انجمن های تخصصی فلش خور

نسخه‌ی کامل: صوفیانِ اندلس یا مشایخِ ابنِ عربی
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
مروری بر کتاب «صوفیان اندلس» نوشته‌ی محیی‌الدین ابن عربی

صوفیان اندلس دریچه‌ای است کوچک به جهانی دیگرگون و وسیع. نقبی است به دل تاریخ یک اندیشه. کتابی است که به رغم حجم اندکش، می‌تواند تا مدت‌ها خواننده‌ی علاقه‌مند را درگیر کند.

صوفیانِ اندلس

کتاب «صوفیان اندلس» ترجمه‌ی بخشی از کتاب یا رساله‌ای است به نام «روح‌القدس» که محیی‌الدین ابن عربی ـ چهره‌ی شگرف عرفان اسلامی ـ ضمن آن به شرح حال مختصر و موجز پنجاه‌وپنج تن از مشایخ خود در اندلس یا در غرب اسلامی پرداخته است. این رساله که به تصریح ابن عربی نوشتن آن در سال ششصد هـ. ق، در شهر مکه به پایان رسیده، مخاطب ویژه‌ای دارد: فقیهِ عارف، ابومحمد بن عبدالعزیز بن ابی‌بکر القرشی المهدوی که در تونس زندگی می‌کرد.

مترجم کتاب در دو بخش از مقدمه‌ی جامع خود به چرایی نوشته شدن احوال مشایخ اندلس اشاره کرده و به نقل دو اشاره‌ی زیر از ابن عربی خطاب به مخاطب رساله می‌پردازد: «ما از مشایخ و برادران و خواهران چیز‌ها دیدیم که اگر احوال ایشان را مانند آنچه گذشت بنویسیم، می‌بینی... که حال‌‌ همان حال و رفتار هم‌‌ همان رفتار است... پس یار من بیا تا بر فراق ایشان به عزا بنشینیم و بر برادرانی که کوچ کردند ندبه کنیم! و من پاره‌ای از حالات کسانی را که دیده‌ام برایت نقل می‌کنم.» (ص19و18) «دوست من ابا محمد! از این گروه یاد کردم تا بدانی که زمان ـ خدا را سپاس! ـ از مردانی که با همه‌ی اختلاف‌ احوال بر روش پیشینیان به سر می‌برند خالی نیست...» (ص7)

ابن عربی همه‌ی این پنجاه‌وپنج شیخ اندلسی را، که از نظر گرایش‌های فکری، عرفانی و سیاسی،‌گاه با یکدیگر تفاوت‌‌ها و اختلاف‌هایی کاملاً روشن دارند، از نزدیک دیده، و در سلوک عرفانی خویش از آن‌ها بهره برده است. سیدرضا فیض، مترجم کتاب، در مقدمه می‌نویسد: «پاره‌ای از این بزرگان هستند که در هیچ اثر دیگر نامی از ایشان برده نشده و تنها دیدار ابن عربی جوان نامشان را جاوید ساخته است.» (ص1) «... نویسنده‌ گاه در این رساله از مساجد، محله‌ها و شهرهایی نام می‌برد که امروز یا دیگر وجود ندارند یا اگر بقایایی از آن‌ها بر جای مانده باشد، باید آن‌ها را جست‌وجو و شناسایی کرد. بنابراین روح‌القدس نه تنها یک اثر عرفانی و حاوی شرح حال عارفان در دوره‌ای شکوه‌مند از تاریخ سرزمین‌های غرب اسلامی است، بلکه حاوی اسامی تاریخی و جغرافیایی و شامل نکاتی درباره‌ی زندگی اجتماعی و سیاسی مردم آن دیار و آن دوران نیز هست. علاوه بر آن، بدون تردید این کتاب برای کسانی که مایل‌اند از زندگی شیخ‌الاکبر محیی‌الدین ابن عربی مطلع شوند، یکی از منابع مرجع و مهم به شمار می‌رود؛ چه در این اثر نه تنها ابن عربی ما را با منابع و مشایخ و یاران اولیه‌ی خود آشنا می‌کند، بلکه حالات روانی و دشواری تجربه‌های نخستین سلوک خود را نیز ساده و صمیمانه بازگو می‌نماید.» (ص2)

از میان کسانی که ابن عربی به بیان شرحی درباره‌شان می‌پردازد، دو تن زن و بقیه مردند. رعایت ایجاز یکی از ویژگی‌های رساله‌ی حاضر است و نویسنده جا به جا به این مورد اشاره می‌کند: «اگر به درازا نمی‌کشید...» (ص35)، «از او اخبار زیادی دارم که ذکر آن‌ها به درازا می‌کشد» (ص45)و.... ظاهراً به نظر می‌رسد مۆلف ابتدا قصد داشته به شرح بیست‌وهشت تن از شیوخ خود در مغرب اکتفا کند؛ چراکه در شرح بیست‌وهشتم می‌نویسد: «اگر به درازا نمی‌کشید از ایشان تا آخرین نفرشان یاد می‌کردم، ولی در اینجا به خاطر ایجاز و اختصار به همین اندازه بسنده می‌کنم.» (ص124)؛ اما سپس شرح‌های بسیار مختصری را درباره‌ی بیست‌وهفت عارف دیگر می‌آورد که اغلب بیش از چند سطر نیستند. بعد از شرح فشرده‌ی بیست‌وهشت شیخ نخست، در ادامه‌ی رساله، فقط شرح مربوط به دو زن عارف به نسبت بسط بیشتری یافته است.
ابن عربی همه‌ی این پنجاه‌وپنج شیخ اندلسی را، که از نظر گرایش‌های فکری، عرفانی و سیاسی،‌گاه با یکدیگر تفاوت‌‌ها و اختلاف‌هایی کاملاً روشن دارند، از نزدیک دیده، و در سلوک عرفانی خویش از آن‌ها بهره برده است.

مشایخ ابن عربی از نظر گرایش‌های فکری، سیاسی و عرفانی، تفاوت و تنوع بسیاری دارند. برخی از آن‌ها سال‌ها شهر محل زندگی‌شان را ترک نکرده‌اند و برخی دیگر همواره در حال سفر هستند. مثلاً در شرح مربوط به ابو عبدالله محمد الشرفی می‌خوانیم: «قریب چهل سال در یک جا سکنی گزید و در آنجا نه چراغی روشن کرد و نه آتشی افروخت و تمام کوشش خود را در راه عبادت به خرج داد.» (ص46) در مقابل، در شرح احوال عبداسلام الاسود السائح آمده است: «او را دائماً در حرکت می‌دیدند. در هیچ شهر و دهی وارد نشدم مگر آنکه به من می‌گفتند که فلانی از اینجا گذشت. جایی قرار نمی‌گرفت.» (ص140)

برخی از این شیوخ، مانند ابوعبدالله محمد بن جمهور، مردم‌گریزند و به خلوت و عزلت رغبت دارند (ص71) و برخی دیگر، مثل ابوعبدالله الفرّان، به بودن در میان مردم و رفع مشکلات آن‌ها (ص138).

از منظر سیاسی از یک سو ابوالحجاج یوسف الشبربلی را داریم که بنابه نوشته‌ی ابن عربی، «زمانی که کارگزاران سلطان بر او وارد می‌شدند می‌گفت: فرزندم! ایشان اعوان حق‌اند و به کار این جهان مشغول‌اند. شایسته است که مردم برای ایشان دعا کنند تا خداوند حق را بر دستشان جاری و یاریشان فرماید.» (ص53) و از دیگر سو در شرح مربوط به ابومحمد عبدالله القطان می‌خوانیم: «غالباً در برابر ارباب دولت فریاد می‌کشید و صدای خود را بلند می‌کرد و می‌گفت: این گروه فجّارند و در زمین ظلم و فساد می‌کنند. لعنت خدا و فرشتگان و همه‌ی مردم بر آنان باد! ایشان در جهنم مخلّد خواهند بود و از عذابشان چیزی کم نخواهد شد و به ایشان مهلت هم نخواهند داد.» (ص95)

تعداد زیادی از شیوخ ابن عربی در اندلس نان بازو می‌خورند و به شغل‌های متفاوتی از قبیل جمع کردن گیاهان، آهنگری، پینه‌دوزی، سفال‌فروشی، حناسابی و... مشغولند؛ و در مقابل، مثلاً ابوعبدالله محمد بن قسّوم از راه فتح (هدایا و نذورات) زندگی می‌گذراند؛ زیرا می‌گوید: «خدا تدبیر معیشت من می‌کند، من هم به تدبیر آن می‌پردازم و خود را بر آنچه تضمین شده است، به زحمت می‌اندازم! روزی، تو را می‌طلبد؛ نه آنکه تو آن را می‌طلبی» (ص57)

توجه ابن عربی به آموزه‌های مشایخ، پاکی درون و جهد او در آموختن نیز از نکات جالب توجه کتاب است. ابوجعفر العرینی، اولین شیخی که در این رساله معرفی می‌شود، خطاب به نویسنده گفته است: «مرحبا به فرزند نیکوکار! همه‌ی فرزندان من با من راه نفاق پیمودند و نعمت مرا منکر شدند؛ مگر تو که به آن اعتراف داری و قدر آن را می‌‌دانی.» (ص32) و فاطمه بنت‌ المثنی، واپسین شیخ کتاب، درباره‌ی ابن عربی به دیگران گفته است: «از کسانی که پیش من می‌آیند، هیچ کس به اندازه‌ی فلانی (ابن عربی) مرا خوش نمی‌آید... برای اینکه هر یک از شما که می‌آیید، با پاره‌ای از وجود خود می‌آیید و پاره‌های دیگر را برای مقاصد خود در خانه و خانواده‌ی خود، جا می‌گذارید. ولی محمدبن ابن العربی، فرزندم و نور چشمم، چون می‌آید با تمام وجود خود می‌نشیند و از خود چیزی پشت سر نمی‌گذارد. شایسته است که در طریق چنین باشند.» (ص154)

صوفیان اندلس را سیدرضا فیض از زبان عربی، با مبنا قرار دادن متن روح‌القدس ـ چاپ قاهره ـ و با مراجعه به نسخه‌ی خطی مکتبة الظاهریه‌ی دمشق ترجمه کرده و در نوشتن پانویس‌ها از برگردان فرانسوی رساله‌ی مورد بحث بهره برده است. ترجمه‌ی کتاب شیواست و ـ به باور نویسنده‌ی این سطور ـ خواننده به ندرت گمان خواهد کرد در حال خواندن برگردان نوشته‌ی ابن عربی است؛ گویی اثر از‌‌ همان ابتدا به فارسی نوشته شده است. البته در پانویس بسیاری از صفحه‌ها، مترجم فقط به نقل متن عربی اکتفا کرده که خواننده‌ی غیرآگاه به زبان عربی نخواهد توانست بهره‌ای از آن ببرد.

صوفیان اندلس دریچه‌ای است کوچک به جهانی دیگرگون و وسیع. نقبی است به دل تاریخ یک اندیشه. کتابی است که به رغم حجم اندکش، می‌تواند تا مدت‌ها خواننده‌ی علاقه‌مند را درگیر کند.

صوفیان اندلس را سال 1391، نشر هرمس، در 165 صفحه، در شمارگان 1500 نسخه و با دو جلد شومیز و گالینگور منتشر کرده است. کتاب با جلد گالینگور هفت‌هزار و با جلد شومیز پنج‌هزار تومان قیمت دارد.

اکنون چند بخش از متن کتاب را می‌آوریم تا شاید بتواند به آشنایی مختصر خواننده با برخی ابعاد نوشتار ابن عربی کمک کند.

*** *** ***

... سوره‌ی «عمّ یتسائلون» (سوره‌ی مبارکه‌ی نبأ) می‌خواند. چون به سخن حق‌تعالی رسید ـ «الم نجعل الارض مهاداً و الجبال اوتادا» (آیا زمین را هموار و کوه‌ها را استوار نکردیم) (آیات شش و هفت) ـ از خود بیخود شدم و دیگر از قرائت چیزی نشنیدم. شیخ خود اباجعفر را دیدم که می‌گوید: جهان، زمین هموار و کوه‌های استوار، مۆمنان‌اند. مۆمنان، زمین هموار و کوه‌های استوار، عارفان‌اند. عارفان، زمین هموار و کوه‌های استوار، پیامبران‌اند. پیامبران، زمین هموار و کوه‌های استوار، رسولان‌اند... (ص35)

*** *** ***

ابن عربی درباره‌ی اصحاب صفّه (یاران غریب و فقیر پیامبر که در سایه‌پوشی از مسجد به سر می‌بردند. سلمان فارسی، بلال حبشی، عمار یاسر، ابوذر غفاری و ابن مسعود را در شمار ایشان ثبت کرده‌اند) می‌نویسد: «به خدا سوگند که ایشان هرگز دو جامه نداشتند یا دو رنگ از غذا ندیدند. تو را به حق سوگند که آیا تو در حرم خانه‌ی خدا از همه فقیر‌تر بوده‌ای؟ خدا را شکر که به تو پیراهنی و ازاری و شلواری و جبّه‌ای و عمامه‌ای و کفشی می‌بینم. آب خنکی و نان پاکیزه‌ای و گوشت تازه‌ای و حلوایی هم داری. رۆسا هم به خدمت تو می‌رسند و فرمانت را اطاعت می‌کنند... تو کجا و اهل صفه کجا؟ به خدا سوگند که ایشان با نیاز‌هاشان در سینه‌ها مردند... از خدا شرم کن و به گروهی که در هیچ چیز به ایشان شباهت نداری، لاف برابری مزن.» (ص12)