انجمن های تخصصی فلش خور

نسخه‌ی کامل: داستان قابل درک مردهندوانه فروش
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
گویند فقیری به نزد هندوانه فروشی رفت و گفت: هندوانه برای رضای خدا به من بده، فقیرم و چیزی ندارم. هندوانه فروش در میان هندوانه ها گشتی زد و هندوانه ی خراب و به درد نخوری را به فقیر داد. فقیرنگاهی به هندوانه کرد، دید که خورده نمی شود. سپس مقدار پولی که به همراه داشت را به هندوانه فروش داد و گفت به اندازه پولم به من هندوانه ای بده. هندوانه فروش هندوانه خیلی خوبی را وزن کرد و به مرد فقیر داد.فقیر هر دو هندوانه را رو به آسمان گرفت و گفت: خداوندا بندگانت را ببین، این هندوانه خراب را به خاطر تو داده و این هندوانه خوب را به خاطر پول. . .خدا، چيست؟کيست؟کجاست؟خدا در دستيست که به ياري ميگيري، درقلبيست که شاد ميکني، درلبخنديست که به لب مينشاني، خدا درعطر خوش نانيست که به ديگري ميدهي، درجشن و سروريست که براي ديگران بپا ميکني، آنجاست که عهدميبندي و عمل ميکني، خدا؛ درتو،باتو، و براي توست...