~رمانهای پگاه~
×شاه شطرنج×
خلاصه داستان :
گیرم که باخته ام !!!
اما کسی جرات ندارد به من دست بزند یا از صفحه بازی بیرونم بیندازد .
شوخی که نیست , من شاه شطرنجم !!!
تخریب می کنم آنچه را که نمی توانم باب میلم بسازم .
آرزو طلب نمیکنم، آرزو میسازم .
لزومی ندارد من همانی باشم که تو فکر میکنی ،
من همانی ام که حتی فکرش را هم نمی توانی بکنی .
زانو نمی زنم، حتی اگر سقف آسمان ، کوتاهتر از قد من باشد !
زانو نمی زنم، حتی اگر تمام مردم دنیا روی زانوهایشان راه بروند !
” مـــن زانــــو نمــی زنــــم. . . “….
×حالا که من نیستم×
خلاصه داستان :
نفس هایم به شماره افتاده اند …
هر کس که حکم نفسم را داشت خـدا گرفت …
بودنم میان این همه نابودی بی معناست …
من همیشه بوده ام …
بگذار برای یک بار هم که شده طعم نبودنم را بچشی …
بعد این زمستان بهاری در کار نیـست …
فصل بعد …
“بـــــــی مـــن “است !!!
×زهر تاوان×
خلاصه داستان :
عصیانگری که آمده تا قصاص کند. تا به جبران آتشی که بر جانش افتاده زندگی دیگران را بسوزاند و بخشکاند. آمده تا با افسونگری جام زهر را در کام دشمنانش بریزد…
فصل بادبادک ها
خلاصه : شیده تنها وارث خانواده ی بزرگ عمادزاده ست که قبلاً ازدواج نا موفقی داشته و برادر جوانش رو ۵ سال پیش، در یک حادثه مشکوک از دست داده. حالا به نظر می رسه افراد متفاوتی با نیت های مختلف قصد نزدیک شدن بهش رو دارن. داستان پیرامون راز مرگ شهرام و روابط پیچیده ی سه خانواده (شریک) ثروتمند هست. در نهایت تصمیم گیری شیده، زندگی اون رو در تقابل با شیوه ی زندگی مادرش قرار میده… …..
نویسنده : Mahsa Zahiri
منبع : نودوهشتیا
ناگفته ها
خلاصه : داستان در مورد دختر جوانی به اسم نازلی کسروی است که بعد از فوت ناگهانی مادر بزرگش و بعد از سالها دوری به ایران برمیگردد…
آشنایی او با مرد جوانی در هواپیما و ناگفته هایی در مورد زندگیش، این داستان را شکل خواهد داد …
نویسنده : b.hassani
منبع : نودوهشتی
یک یا شایدم دو داستان از یک زندگی ، شناخته شده برای بعضیها و بیگانه و پوشیده برای یک عده دیگر ، کسایی که شاید دیده باشیم و شایدم نه ، یه دختر و یه پسر که به دنیا اومدن و ساخته شدن برای زندگی مجردوار و عدم تاهل ، هیچ رقمه شکل و رفتارشون به سرپرستی و پایبندی نمی خوره ، زندگی های آزاد با باورها و رفتارهای ویژه خودشون که شاید برای بعضیها قابل قبول نباشه ف حالا گمان کنید این دوتا آدم سر راه هم قرار بگیرن ، به چه شکل با هم کنار میان …
خلاصه رمان پشت یک دیوار سنگی
خودمو کف مالی کردم … دو دقیقه آخرم آب داغ و بستم و گذاشتم آب یخ بریزه روم … یه لحظه لرزم گرفت … سریع خودمو از زیر دوش کشیدم کنار!
شیر آب و بستم … حوله امو پیچیدم دورم … با یه سنجاق حوله امو دور سینه ام سفت کردم که نیوفته!
با موهایی که آب ازشون می چکید رفتم تو آشپزخونه … خوشم میومد موهام خیس دورم باشه … قطره های آب که از رو موهام می ریخت رو پیشونی و شونه هام حس بارون بهم می داد!
کتری و پر آب کردم و گذاشتم رو گاز … یه نسکافه داغ می چسبید!
رفتم تو حال … خودمو رو مبل ولو کردم و تلویزیون و روشن کردم … اندی داشت می خوند … خوشگلا باید برقصن … خوشگلا باید برقصن!
اه چقدر از این آهنگ بدم میومد … یعنی هر کی که خوشگل نیست باید قر تو کمرش بچسبه!
پوفی کردم و کانال و عوض کردم … اینم واسه من شده بود سرگرمی … بالا پایین کردن کانالها … زدم کانال فشن و مد …
اطلاعات رمان پشت یک دیوار سنگی
نام رمان : پشت یک دیوار سنگی
نویسنده رمان : آرام رضایی
ژانر رمان : طنز , عاشقانه
تعداد صفحه : 389
نقل قول:
نام رمان : ته دیگمو پس بده
نویسنده : آرام رضایی
ژانر : دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
رمان عاشقانه ، دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
رمان طنز
تعداد صفحات : ۲۲۷
فرمت فابل : PDF
نقل قول: خلاصه رمان ته دیگو پس بده از آرام رضایی :
یه دختر و یه پسر که تو کار خرابکاری زیاد دارن. برای مستقل شدن نیاز به کمک دارن. کمک از یه بزرگتر. کمک از پدر بزرگشون و این دست یاری شرط و شروط داره.شرایطی که با قبولش مستقل می شن و با ردش … زمین خورده.یه رستوران راه نجاته به رستوران مخروبه ودور افتاده تو جاده و شرط کمک سر پا کردن این رستورانه اونم نه تنها شریکی .حالا ببینیم این شراکت دونفره با این دختر و پسر…یکی تخس و یکی آروم چی میشه.یه شراکت دو نفره یه شراکتی که مجبور به خیلی کارها میکندشون…
بخشی از پارت اول رمان ته دیگو پس بده از آرام رضایی :
بچه ها تو رو خدا بس کنید بذارید ببینم چه خاکی میشه تو سرم بریزم … با دعوا و زدن تو . ..ولسر و کله ی هم هیچی درست نمیشه سرم رو میون دستام گرفتم…به شقیقه هام فشار آوردم…دریغ از یه کلمه…هیچی به ذهنم نمیومد که برای دلداری بچه ها و خودم به زبون بیارم. به یک ساعت قبل فکر کردم، وقتی که آقای محمدی اومده بود اینجا از همون اولم چشمش دنبال مغاره ما بود. هی هر روز می رفت و میومد و آیه یاس می خوند.
که این محل زیاد بزرگ نیست شما جوونید و نمی تونید از بس اداره اینجا بر بیاید و .آخرم با اون سق سیاهش چشممون زد. ورشکست شدیم رفتیم روز اولی که اینجا رو باز کردیم چقدر هیجان زده بودیم.
با چه عشقی رفتیم کلی وسیله برای اینجا خریدیم. از میز و صندلی گرفته تا وسایل آشپزخونه همه چیز خریدیم می خواستم یه کافی شاپ شیک بسازیم. به جای خوب و دنج برای دختر پسرای جوون همه چیز خوب بود. محیط دنج، خلوت عاشقانه، فضای رمانتیک، آهنگهای ملایم عشقولانه ….
اما نمی دونم کدوم از خدا بی خبری رفته بود گزارشمون ورد کرده بود به اماکن که اینجا دختر پسرا میان پائوف می کنن و فلان و بهمان. اومدن ریختن.
هر کی بود و جمع کردن و بردن .وای چه آبرو ریزی بود، حتی به خانواده، دو تا نامزد و هم بردن. چه شرفی آزمون رفت همون شد. دیگه اینجا امن نبود. نه به دوست دختر پسرا رحم کردن نه به نامزدای جوون و نه .به زن و شوهر چند ساله و بچشون من نمی دوم آخه توی یک مکان عمومی.
توی یه کافی شاپ جلوی چشم مرد و زن و بچه و خانواده چه غلط منافی عفتی میشد انجام داد که این بدبختها رو مثل دزد و جانی سوار ون کردن و بردن .
کارمون خوابید، از فرداش مگس می پروندیم. مشتریهاموت پریدن, مغازه خلوت خلوت شد کارو کاسبی کساد شد، همه سرمایه امو ریخته بودم تو این مغازه و اینجا هم که روزی دو .زارم در نمیاورد .فقط چهار نفری میومدیم همدیگرو نگاه می کردیم دیگه موندن اینجا فایده نداشت. هر روزش ضرر بود.
باید جمع می کردیم. همون روزا بود که دوباره سرو کله این محمدی لاشخور پیداش شد قرار بود اینجا رو می خواست کافی شاپ من و جایی که قرار بود همه آرزوهامو براورده کنه کمکم کنه رو پای خودم بایستم، مستقل شم.
به همه نشون بدم بزرگ شدم، عرضه انجام .کارو قبول مسئولیت رو دارم اما نشد. محمدیم اومد ونمک ریخت رو زخم سر باز ماها رو رفت. گفت اینجا رو برای پسرش می خواست، همون پسر هیزه که هر روز اینجا پلاس بود و مثل گفتار به در و دیوار مغازه و .ماها نگاه می کرد. مطمنتن به خود پسره بود ماها رو هم رو مغازه می خواست
یک رمان واقعا زیبا
موضوع رمان:
عاشقانه , غمگین
خلاصه رمان:
دخترزیباومغروری که فکر میکنه هیچوقت عاشق نمیشه ولی بازی سرنوشت اونوبه جاهایی میکشونه که حتی فکرشم نمیکنه! اماسرانجام این داستان چی میشه؟ درمسیر پرفراز و نشیب عشق…
منبع و پسورد : دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا
ثبت نام کنید یا
وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
http://www.mer30download.com
لینک سایت :https://mer30download.com/%D8%AF%D8%A7%D9%86%D9%84%D9%88%D8%AF-%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D9%84%D9%86%D8%A7/
رمان تقدیر تصادفی
به قلم :a.sahar
حجم رمان : ۴.۲۹ مگابایت پی دی اف , ۱.۶۶ مگابایت نسخه ی اندروید ,
خلاصه ی از داستان رمان:
داستان درباره ی دختریه که با یه تصادف همه چی رو از یاد می بره. هیچ مدرکی هم همراهش نبوده که بفهمن کی هست و خانوادش کجان! خلاصه بعد از بهبود می ره پیش خانواده ای که پسرشون بهش زده بود و با اونا زندگی می کنه. اونا براش اسم نسیم رو انتخاب می کنن. تقریبا می شه عضوی از اون خانواده.. تا اینکه عاشق می شه و ازدواج می کنه اما….
*رمــــآن در آغوش مهـــربانی*
چکیده ای از رمان :
دختری به نام روژانه که یه دختر شر و شیطون و در عین حال مهربونه این دختر هیچوقت اجازه نمیده
حقش پایمال بشه و اگه ببینه حق کسی رودارن به زور میگیرن از اون طرف هم دفاع میکنه – رمان حریر و آتش رو دانلود کنید
پدر و مادر روژان فوت کردن و وکیل خونوادگی که دوست صمیمیه پدر روژان بود میاد در مورد رازی صحبت میکنه
که مربوط به خواهر روژانه، روژان عاشقانه خواهرشو دوست داره اما بعده سالها میفهمه رزا خواهر اصلیش نیست
بلکه خونوادش اونو به فرزندخوندگی قبول کردن … پایان بسیار زیبا و هیجان انگیز
دانلود فایــل بصورت [PDF]