انجمن های تخصصی فلش خور

نسخه‌ی کامل: کـــــــوروش نخـــــــــــــواب .....
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
هرگز نخواب کوروش

دارا جهان ندارد

سارا زبان ندارد

رستم در این هیاهو گرز گران ندارد

روز وداع خورشید زاینده رود خشکید

زیرا دل سپاهان نقش جهان ندارد

برنام پارس دریا نامی دگر نهادند

گویی که آرش ما تیر و کمان ندارد

دریای مازنی ها بر کام دیگران شد

دارا کجای کاری؟

دزدان سرزمینت بر بیستون نویسند

اینجا خدا ندارد

هرگز نخواب کوروش

ای مهر آریایی

بی نام تو وطن نیز

نام و نشان ندارد ...



پاسخ ساماندل زرینی بدین سروده:


کوروش بخواب یارا تا من،در جهانم
نیکی به تن ستانم در دست نامه دارم
قدر وطن تو خورشید نام وطن چو خورشید
خورشید کم بیارد وقتی زبان بیارم
ای ماه چون ستاره،ای خاک چون ترانه
تا من در این دیارم کوروش همی به خواب است
زیرا که در خیالش ایران،نامه دارد
سوزان دلی بدارم تا عرش من برفتم
تا غصه کم ندارد این دل چه ها بدارد
ای هم وطن کجایی ایران در این،دیار است
گلگون کفن نباشی،ایران دگر نداری
دست مرا تو برگیر،مشت مرا گره کن
گرز گران رستم برآر بر سر وی
تا ناگهی نباشد ایران کنام شیران
تا اندکی نباشد اهریمنی در ایران
ای هم وطن کجایی چشمت کجاست یارا
چشمت بشوی یارا آنگون که گفت سهراب
سهراب بگفت آن روز ؛لیکن کجایی یارا
الا یارا کجایی هامان* فردوسی گویم
که سی سالش برفت و که تخم اندر سخن کاشت
که گفت از آن همان دوست همان رستم بگویم
آخر سخن بگویم تا باشدت تو را یار این سخن زر از بار
تا باشدت چو روزی ایران دگر بیارد
ای روزگار توانی ایران دگر بیاری؟
یا که من و چو رستم اندر جهان بیاری
هیچگه نمی توانی؛؛ایران پر از من اوست
دیگر چرا بیاری فردوسی و چو رستم
رستم امروز فهمیده اند اندر دنیا بود یک دنیا آن هم بود روی خوش جان آرا
از همانند همین جان آرا امروز بود هماره ایران برپا

*همان
سروده ای از ساماندل زرینی
درآمدی بر ساماندل زرینی:
ساماندل زرینی (تخلص وی)در زرین دشت استان فارس چشم به جهان گشوده است و از زیباترین اشعار وی می توان مناظره ساماندل و صاحب دل را نام برد