انجمن های تخصصی فلش خور

نسخه‌ی کامل: داستان هایی که بوی پاریس می دهند!
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
افق

نوشته پاتریک مودیانو

در رمان «افق» مودیانو پاریس به عنوان یک عامل پیش برنده در داستان عمل می کند. کنش اصلی در این رمان در شهر اتفاق می افتد. «مارگارت به خاطر آن ها یکهو پاریس را ترک کرده بود و در صفحه حوادث دنبال این دو اسم می گشت: ایون گوشه، آندره پوترل.» (ص 120) شخصیت اصلی، بوسمان تصمیم می گیرد تا اتفاق های دوران جوانی اش را مرور کند.


داستان هایی که بوی پاریس می دهند! 1

در این سفر به جای جای پاریس سرک می کشد. از کافه ها، کافه میدان سن میشل، کتاب فروشی شکسپیر و شرکاء، خیابان ها و شهرهای دیگر فرانسه. در پاراگراف اول اینطور می گوید: «چند وقت بود که بوسمان به برخی اتفاق های دوره جوانی اش فر می کرد؛ اتفاق هایی بی سرانجام و بریده، قیافه هایی بی اسم، دیدارهایی زودگذر. این ها همه به گذشته ای دور بر می گشتند، ولی در آن جا که این بخش های کوتاه ارتباطی با بقیه زندگی اش نداشتند امروز به شکل جاودانه ای معلق مانده بودند.» (ص 9)

مودیانو، پاریس را بازنمایی و بازتولید می کند. هیچ بعید نیست که رستورانی که بوسمان در آن غذا می خورد همان باشد که تروریست ها بهش حمله  کرده اند یا کافه ای که به آنجا می رود. بعد رفته باشد به عطرفروشی خیابان روآیال که رزی در آنجا کار می کرد. «رزی در عطرفروشی خیابان روآیال کار می کرد. مارگارت لوکوز از پشت ویترین او را زیر نظر داشت و احساس می کرد این دختر بور و خندان و شیک، آن آدمی نیست که شب ها می بیند.» (ص 97)

در جایی دیگر میدان سن پل را تصویر می کند که ساعت بزرگ و نورانی آن توی چشم می زند و منتظر است کسی از آسمان بیاید. رستوران فیلد برژه، انبارهای قدیمی برسی. شاید بوسمان درست همان موقع که از مترو بیرون آمده، همان لحظه یک تروریست انتحاری از کنارش رد شده و رسیده به کافه و محل کنسرت. «از مترو که بیرون می آید، با گشتن جیب داخلی کتش متوجه می شود تکه کاغذی را که رویش اسم و آدرس و شماره تلفن منشی نوشته شده بود، جا گذاشته. اسم خیابان هم یادش بود: دود دولا برونر.»




پاریس جشن بیکران

نوشته ارنست همینگوی


کتاب را که باز می کنید، در همان صفحه اول از جانب همینگوی نوشته: «اگر بخت یارت بوده باشد تا در جوانی در پاریس زندگی کنی، باقی عمرت را، هر جا که بگذرانی، با تو خواهد بود؛ چون پاریس جشنی ست بیکران.» روایت همینگوی از پاریس و این ترکیب جشن بیکران بودن پاریس، شاید زیاد در آن ایام دور از ذهن به نظر نمی رسید. کافه نشینی و روح مسلط هنر و نویسندگی و فلسفه بر این شهر همچون حصاری آن را احاطه کرده بود. پس از حملات تروریستی تو گویی ابهت شاعرانه پاریس تا حد زیادی شکست.

همینگوی از میدان سن میشل شروع می کند. از کافه آماتورها و آن کوه تنگ و شلوغ کنار کافه. «آن روزها هوا بد بود. پس از گذشتن پاییز، هوای بد یک روزه از راه می رسید. شب ها ناگزیر می شدیم پنجره ها را روی باران ببندیم. بوران، برگ ها از تن درخت های میدان کنترسکارپ می کند.» «در کافه آماتورها جای سوزن انداختن نمی ماند.» (ص 17)


داستان هایی که بوی پاریس می دهند! 1

تصویر پاریس در زیر نور مهتاب، بحث درباره نقاشی های سزان و یپکاسو، بازدید از لوور. یا تصویری که از دختر تنها، نشسته در کافه به خواننده می دهد. شاید تنها در یک کافه در پاریس بتوان این تصویر را باور کرد.«دختری به کافه آمد و تنها پشت میزی نزدیک پنجره نشست. بسیار زیبا بود و چهره ای داشت به تازگی سیکه تازه ضرب شده- البته هرگز سکه ای با نسوج صاف و پوست باران خورده ضرب نشده است. موهایش، به سیاهی پر زاغ، صاف و اریب روی گونه هایش ریخته بود.» (ص 20)

همینگوی از شور نوشتن در پاریس نیز می گوید. «چه چیزی را به راستی می شناختم و بیش از هر چیز دیگر مورد توجهم بود؟ راهی وجود نداشت. تنها راه، راه خیابان ها بود که تو را به سرعت به محل کارت می برد. از بناپارت به گینه مر می رسید و سپس به کوچه اَسَس و از آنجا به خیابان نتردام دِشان و با غچه لی لا.» (ص 79) همینگوی آدرس دقیقی می دهد و خواننده را همراه می کند. با نویسندگان زیادی ملاقات می کند و پاریس پیش از حمله تروریستی را پاریسی سراسر امن برای نویسنده و شاعر. تا در کافه سن میشل تنها بنشیند و قهوه بنوشد و بنویسد.




در جست و جوی زمان از دسته رفته

نوشته مارسل پروست


جامعه فرانسه در اواخر قرن نوزده و اوایل قرن بیستم، جمهوری سوم. زبانی شاعرانه و نو در ادبیات فرانسه. این رمان هفت جلدی از بویی آغاز می شود و در زمان سفر می کند.س یال ذهن پروستی که قوانین روز ادبیات را می شکند. زمان در پیوند بین خاطرات و نوستالژی و کودکی و تاریخ فرانسه شکل می گیرد. در بین شخصیت های بی شمارش و در کوچه های پاریس شخصیت اصلی به دنبال اتفاقاتی می رود که گمان می کند از دست رفته اند و حال زمان بازیافتن آن است.


داستان هایی که بوی پاریس می دهند! 1

میدان سن میشل، دوباره همان کافه ها و همان خانواده های قرن نوزده و بیست بازتولید شگرف زمان و مکان در این زمان آن چنان به روح شهر پاریس امکان بازنمایی داده است که مانند یک کتاب راهنما می توان به آن رجوع کرد. شیوه روایت سیال ذهن آن نیز بسیار به محتوای اثر نزدیک است.




داستان دو شهر

 نوشته چارلز دیکنز


رمان دیکنز در دو شهر لندن و پاریس در طول انقلاب فرانسه می گذرد. در این کتاب چنانچه در مقدمه آن می خوانیم، گیوتین مصیبت نیست، بلکه راه حل مصیبت است. گناه سیدنی کارتن گناه عادت است، نه انقلاب، افسردگی او زائیده لندن است، نه پاریس. او هیچ گاه مانند وقتی که سرش از تن جدا می شود شاد و سعادتمند نیست. در این نگاه هم در می یابیم که پاریس شهر شور و شوق و هنر است. پاریس شهری ست که حتی کشته شدگان حوادث تروریستی نیز در آن جان سالم به در برده اند، چون شهر پر است از تخیل و خیال و امر خیالی و البته نه نماد.

دیکنز رمان را اینگونه شروع می کند: «بهترین روزگار و بدترین ایام بود. دوران عقل و زمان جهل بود. روزگار اعتقاد و عصر بی باوری بود. موسم نور و ایام ظلمت بود. بهار امید بود و زمستان ناامیدی. همه چیز در پیش روی نبود، همه به سوی بهشت می شتافتیم و همه در جهت عکس ره می سپردیم.» (ص 25)


داستان هایی که بوی پاریس می دهند! 1

در جایی دیگر دیکنز تصویری از پاریس می دهد. «شراب، شراب قرمز بود و کف خیابان تنگه محله سن آنتوان پاریس را به سرخی آلوده بود. دست ها و چهره ها و پاهای برهنه و کفش های چوبی بسیاری را به رنگ خون درآورده بود.» رنگ قرمز شراب و خون، تنها می تواند در پاریسی رخ دهد که تحولات تاریخی بسیاری را از سر گذرانده است.

در انتها در فصل پانزدهم، صدای گام ها الی الابد فرو می میرند، می نویسد: «شهری زیبا و مردمی شادمان را می بینم که از درون این ورطه سر بر می آورند و در کشاکش مبارزه و مجاهده در راه نیل به آزادی واقعی و در عرصه شکست ها به پیروزی هایشان و از خلال سال ها و سالیان دراز آینده، تباهی این دوران مفاسد روزگاران گذشته را که این وضع خلف صدق آن است- می بینم، و می بینم که به تدریج کفاره این وضع را می دهند و از میان می روند.» (ص 480)

پاریس در آثار این چهار نویسنده از دوره های مختلف هر بار به نوعی بازتولید می شود، متکثر می شود، در هم می شکند، روایت می شود و امنیت فکری و روحی مردمش را به همراه دارد. پاریس تنها یک شهر نیست، تاریخ است، تاریخی که راویانش از او ساخته اند و مبارزانش، انقلابیون و مردمانش. آیا دوران تاریخ غرب، دوران اصالت تاریخ به سر رسیده یا پاریس همچنان مکانی ست برای اندیشه، برای خرد و با آغوش باز از ادیبان و اندیشه ورزان استقبال می کند. آیا تروریست ها و افراطیون در این عمل دگماتیک، پایان پاریس و رویای پاریسی را اعلام کرده اند؟