انجمن های تخصصی فلش خور

نسخه‌ی کامل: عشق به سبک کرایر (داستان دابل اسی)
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
پارت اول
عشق به سبک کرایر
کر: کره
ایر:ایران
بدو غزال بدو دیگه....وای,خدا جون عجب گرفتاری شدمافقط شانس بیارم چارلی نرفته باشه وگرنه پوستم قلفتی کندس...
یه نگاهی به ساعت مچیم کردم 8:30وای خدا چارلی8:45دیقه پروازشه حتما نمیرسم....
تا جایی که میتونستم باتمام سرعت توی فرودگاه میدویدم تا سریع تر برسم......
به جایی که قرار بود چارلی روببینم رسیدم ...
نبود...نبودش...اشکم داشت در میومدحتما اخراج میشدم آخه چرا؟؟؟چرا این بلا باید سر من بیاد؟؟؟همین طور که خودم و خواب و شب زنده دتری رو نفرین میکردم صدای یه نفر که با زبون انگلیسی حرف میزد روشنیدم: خانوم قاسمی
برگشتم سمت صدا که فامیلمو صدا میزد ای وای آخ جون چارلیه...ای جانم توکجا بودی من سکته کردم.
من: اوه سلام داشتم دنبالتون میگشتم فکر کردم رفتید.
چارلی:نه هنوزنرفتم پروازمون تاخیر داره
تودلم گفتم:این که چیز عادی ایه.
خب این پارت اول بود دابل اسم از پارت چهارم وارد داستان میشن
پارت دوم
تو دلم گفتم:این که چیز عادی ایه
من:خوب پس تا پرواز شما اینجا بشینیدتا من برم براتون قهوه بخرم.
با دستم جایی رو نشون دادم اونم سرشو تکون داد و رفت نشست.
منم رفتم دوتا قهوه خریدم و قدم زنان مثل یک خانم متشخص شروع به راه رفتم کردم. اوخی الهی دور خودم بگردم نگا چه ناناز راه میرم. اوخی الهی فدای خودم بشم.به به انگاری منم بلدم مثل آدما راه برم.قربان خودم برم من.همچین مثل گاوکیف کرده بودمو قربون خودم میرفتم چشمامو بستم و بالبخند مغروری شروع به راه رفتن کردم.همینطوکه راه میرفتم زیر پام لرزید وشپلق پخش زمینشدم .از درد صورتم جمع شد. آخ خیر نبینه باعث و بانیش.فکر کنم برامدگیم کلا صاف شد بیچاره شویم.ی نگاکردم دیدم قهوها هاهم پخش زمین شده.نه کلا امروز روز شانس من نیست.باهزار زور و مکافات بلند شدمو زمینو نگا کردم...یه بستنی قیفی سرزمین له شده بود...پس پای من رف رواین... عجب...خواستم سرفحشو نفرین روبکشم سر صاحبش که دلم نیومد شاید کار یه بچه بوده باشه.لنگان لنگان شروع به راه رفتن کردم و این دفه به جای دوتاقهوه یه دونه قهوه خریدم.وهمچنان لنگان لنگان به جایی که ریچارد بود رفتم قهوه رو بش دادم تشکر کرد.
ادغام شد
پارت سوم
ی صندلی فاصله گذاشتمو نشستم.
تا موقع پرواز کلی کارا کردم مثلا طرح چیدمان صندلی هاروفهمیدم و متوجه شدم که چقدررنگ کرم وقهوه ای به هم میان آخه ی دختره رد شده بود ی همچین تیپی زده بود.
وبالاخره شماره پرواز ریچاردو اعلام کردن بلند شد منم بلند شدم روبروش وایستادم.
ریچارد:خوب دیگه...
من:امید وارم از اقامتتون درایران لذت برده باشین و بازم به کشور ایران بیاید.
ریچارد:اوه البته.واز دیدن شما هم خوشحال شدم.
من:همچنین.خدانگهدار
اوخی بچم باشعور شده دیگه دستشو جلونمیاورد میدونست دس نمیدم.
ریچارد رفت.اوف اینم از ریچارد.این آدم خوبی بود ببینم نفر بعدی چطور آدمیه.
نشستم روصندلی و نفس عمیقی کشیدم.
آخ کمرم هنوز درد میکرد ی نگاه به ساعت کردمو تقریبا سکته زدم و ی هیییی بلند گفتم و بلند شدم و باز بدو بدو.....
ادغام شد ..
نویسنده ی عزیز ؛ خانم مینا 81 
همه ی ادامه ی داستان هاتون رو در همین تاپیک اصلی بزارید . یه بار دیگه تکرار بشه اخطار میگیرید ..