انجمن های تخصصی فلش خور

نسخه‌ی کامل: «آیدا، یقینِ یافته*ی احمد بود»/مقاله ادبی
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
اکبر ترشیزاد/ نشریه هفتدر این حقیقت که آثار ادبی و هنری که «احمد شاملو» پس از آشنایی با «آیدا سرکیسیان» معشوق و همسرش آفریده است، یک سر و گردن فراتر از کارهای پیشین او هستند، کمتر منتقد و مخاطبی شک و تردیدی دارد. بخشی از این تاثیرات بدون شک به سبب همراهی، همکاری و ایثار وصف*ناپذیری بوده است که آیدا بدون هیچ چشم*داشتی به پای شاملو و زندگی او ریخته است. اما شاید بخشی دیگری از ماجرا که کمتر دیده و یا به آن پرداخته شده است تاثیری است که رابطه*ی زناشویی و در معنای واقعی کلمه رضایت جنسی «شاملو» از بودن با آیدا، بر روی اشعار و به طور کلی زندگی او گذاشته است.شبی یکی از دوستان نویسنده که از روابط جنسی سردش در زندگی مشترک با همسرش باخبر بودم میهمانم بود. تلویزیون روشن بود و ما بی*توجه به آن چه به نمایش درمی*آمد گرم گفت*وگو بودیم که ناگهان آن دوست دست از سخن گفتن کشید و خیره به تصاویری که پخش می*شد نگاه کرد. آن چه به نمایش درمی*آمد بخشی از اجرای یک سیرک ایتالیایی بود. دختری زیبا و خوش*اندام، با شلاقی در دست، شیر نر غول پیکری را به اجرای هر دستوری که می*خواست فرمان می*داد و حیوان هم*چون گربه*ای کوچک، رام و فرمان*بردار، اطاعت می*کرد. رفیقم ناگهان موضوع بحث را تغییر داد و رو به من گفت:-می*دانی چرا این شیر چنین نرم و مطیع است و از خوی درندگی*اش خبری نیست؟و خود در ادامه، پاسخ پرسش اش را داد……..




چون شکمش سیر است و شهوتش سیراب.من که از جزییات زندگی زناشویی دوستم با خبر بودم می*توانستم به خوبی معنای این کنایه*ی او را درک کنم. او سال*ها بود که اثر قابل ذکر و اعتنایی خلق نکرده بود و در عمل به یک میرزابنویس تبدیل شده بود که فقط از راه نوشتن نان می*خورد و ریشه*ی این بی*انگیزگی و یاس را فقط می*شد در نبود یک رابطه*ی پر هیجان و گرم در زندگی مشترکش دید.«شاملو» مردی بود که به زنان اهمیت فراوانی می*داد. او را شاید نتوان به معنای امروزی*اش یک «دون*ژوان» نامید اما با توجه به ویژگی*های ظاهری، شخصیتی و اجتماعی، «احمد شاملو» از تمام آن چیزهایی که برای زنان جذاب است برخوردار بود و جالب اینجا است که او خودش نیز با آگاهی از همین موضوع به سراغ آنان می*رفت. در عمل اما نتیجه*ی این روابط «شاملو» تا پیش از حضور «آیدا» کمتر موفقیت*آمیز بودند. از دو ازدواج اولش گرفته تا روابط نهان و آشکار با زنان دیگر که بر کسی پوشیده نبود، هیچ*کدام روان و جسم «شاملو» را سیراب نکرده بودند. او در بیست و دو سالگی با «اشرف*الملوک اسلامیه» ازدواج کرد، تمامی*فرزندان «شاملو» حاصل این ازدواج ناموفق بودند. «شاملو» در سال ۱۳۳۶ با «طوسی حایری» ازدواج می*کند اما دومین ازدواج او نیز همانند ازدواج اولش مدت زیادی دوام نمی*آورد و چهار سال بعد در ۱۳۴۰ از همسر دوم خود نیز جدا می*شود.«آیدا» اما برای «شاملو» چیز دیگری بوده است. او کسی است که از هنگام ورود تا به انتها بخش فراوانی از زندگی شاعر به او اختصاص می*یابد و با او سر می*شود. «آیدا» همه*ی آن چیزی را که انتظار «شاملو» از زنانگی است یک جا به او می*بخشد. این عشق تنها یک رابطه*ی رمانتیک نیست. «آیدا» تن «شاملو» را هم، هم*چون روانش سیراب می*کند. این واقعیت را می*شود به آسانی از میان عاشقانه*های «شاملو» دریافت. با «آیدا» است که نخستین نمونه*های شعر مدرن فارسی که با بی*پروایی و بی*پردگی از جسم و تن معشوق سخن می*گوید، به دست این شاعر بلند آوازه خلق می*شود. اشعاری که نه از یک جسم بی*نام و نشان، بلکه از وجود معشوقی حقیقی و واقعی به نام «آیدا» سخن می*گویند.بوسه*های تو
گنجشککان پرگوی باغند
و پستان*هایت کندوی کوهستان*هاست
و تنت
رازی*ست جاودانه
که در خلوتی عظیم
با منش در میان می*گذارند
تن تو آهنگی *ست
و تن من کلمه*ای* ست که در آن می*نشیند
تا نغمه*ای در وجود آید:
سرودی که تداوم را می*تپددر نگاهت همه*ی مهربانی*هاست:
قاصدی که زندگی را خبر می*دهد.و در سکوتت همه*ی صداها:
فریادی که بودن را تجربه می*کندچنین است که پس از دو سال آشنایی و بعد از ازدواج آنها، «شاملو» شش ماه را با آیدا در ده «شیرگاه» مازندران اقامت می*کند و حاصل این روزهای درآمیختگی تن و روان شاعر و معشوقش، شماری از بهترین عاشقانه*های تاریخ ادبیات ما هستند.من فکر می*کنم
هرگز نبوده قلب من
این گونه گرم و سرخاحساس می*کنم
در بدترین دقایق این شام مرگ*زای
چندین هزار چشمه خورشید
در دلم
می*جوشد از یقیناحساس می*کنم
در هر کنار و گوشه این شوره زار یاس
چندین هزار جنگل شاداب
ناگهان
می*روید از زمین
***
آه ای یقین گمشده، ای ماهی گریز
در برکه*های آینه لغزیده تو به تو
من آبگیر صافیم، اینک! به سحر عشق
از برکه*های آینه راهی به من بجو
***من فکر می*کنم
هرگز نبوده
دست من
این سان بزرگ و شاد:احساس می*کنم
در چشم من
به آبشر اشک سرخ*گون
خورشید بی*غروب سرودی کشد نفس؛احساس می*کنم
در هر رگم
به تپش قلب من
کنون
بیدار باش قافله*ای می*زند جرس.***
آمد شبی برهنه*ام از در
چو روح آب
در سینه*اش دو ماهی و در دستش آینه
گیسوی خیس او خزه بو، چون خزه به هم
من بانگ بر کشیدم از آستان یأس:
«آه ای یقین یافته، بازت نمی*نهم!» کسی چه می*داند، شاید اگر «آیدا» با «شاملو» آشنا نمی*شد و این عشق پانمی*گرفت، او به عنوان یک زن قدرتمند و توانا می*توانست به جایگاهی بیش از یک معشوقه*ی اسطوره*ای در تاریخ ما دست یابد اما، در آن صورت ما به طور حتم از داشتن شاعری توانا با آثاری چنین ماندنی محروم می*شدیم. ما «شاملو» را آن چنان که شد، مدیون بودن «آیدا» هستیم.