انجمن های تخصصی فلش خور

نسخه‌ی کامل: نقد داستان هاي احسان عباسلو
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
مجموعه‌ي داستان‌هاي احسان عباسلو در نشستي تخصصي نقد شد

نشست نقد مجموعه‌ي داستان‌هاي «کُلاژ» و «واهمه‌هاي سرخابي» نوشته «احسان عباسلو» روز پنجشنبه هشتم ارديبهشت در دفتر نشر آموت برگزار شد.

در اين نشست که بهاءالدين مرشدي، محسن فرجي و يوسف عليخاني به همراه نويسنده، احسان عباسلو حضور داشتند به نقد و بررسي اين آثار پرداختند.


بهاءالدين مرشدي گفت:

بناي کلي در نوشتن داستان، بر اين است که قصه را با يک خروجي داستان‌گونه تعريف کنيم. در «کُلاژ» اين اتفاق نمي‌افتد. در برخي از اين داستان‌ها اتفاق‌هاي بسيار زيادي وجود دارد که در نهايت خروجي داستاني در آن‌ها ديده نمي‌شود. يعني فقط در حد روايتي از چند اتفاق باقي مي‌ماند ولي قصه را شکل نمي‌دهد. در داستان‌هاي کتاب «کُلاژ» هر تک جمله‌اي فقط معني خود را دارد و داستان ساختار منسجم را ندارد.

در مجموعه‌ي‌ «کُلاژ» نام کتاب برايم خيلي جالب بود. اين معنا را تداعي مي‌کند که نويسنده خواسته باشد تکه‌هايي از جاهاي مختلف را بياورد و در اين کتاب کنار هم بگذارد. من اين را خيلي دوست دارم. گسست‌هاي روايتي که اين جا ايجاد مي‌شود مي‌تواند جذاب باشد. يکي از مؤلفه‌هاي پست مدرن، که ايجاد گسست و «کُلاژ» است در اين داستان‌ها به خوبي ديده مي‌شود اما باز بايد به خروجي اشاره کنم. در واقع ميکس خوبي وجود ندارد اين در حالي است که داستان‌ها همه ظرفيت تبديل شدن به داستان پست مدرن را دارند. داستان‌ها ته‌بندي ندارد.

موقع خواندن، بسياري از داستان‌ها را از حالت محاوره در آوردم چون مرا خسته مي‌کرد. لحن محاوره، موفق پياده شده اما استفاده زياد از آن مخاطب را پس مي‌زند. اين البته شايد علاقه شخصي عباسلو باشد. حتي ممکن است خواننده غيرحرفه‌يي با آن احساس صميميت کنند و از آن خوششان بيايد. در کتاب «کُلاژ»، تعدد روايت و حادثه برايم قصه‌اي شکل نمي‌دهد. من گمان کردم نويسنده به ضعف روايت دچار است ولي بعد از اين که «واهمه‌هاي سرخابي» را خواندم نظرم عوض شد. چون ديدم تعدد حادثه وجود ندارد ولي داستان و قصه در آن زيباتر از کتاب «کُلاژ» است. داستان‌ها تک بعدي روايت مي‌شود يعني من وقتي با اين همه اطلاعات روبه رو مي‌شوم، اين حس به من دست مي‌دهد که نويسنده اطلاعات خود را به رخ مي‌کشد. خواننده بايد به گونه اي اطلاعات بدهد که خواننده متوجه آن نشود. کليت داستاني خيلي مهم است حتي در داستان‌هاي پست‌مدرن هم بايد وجود داشته باشد.

شخصيت‌هاي اين داستان نمود بيروني ندارند و من با وجود اين که قبلا آقاي عباسلو را نمي‌شناختم ولي در اين دو کتاب تنها يک نفر را ديدم که آن خود نويسنده است. اطلاعات او بسيار درخشان است ولي زياد به کار نمي‌آيد. در بعضي جاها ايده‌هاي بسيار خوبي براي طراحي شخصيت وجود دارد ولي متأسفانه اين ايده‌ها در حد تيپ باقي مانده و عيني نشده‌اند و سطحي و بي‌توجه گذشتن از موضوع و اطلاعات زياد دادن به مخاطب لطمه بزرگي به اين ايده درخشان وارد کرده است. ما اتفاق داريم ولي زيرمتن و چرايي وجود ندارد.

بهاءالدين مرشدي: شخصيت‌هاي اين داستان نمود بيروني ندارند و من با وجود اين که قبلا آقاي عباسلو را نمي‌شناختم ولي در اين دو کتاب تنها يک نفر را ديدم که آن خود نويسنده است. اطلاعات او بسيار درخشان است ولي زياد به کار نمي‌آيد
محسن فرجي نيز گفت:

علاوه بر وفور اطلاعات مي‌خواهم به وفور اسامي کتاب اشاره کنم چون ايراد بزرگي است. چيزي به اسم بينامتنيت وجود دارد که نويسندگان از اطلاعات يکديگر استفاده مي‌کند. ولي استفاده در کتاب حاضر به هيچ وجه بينامتني صرف نيست و تبديل به انبوهي از داده‌هاي مختلف و متنوع شده است. اين شايد به نوعي اظهار فضل نويسنده باشد.

نويسنده موضع‌گيري و دغدغه خاصي ندارد. ما نمي‌توانيم جهان‌بيني او را از اين داستان‌ها دريابيم. يکي از دلايل اين موضوع شايد اين باشد که داستان‌ها به شدت سوژه محور است. يعني يک سوژه به ذهن نويسنده رسيده است و او تصميم گرفته درباره‌ي آن بنويسد. داستان‌هاي تجربي اما با تجربه‌هاي ناموفق است؛ من معتقد نيستم که اين داستان‌ها پست مدرن باشد.

در بسياري از داستان‌ها طنز از حالت رندانه چندلايه به شيوه داستان‌هاي پست مدرن دنيا وجود ندارد بلکه بيشتر هزل‌گونه است. اين نقطه مقابل طنز است زيرا تک معني و تک بعدي روايت مي‌شود. نمي‌توان به اين داستان‌ها خنديد زيرا در داستان دروني نشده است. ما با يک نوع متن استبدادي مواجه هستيم که مي‌خواهد مشخصا يک حرف را بزند.

ايراد ديگر داستان‌ها تضاد شخصيت‌ها با ديالوگ‌هايشان است، شخصيت‌هاي اين دو کتاب مدام از فيلم و کتاب حرف مي‌زنند ولي نوعي لمپنيسم در لايه‌هاي زيرين کلامشان پيداست. اين نشان مي‌دهد که اطلاعات نويسنده به شخصيت‌ها الصاق شده است.

تفاوت نويسندگان ما با نويسندگان خارجي در همين است که نمي‌دانند چه مي‌خواهند بگويند. يعني برنامه‌اي براي داستان‌گويي ندارند و داستان براي آن‌ها اين‌گونه است که يک سوژه را پيدا مي‌کنند و فکر مي‌کنند بايد درباره آن بنويسند ولي نويسنده‌هاي موفق حتي اگر مي‌خواهند شعار بدهند اين کار را آگاهانه و با برنامه انجام مي‌دهند. زاويه ديد نويسنده موجود نيست و نمي‌دانيم او مي‌خواهد چه بگويد و در نهايت با متني مواجه هستيم که حين خواندن با خود مي‌گوييم، اين يک صفحه را هم که نخوانده بگذارم، هيچ اتفاقي نمي‌افتد.


يوسف عليخاني درباره کتاب گفت:

حضور پررنگ نويسنده، شيوه داستان‌نويسي احسان عباسلو است. در ضمن او در نخستين داستان با بازي‌هاي کلامي و فونتي که مي‌کند، فرياد مي‌زند که من يک نويسنده دروني نيستم؛ بنابراين نپرداختن او به درونيات شخصيت‌ها را نبايد عيب او پنداشت. داستان چيزي بيشتر از روايت نيست. ما هرگز از يک تابلوي کلاژ انتظار انتقال يک فضاي حسي و امپرسيونيستي را نداريم.

احسان عباسلو در ابتداي سخنش دليل آمدنش به اين جلسه نقد را احترام به نقد دانست و گفت:

من هميشه در جايگاه منتقد بوده‌ام و برايم سخت بود که در جلسه نقد کتاب خودم شرکت کنم. اما بايد بگويم هر نوع نقدي را نمي‌پذيرم. چون نقد اصول و تعريف خاص خود را دارد. در ايران کسي به معناي واقعي و علمي منتقد نيست چون نقد نياز به رويکرد و دانش خاصي دارد. من مي‌دانم پست مدرن چيست ولي حقيقتا موقع نوشتن داستان‌ها به اين تعريف‌ها توجهي نداشتم.

معتقدم که ما دو نوع داستان و به تبع آن دو نوع خواننده داريم. خواننده حرفه‌يي و خواننده عام؛ خواننده عادي به دنبال پر کردن وقت خود است ولي مخاطب خاص در داستان به دنبال معنا است. من به ادبيات معناگرا اعتقاد شگرفي دارم. احساس مي‌کنم دوستان منتقد اصلا معناهايي که در داستان‌ها بوده است را نگرفته‌اند. اين مساله هم نيست که من نتوانسته باشم آن را منتقل کنم، زيرا خيلي‌ها هم اين معنا‌ها را از داستانم گرفته‌اند. منتقدان اين جلسه گفتند که به خاطر ندانستن انگليسي از برخي صفحه‌ها گذشته‌اند. فکر مي‌کنم منتقد بايد به دنبال اين باشد که معناي همه داستان را جست و‌جو کند و بفهمد. اين وظيفه منتقد است و من بارها اين کار را انجام داده‌ام. اگر کسي آنقدر ادعا دارد که بخواهد اطلاعات خود را به رخ بکشد، هيچ چيز را بي‌خود در داستانش نمي‌گذارد.

احسان عباسلو: در ايران کسي به معناي واقعي و علمي منتقد نيست چون نقد نياز به رويکرد و دانش خاصي دارد.

از آوردن تمام اسامي و اجسام در اين داستان‌ها هدف و منظور خاصي داشتم که متاسفانه منتقدان به خاطر يک‌بار خوانش متوجه آن نشده‌ام. المان‌هاي جنسي روانشناسي يونگ در انتخاب اعداد لحاظ شده است. همچنين در داستان ايستگاه خودآگاه ترتيبي داده‌ام که تمام شخصيت‌ها در حالت کنش باشند. شخصيت منفعل وجود ندارد.

اگر قبول نداشته باشيد من نظر شما را مي‌پذيرم اما به نظرم در داستان کتاب، رابرت دنيرو تنها يکي از المان‌هاي طنز است و اين براي داستان کافي است. لازم نيست حتما به يکي از فيلم‌هاي او ارجاع داده شود.

هنرپيشه بايد بتواند هر نقشي را بازي کند. اگر هنرپيشه‌اي توانست همه اين نقش‌ها را بازي کند نويسنده واقعي است. نويسنده هم همين است. اگر يک نويسنده بتواند در همه ژانرها بنويسد، آن‌جاست که هنر خود را نشان داده است. اين چيزي است که مي‌خواستم با نوشتن اين کتاب بگويم.

من نمي‌توانم به حرف‌هاي معمولي لحن فلسفي بدهم. استفاده از زبان محاوره باعث ارتباط بهتر نويسنده با خواننده مي‌شود.

من به معنا اعتقاد دارم و در تمام داستان‌هايم معناي خاصي را دنبال کردم. هر کس که اين معناها را نگرفته است مي‌تواند بيايد تا برايش توضيح دهم. کلييت داستاني در داستان‌هاي من وجود دارد و من مي‌توانم در اين ‌باره براي دوستان منتقد توضيح دهم.


منبع: خبرگزاري دانشجويان ايران