انجمن های تخصصی فلش خور

نسخه‌ی کامل: داستان من و خواهر خانومم(این داستان الکیه ما دختریم♥♥♥)
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
صفحه‌ها: 1 2
من و نامزدم قرار ازدواجمون رو گذاشته بودیم والدینم خیلی کمکم کردند
دوستانم خیلی تشویقم کردند و نامزدم هم دختر فوق العاده ای بود.
فقط یه چیز من رو یه کم نگران می کرد و اون هم خواهر نامزدم بود...!
اون دختر باحال ، زیبا و جذابی بود که گاهی اوقات بی پروا با من شوخی های ناجوری می کرد .
و باعث می شد که من احساس راحتی نداشته باشم...
یه روز خواهر نامزدم با من تماس گرفت و از من خواست که برم خونه شون برای انتخاب مدعوین عروسی
سوار ماشینم شدم و وقتی رفتم اونجا اون تنها بود و بلافاصله رک و راست به من گفت:
اگه همین الان ۵۰۰ دلار به من بدی بعدش حاضرم با تو......!
من شوکه شده بودم و نمی تونستم حرف بزنم.
اون گفت: من میرم توی اتاق خواب و اگه تو مایل به این کار هستی بیا پیشم.
وقتی که داشت از پله ها بالا می رفت من بهش خیره شده بودم.
و بعد از رفتنش چند دقیقه ایستادم و بعد به طرف در ساختمون برگشتم و از خونه خارج شدم.
یهو با چهره نامزدم و چشمهای اشک آلود پدر نامزدم مواجه شدم.
پدر نامزدم من رو در آغوش گرفت و گفت: تو از امتحان ما موفق بیرون اومدی...!
ما خیلی خوشحالیم که چنین دامادی داریم و هیچکس بهتر از تو نمی تونستیم برای دخترمون پیدا کنیم .
به خانوادهء ما خوش اومدی!!! ru1



نتیجه اخلاقی: همیشه کیف پولتون رو توی داشبورد ماشینتون بذارید!؟ Big Grin



سپاس و نظر یادتون نره...با تشکر Heart  Heart
باحال بود
درس بزرگی بود...... Sleepy Sleepy Sleepy سپاس
خخخخخ خیلی باحال بود
چ آموزنده هر چند ک من دخترم کیف پولمو نمیزارم تو ماشین Wink
اصلا تو ماشين نزارين بهتره:||
عالیییییی
ما که پول نداریم تا کیفشو داشته باشیم /: Big Grin
همون بهتر ك نداري ك مي داشتي وااااي
Big Grin عالی بود نتیجه ی اخلاقی مفیدی داشت Sleepy Big Grin
صفحه‌ها: 1 2