از سعدی تا آراگون به این نکته اشاره کرده و اینگونه می گوید: " در حقیقت هوگو سرگذشت فردوسی را در زندگی خود باز می یافت, زیرا او نیز مانند شاعر بزرگ ایرانی "سراینده سرود ازادی" بود. او نیز خشم پادشاهی پر حشمت را به جان خریده و سالها در تبعید و در به دری به سر برده بود. از این رو زبانی آتشین و دلی پر خون داشت. ولی " دوست دیرین" که با " جامه های ارغوانی رنگ" بر او گذشته بود, از همبستگی اندیشه ها نیز سخنها می گفت. این همبستگی را معاصران هم دریافته بودند, چنان که فردای مرگش او را "فردوسی زمان" نامیدند.[21] سلطان محمود فردوسی را از خود راند و ناپلیون سوم فردوسی زمان خود, هوگو را. هر دو شاعر از حکومت زمان خود نا امید بودند و هر دو ناچار به ترک دیار شدند. افسانه قرون هوگو، تاریخ از زبان مردیست که در تبعید به سر می برد. او یک شاعر بود و شاعر در نظر هوگوکسی است که تاریخ را به تصویر می کشد و هوگو نیز همین کار را کرد. او نیز چون فردوسی تاریخ را به زبان اسطوره و افسانه بیان کرد. اگر افسانه قرون هوگو را حماسه شخصی شاعر در نظر بگیریم علاقه شخصی شاعر به فردوسی را می توان به احساسات میهن پرستانه ای که میان هر دوی آنان مشترک بود نسبت داد.



نکته سوم در شعر هوگو, فروغی است که فردوسی را در بر گرفته و چند سال بعد به خاموشی می گراید حال آنکه در دیدگان هوگو فردوسی هنوزپرتجلی جلوه می کند چرا که هوگوهمچنان او راخدای لعلگون لقب می دهد. اما هوگو در این شعر خود را بسی والاتر از فردوسی می بیند چرا که معتقد است خود او جاودانگیست.همچنانکه متیو لیندن مطرح می کند خاموشی خاصیت هوگو نیست.



هوگو خود را در مقامی بسیار متعالی می داند و معتقد است با توانایی خاصی که دارد هرگز فروغش خاموش نمی شود. او خود را در مقام پیامبری و پیشگو می بیند و از این لحاظ خود را برتر از فردوسی می داند. اما قابل ذکر است که با توجه به اینکه هوگو, فردوسی را خدای لعلگون می نامد این نکته ما را به تامل وا می دارد که اگر چه فروغ فردوسی رو به خاموشی بوده است اما برای هوگو هنوز مقام والایی دارد و این شاید طعنه ای از جانب هوگو به جامعه است که فردوسی را بی فروغ می بیند یا او را به این سمت سوق داده است. هوگو جایگاه خود را بسیار بالا می داند و معتقد است این توانایی را دارد که جوهر وجودی انسانها را به راحتی تشخیص دهد.



ویکتور هوگو در دومین بخش ویلیام شکسپیر[22] از شاعران پارسی چون سعدی و فردوسی نام می برد و نام آنها را در کنار ادبای بزرگ یونان وفرانسوی قرار می دهد. در دستنوشته های دیوان شرقی[23] در حالیکه بخشی از شعر فردوسی را ذکر می کند اضافه می کند که این شش بیت زیبا ازآن فردوسی نویسده شاهنامه میباشد. نتیجه اثری که بر آمده از تاریخ و احساسات میهن پرستانه ملتی باشد با سپری شدن سالهای متمادی ارزش ادبی خود را حفظ کرده و قابلیت آن را دارد که مورد توجه بزرگان ادبی ملتهای دیگر قرار بگیرد. اهمیت این اثر تا بدان جا خواهد بود که تاثیر بسزایی در میان ادبایی که از زبان و فرهنگ متفاوتی برخوردارند.، گذاشت و آنان را به ترجمه و بررسی این اثر علاقمند و ترغیب می نماید. شاهنامه ی فردوسی چنین اثر تواناییست که توانست نه تنها جایگاه خود را در ایران که حتی در سرزمینهای نا آشنا با زبان پارسی راه پیدا کرده و جایگاه مناسبی در محفل ادبی ادبا از آن خود کند.



ویکتور هوگو یکی از ادبایی بود که به فردوسی که قرنها پیش از او زیسته بود علاقه نشان داد و به دلیل نا آشنایی با زبان و از طریق ترجمه و مقالات با این اثر آشنا شد و با فردوسی احساس نزدیکی و دوستی کرد. شاهنامه امروز برای ما نمادیست از ایران و از فرهنگ ایران. به راستی کدامین اثر به این شیوایی و با این قدمت از آداب و رسوم ما چون نوروز گرفته تا تاریخ کهنسالمان سخن گفته و آن را با این نظم و افسانه گونی به تصویر کشیده؟



این همه مدیون شاعریست که زندگیش را وقف سرودن این بزرگ کرد. او شاهنامه را نماد ایران کرد شاید همانگونه که هوگو با خلق رمانش نتردام را به تصویری نمادین از فرانسه مبدل کرد.
سطح شاهنامه خیلی بالاعه
باور کنید
جالبه اما خیله خلاصست