انجمن های تخصصی فلش خور

نسخه‌ی کامل: داستان قورباغه
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
داستان خونه:
قورباغه توی کلاس ورجه ورجه می‌کرد.
آقای افتخاری گفت: قاسم! این قورباغه را از کلاس بینداز بیرون
قاسم گفت: آقا اجازه؟ ما از قورباغه می‌ترسیم

آقای افتخاری گفت: ساسان! تو این قورباغه را بینداز بیرون
ساسان گفت: آقا اجازه؟ ما هم می‌ترسیم

آقای افتخاری گفت: بچه ها! کی از قورباغه نمی‌ترسد؟
من گفتم: آقا اجازه؟ ما نمی‌ترسیم
آقای افتخاری گفت: کیف و کتابت را بردار از کلاس برو بیرون.
گمان می‌کنم که محمود مَرا لو داده باشد؛ و گرنه آقای افتخاری از کجا می‌دانست که من قورباغه را به کلاس آوردم؟!
منوچهر احترامی
Undecided نظر خودت درباره داستان چیه؟؟
باحال بود داستان معنی داری بود
من که عبرتی چیزی ازش یاد نگرفتم