انجمن های تخصصی فلش خور

نسخه‌ی کامل: سری جدید اعتراف میکنم خنده دار
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
اعتراف می کنم عید غدیر مادر بزرگم ی مقداری پول بهم داد بدم عیدی ب دوستام منم همشو بالا کشیدم






الان انتظار داری بگم عذاب وجدان گرفتم؟!










ن بابا همه شو خوردم ی ابم روش فقط گفتم در جریان باشید








اعتراف می کنم یه روز داشتیم توی حیاط مدرسه میرفتیم به دوستم گفتم هوا سرده بیا بریم توی نمازخونه بعد دیدیم کفشهای معلم پرورشی مون جلوی در و قفل هم روی در
طی یه عملیات شیطانی در رو قفل کردیم و اون هم موند توی نمازخونه و از اونجایی که نمازخونه ی مدرسه توی حیاط بود و گوشیش هم با خودش نبرده بود تازنگ نماز موند اونجا










ما یه بار رفتیم مهمونی
یه جا بکلاس
جاتون خالی
بابام میخاس کلاس بزاره -
گف من بعد شما میام
ما رفتیم
بعد بابام 2ساعت بعد از ما اومد
دیدیم یقه لباسش صورتیه
ترسیدیم فک کردیم خونه
:بابا چیشده
هیچی ادکلن ک جلو دراور بود زدم (کرم سفید کننده -مارک مای)
ما:O_O
ما:Smile)))
و بازم ما Smile) O_o









من فقط یه بار تو عمرم قرعه کشی برنده شدم
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
اونم تو دوم دبستان بود معلم می خواست درس بپرسه قرعه به اسم من در اومد :|








شماهم از جا تخم مرغی یخچالتون ب عنوان جا همه چی استفاده میکنید
یا فقط ما اینطوری ایم ؟Smile))








ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﺩﻭﺭ ﻫﻢ ﺷﺎﻡ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩﯾﻢ ﮐﻪ ﻏﺬﺍ ﭘَﺮﯾﺪ ﺗﻮ ﮔﻠﻮﻡ؛
ﺁﺏ ﺳﺮ ﻣﯿﺰ ﻧﺒﻮﺩ ﺭﻓﺘﻢ ﺁﺏ ﺑﺨﻮﺭﻡ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺁﺷﭙﺰﺧﻮﻧﻪ
ﺑﺎﺑﺎﻡ : ﭘﺎﺭﭺ ﺁﺏ ﺭﻭ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﯿﺎﺭ-_-
ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ : ﺳُﺲ ﺳﺎﻻﺩ ﻫﻢ ﺑﯿﺎﺭ^_^
ﺧﻮﺍﻫﺮ ﺑﺰﺭﮔﻪ : ﺑﺒﯿﻦ ﺗﻮ ﯾﺨﭽﺎﻝ ﺳﺒﺰﯼ ﻫﻢ ﺩﺍﺭﯾﻢ^_^
ﺧﻮﺍﻫﺮ ﮐﻮﭼﯿﮑﻪ : ﻣﯿﺸﻪ ﺑﺮﺍﻡ ﻧﻮﻥ ﺑﯿﺎﺭﯼ0_0
ﺩﺍﺩﺍﺵ ﮐﻮﭼﯿﮑﻪ : ﺑﺮﺍﻡ ﯾﻪ ﮐﻢ ﺑﺮﻧﺞ ﺑﯿﺎﺭ0_0

.
.
.
.
.
.
.


خفه شدن من به کنار0_0
ﻣﻦ ﻣﻮﻧﺪﻡ ﻣﺎ ﺳﺮ ﻣﯿﺰ ﺷﺎﻡ ﭼﯽ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﻣﻲخوردیم-_-








عتراف میکنم یبار که کوچیک بودم و رفته بودیم مسافرت مامان و بابام از ماشین پیاده شدن و بعد که سوار شدن گفتن محل مین گذاری شده بود(در خانواده ی ما کنایه از دستشویی بزرگه!)
یعنی زمینش قابل نشستن نبود میخواستیم از اونجا بریم یه جای دیگه ولی من
خون گریه می کردم که به منم نشون بدیییین!!!
علاقه ی شدید به دیدن چه چیزایی داشتم...!!!!









اعتراف می کنم یبار بابام با جدیت اومد کنارم نشست و روبه من گفت :
تو چشمای من نگاه کن... منم با دقت زل زدم تو چشماش که شاید میگه ببین توش آشغال رفته یا نه
وقتی قشنگ زل زدم تو چشماش گفت:
ببین تو چشمای من عکس خر نمی بینی؟؟
منم هنوز به عمق فاجعه پی نبرده بودم
عین اسکلا با جدیت تمام داشتم تو چشماش دنبال عکس خر می گشتم...!!
بعد از چندین ثانیه که عکس خودمو دیدم گفتم : عکس خودم...(و بقیه ی حرفمو خوردم چون تازه معنی حرف بابامو فهمیده بودم!)
چقده من گاوم... نیازی نیست بگید خودم می دوووونم!







چند وخ پیش جاتون خالی مسابقه رفتیم یزد
تو سالن غذاخوری حوصله امون بسر رفت ما هم بر داشتیم ته ایوان یبار مصرفا نمک ریختیم (حالا هر کی یکم شیمی سرش باشه می دونی ترکیب نوشابه با نمک چ چیز قشنگی میشه) حالا این بنده خدا ها خسته از سفر رسیده بعذشم کنفراس داشتن با یکم حالو هواشونو با فواره ی نوشابه روی لباساشآن عوض کردیم







ولی برای اولین بار یکم وجدانم ب درد اومد گناه داشتن بیچاره ها









آغا دیدین تو این فیلما و کتابا مثلا طرف خیلی حساسه تا سردش میشه استرس میگیره عصبی میشه فشار روحی بش میاد و ازین چیزا وجودش غرق در خون دماغ میشه.
هیچی دیگه. میخواستم بگم منم خیلی حساسم.
تا یه سردم میشه واسترس میگیرم و اینا
غرق در آب دماغ میشم:/

+ مهم نفس حادثه است که همون دماغه:/










اعتراف میکنم
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
نه ولم کنید نمیخوام اعتراف کنم
میخوام زیر شکنجه بمیرم









اقا من اعتراف میکنم درسم خیلی خوبه یعنی در حد نیازم میخونم(بین خودمون بمونه ها ولی تقلبم نقش به سزایی داشته)بعد من امسال رفتم مدرسه غیرانتفاعی.حالا بگین چی شد؟؟
.
.
.
.
.
.
‌.
.
.
.با دخترای خرخون جامعه مون مواجه شدم.من همش تو این کلاس هنگما!هنگ!!
حالا علاوه براینکه اعتماد به نفسم به همکف رسید و تخریب شدم فهمیدم اگه من تو این چندسال
به جای اینکه بشینم ته کلاس و خوش بگذرونم یه کم خرخونی کرده بودم الان همش
اینجوری O_O نبودم.!!!
الان من سرمو به دیوار بغالی سرکوچمون بکووووبونم خووووبه!!!من برم سر درسمممم










اعتراف میکنم……..
رفته بودیم خونه مامان بزرگم بعد فقط دختر و پسر بودیم………..
داشتیم شام میخوردیم اب نیاورده بودیم…….
بعد پسر عمه مم داشت بادست غذا میخورد .اون یکی هم تند تند ماست میخورد…..
دختر عمه مم داشت با غذاش بازی میکرد!
من به اونی که داره با دست غذا میخوره
-علی نزدیک اشپزخونه دمت گرم بلند شو اب بیار!!!!
علی-گم شو بابا حال داری!من اگه حال داشتم میرفتم قاشق چنگال اضافه میاوردم با دست غذا نخورم!!!!
من به دختر عمهمم-
پریسا جون نازی بلند شو اب بیاااااارررر
پریساااا-خیلی خجسته ایااا!من غذام نمک نداره نمک اون ور میز حال ندارم دست دراز کنم برش دارم اونوقت اووووووووووووو این همه راه بلند شم برم اب بیارم؟؟؟؟؟
اخر سر خودم بلند شدم رفتم اب اوردم اونی که پسر عمعمم که داشت ماست میخورد به طور خیلی وحشیانه ای اب از دستم کشید گفت:-
- دمت گرم خیلی تشنه ام بود داشتم طلف میشدم از بس ماست خوردم!!!!
من دیگه حرفی ندارممممممممممم!!!!!!!!!!!









یادش بخیر‏!‏
یه وقتی دخترای دهه پنجاهی جرأت نداشتن بگن چندسالشونه, مخصوصن اگه 14 سالشون میشد که دیگه واویلا بود‏!‏‏!‏
باخوشحالی میگفتیم 14 سالمونه, اونوقت میگفتن دختره ی گیس بریده دلت شوهر میخواد‏?‏‏?‏‏?‏‏?‏
بعد مام فک میکردیم میدیدیم ای دل غافل‏!‏ خو آره دلمون شوهرررر میخواد‏!‏
واینچنین میشد که نهایتأ تا 15 سالگی طاقت میاوردیمو بعدش شووووررررر‏!‏‏!‏‏!‏



گودزیلاهایی بودیم در قالب نازیلا‏!‏‏!‏










اعتراف میکنم ترم ۳ دانشگاه ساعت چهارصبح پشت لپ تاپ سخت مشغول حل مسائل معادلات دیفرانسیل بودم. دیگه گیج و منگ بودم . خواستم یه آبی به دست و صورتم بزنم واسه اینکه مساله رو تو PDFگم نکنم یه برگه آچار لا ی لپتاپ گذاشتم و بستمش!!!







اعتراف میکنم…
من توخونه به عنوان خرابکار یا به قول مامانم مرکز فتنه وفساد!شناخته میشم!!!
هرچی تو خونه دست من افتاد فاتحه اش خونده اس دو تا تبلت وکامپیوتر وکه ناکار کردم الانم دارم روی گوشیه مامانم کارمیکنم!
البته هرچی خراب میشه من میندازم گردن ابجی داداش کوچیکم ولی اخرش میفهمن کارمنه هروقت هم چیی توخونه گم میشه یا خراب میشه همه به من نگاه میکنن
من اینجا مظلوم واقع شدممممممم.
کیا مثل منن؟؟؟؟؟



خواهش میکنم سپاس بدین گناه دارم اولین پستمه
عالییییییییییییییی دمت جیزززززززززز
خعیلی خوب بود
ممینون

:4chs: :4chs: :4chs:
جالب نمود
مرسی
خوب بود