انجمن های تخصصی فلش خور

نسخه‌ی کامل: یه داستان احساسی ولی کم
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
پسره به مادرش گفت بااین قیافه ترسناکت Confused چرا اومدی مدرسه Angry
مادر Sad گفت غذاتو نبرده بودی نمیخواستم گرسنه بمونی
پسرگفت ای کاش نمیومدی تا باعث خجالت وشرمندگی من نشی Undecided
همیشه از چهره مادرش با یک چشم خجالت میکشید Confused
چند سال بعد پسردر 1 شهر دیگه دانشگاه قبول شدوهمونجاکار پیدا کرد :cool:  وازدواج کرد Heart وبچه دار شد
خبر به گوش مادر رسید مادر گفت بیا تا عروس و نوه هامو ببینیم Blush  
اما پسر میترسید که زن و بچش از دیدن پیرزن یه چشم بترسنcrying
چند سال بعدبه پسره خبر دادن مادرت مرده  Huh
وقتی رسید مادر رو دفن کرده بودن و فقط 1یادداشت از طرف مادرش واسش مونده بود crying
پسر عزیزم Heart وقتی 6 سالت بودتو تصادف 1 چشمتو از دست دادی اون موقع من 26 سالم بودودر اوج زیبایی بودم :cool: وبعنوان یک مادر نمیتونستم ببینم پسرم 1 چشمشو از دست داده Sad واسه همین 1 چشممو به پاره تنم دادم تا مبادا بعدا با ناراحتی زندگی کنی پسرم مواظب چشم مادرت باش
اشک در چشمهای پسر جمع شد... ولی چه دیر...  crying  
سلامتی همه مادرا Heart
اگه تکراری هست ببخشید
سپاس ندادی راضی نیستم Big Grin
نظر فراموش نشه
تکراری بود.ولی ممنون
Sad عالی بود ممنون
تکراری بود...ممنون...
بچه ها ببخشید دیگه تکراریه

ببخشید میشه بگید کجا این موضوع رو دیگه گذاشتن

لطفا سپاس هم بکنید
وااااااااااااااااااااااای
خیلی قشنگ بود احساسی شدم
سپاس
خخخخ
این داستان عالیه
پوریا پوتک هم رپشو خونده
لایک داری داداش
همونطور که بقیه گفتن تکراری بود ولی مادر فداکار جاش بهشته ولی مادر بد چی