انجمن های تخصصی فلش خور

نسخه‌ی کامل: گاهی باید از دنیای امن خود خارج و وارد دنیای ترس شویم2
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
-بابا گشنمه این شد ماه عسل
+بزار ببینم رستورانی چیزی پیدا میشه
یکم جلوتر یه تابلو اهنی قدیمی بود که روش نوشته بود رستوران و خاک اونو کم رنگ تر نشون می داد ما تو جاده شمال بودیم شام می خواستیم و از ابادی دور بودیم به همون سمت رفتیم بعد کلی رفتن تو قسمت خاکی یه خونه قدیمی چوبی بود که یه تیکه چوب جلوش اویزون بود که نوشته بود رستوران و یه چراغ کم نور جلوش روشن بود باهم پیاده شدیم در زدیم یه پیرمرد در رو باز کرد وارد شدیم گفت فقط جیگر داریم ماهم سفارش دادیم اولین لقمه تو غذا ناخن دیدم نامزدم رفت تا ببینه چرا تو غذاش ناخنه که دستم خورد ظرف ریخت من خم شدم دیدم یه دست از زیر تخت بیرونه رفتم پایین از تخت و متوجه شدم چندین انسان قیمه قیمه شده اون زیر اومدم برم سمت اشزخونه که نامزدم داد زد این جیگر ادم بود دادی به ما و وقتی من رسیدم که همسرم سر نداشت ترسون عقب رفتم منو انداخت تویه اتاق که به غیر من دو تا دختر دیگه ام اونجا بودن البته پاهای اونا رو شکونده بود من گفتم که باید فرار کنیم کمی بعد که در باز شد با اجر زدیم توسرش اونا موندن تا اونو ببندن و من برم کمک بیارم وقتی خارج شدم یه تک رو دیدم که اونوری میاد دستمو تکون دادم و واسه رانندش که مسن می زد قضیه رو گفتم و گفت منو می بره یه جای امن و میاد دنبال اون دو تا منم سوارشدم که چشمم افتاد به عکس رویه داشبوردش عکس خودش بود و اون پیرمردی که تو رستوران مردگان دیدم من رو گذاشت تو یه خرا به و رفت با گوشیم با پلیس تماس گرفتم که از اونجا که خدا یارم بود نجات پیدا کردم و اون رستوران رو پلیس گرفت و 63 جسد یا بهتر بگم سر بیرون اورده شد از زیر زمین اون رستوران مردگان
ینی چی؟؟؟؟
خه این یعنی چی یه خلاصه مسخره واقعا متاسفم
من دوس دارم این طوری بدم
این مطلب قبلا تو انجمن نوشته شده
بعدشم خیلی خیلی خلاصش کردی داستان اصلی اینطوری نیس