انجمن های تخصصی فلش خور

نسخه‌ی کامل: خیلی باحاله بیاتو
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
صفحه‌ها: 1 2
احمقانه ترین کاری که تو بچگی Tongue  و آلان کردین چی بود حتما بگین Smile
کسی نیست
 مال من خیلی احمقانس اب با یخ قاطی میکردم از طبقه اخر میرختم تو بالکن طبقه اول بعد همسایمون از ترسش جیغ میزد بعد من میخندیدم بش
راستش حسابش از دستم در رفته ...
این قدر سوتی دادم که نمی دونم کدومو بگم Big Grin
یه بارکه8سالم بود منو خواهر بزرگم داشتیم تلویزیون نگاه میکردیم این تبلیغا هست که میگن این عدد رو فشار بده گوشی برات غصه میگه منم گوشی بابام رو برداشتم و بجای اینکه عدد رو بزنم و اوکی کنم همینطور رو5باتمام زورم فشار میدادم. یهو خواهرم صدا ایییییییییییییییییییییییییییی گوشی رو شنید اومد بم گفت داری چیکار میکنی به گوشی نگاه کرد دید وسط السیدی سیاه شده بعدش که بابام اومد دید گوشی اینطور یه چکیییی به ریختم زد که تا الان از یادم نمیره
(01-09-2016، 22:05)GHOST555 نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
[ -> ]
یه بارکه8سالم بود منو خواهر بزرگم داشتیم تلویزیون نگاه میکردیم این تبلیغا هست که میگن این عدد رو فشار بده گوشی برات غصه میگه منم گوشی بابام رو برداشتم و بجای اینکه عدد رو بزنم و اوکی کنم همینطور رو5باتمام زورم فشار میدادم. یهو خواهرم صدا ایییییییییییییییییییییییییییی گوشی رو شنید اومد بم گفت داری چیکار میکنی به گوشی نگاه کرد دید وسط السیدی سیاه شده  بعدش که بابام اومد دید گوشی اینطور یه چکیییی به ریختم زد که تا الان از یادم نمیره

خخخ
(02-09-2016، 0:11)*مونا* نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
[ -> ]
(01-09-2016، 22:05)GHOST555 نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
[ -> ]
یه بارکه8سالم بود منو خواهر بزرگم داشتیم تلویزیون نگاه میکردیم این تبلیغا هست که میگن این عدد رو فشار بده گوشی برات غصه میگه منم گوشی بابام رو برداشتم و بجای اینکه عدد رو بزنم و اوکی کنم همینطور رو5باتمام زورم فشار میدادم. یهو خواهرم صدا ایییییییییییییییییییییییییییی گوشی رو شنید اومد بم گفت داری چیکار میکنی به گوشی نگاه کرد دید وسط السیدی سیاه شده  بعدش که بابام اومد دید گوشی اینطور یه چکیییی به ریختم زد که تا الان از یادم نمیره

خخخ

اوخ... crying ..توودلت مونده پس..

من در سن طفولیتم خیلی سوتی میدادم:-)
چهارتا دختر تو ی کوچه باهم دوس بودیم با ی عالمهوپسر ک دعوا داشتیم باهاشون البته من حوصله دعوا نداشتم با اونا...ی سری تو حیاطمون ک خاله بازی میکردیم~__~. . یکی از دوستام ب اسم صفیه اومد و گف یکی از پسرای کوچه ب اسم محمد رضا دوست داره0___0(توجه فقط شیش سالم بود و اون پسره هشت سال)...و میخواد باهاش دوس شی.بندم چون خیلی خجالتی و چشم بسته ای بودم زدم زیر گریه و کفری شدنم اب شلنگو باز کردم از بالای در همشونو خیس کردم اونام فوش میدادن غیر محمد ک هی زر میزد (بابا دوست دارم نیلوفر چرا اینطوری میکنی)...
خب تمام .الان ک از اون خونه رفتیم ولی هر وقت میبینمش خندم میگیره
(02-09-2016، 10:05)نیلوفر شیطونه نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
[ -> ]
(02-09-2016، 0:11)*مونا* نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
[ -> ]
(01-09-2016، 22:05)GHOST555 نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
[ -> ]
یه بارکه8سالم بود منو خواهر بزرگم داشتیم تلویزیون نگاه میکردیم این تبلیغا هست که میگن این عدد رو فشار بده گوشی برات غصه میگه منم گوشی بابام رو برداشتم و بجای اینکه عدد رو بزنم و اوکی کنم همینطور رو5باتمام زورم فشار میدادم. یهو خواهرم صدا ایییییییییییییییییییییییییییی گوشی رو شنید اومد بم گفت داری چیکار میکنی به گوشی نگاه کرد دید وسط السیدی سیاه شده  بعدش که بابام اومد دید گوشی اینطور یه چکیییی به ریختم زد که تا الان از یادم نمیره

خخخ

اوخ... crying ..توودلت مونده پس..

من در سن طفولیتم خیلی سوتی میدادم:-)
چهارتا دختر تو ی کوچه باهم دوس بودیم با ی عالمهوپسر ک دعوا داشتیم باهاشون البته من حوصله دعوا نداشتم با اونا...ی سری تو حیاطمون ک خاله بازی میکردیم~__~. . یکی از دوستام ب اسم صفیه اومد و گف یکی از پسرای کوچه ب اسم محمد رضا دوست داره0___0(توجه فقط  شیش سالم بود و اون پسره هشت سال)...و میخواد باهاش دوس شی.بندم چون خیلی خجالتی و چشم بسته ای بودم زدم زیر گریه و کفری شدنم اب شلنگو باز کردم  از بالای در همشونو خیس کردم  اونام فوش میدادن غیر محمد ک هی  زر میزد (بابا دوست دارم نیلوفر چرا اینطوری میکنی)...
خب تمام .الان ک از اون خونه رفتیم ولی هر وقت میبینمش خندم میگیره
زلزله چییست؟
به ناام خدا نیلوفر شیطونه خخخ

من اینقد تو بچگی ساکت بودم اصن ییادم نمییاد شیطونی کرده بااشم
هاها اینکه چیزی نبود رامین..

یسری با عمم اینا رفته بودیم کوه من به دوتادختر عمه هام (نرجس.و نسترن ک عشقامم هستن) دختر عمه هام پیشنهاد دادم بریم روی کوه ک شیبش فوق العاده زیااااااااااد بود ی کوه بلند شیب تند...
خلاصه جنوم براتون بگه ما رفتیم بالاش و باز ب پیشنهاد خرکی بنده گفتم از بالای کوه بدویم ب سمت پایین...
حالتمون تو اون لحظه :پاهامون ک جلوتر از خودمون میدوید برا شیب تندش..
هم جیق میزدیم از ترس.. هم میخندیدیم ب چی میخندیدیم نمیدونم والا...
دیگه ب سلامتی رسیدیم پایین و از جون نداشتن پاهامون پخش شدیم رو چمنا...
خدافظ تا برنامه بعدی 0___0
یک روز ما رفته بودیم مهمونی خونه ی یکی از دوستای بابام 
من حدود ده سالم بود حسابی با بچه هاشون بازی کرده بودم خیلی تشنه ام شده بود 
رفتم توی اشپز خونشون آب بخورم لیوان تمیز نداشتن
منم یک لیوان که تهش چایی بود رو برداشتم شستمش که باهاش آب بخورم
دیدم هرچی توش آب میریزم اون بیشتر رنگ میگیره
بعد فهمیدم توش زعفرون بوده و همه ی زعفرونا ریخته بودم توی سینک....
هنوزم بهشون نگفتم چکار کردم...
صفحه‌ها: 1 2