انجمن های تخصصی فلش خور

نسخه‌ی کامل: رمان زیبای عشق دردناک(بهتون قول میدم ازش خوشتون میاد)
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
صفحه‌ها: 1 2
به نام خالق دو دریا                                             من شهرنازم یه دختر ظاهرم خوشحال ولی باطنم ساخته از غم دو تا دوست صمیمی دارم به اسامی لایبا و نسیمه لایبا نسیمه16 سالشه ویکمی تپله و پوستش گندمکی چشماش قهوه ای موهاش سیاه و یکمی از سینه هاش پایین تره و لایبا هم16سالشه قد دراز و لاغر موهاش بلند و صاف و قرمز رنگ و صورتشم یکمی گندمکی و زیباست خودمم معرفی کردم ولی یکمی بیشتر معرفی میکنم اسمم شهرنازه 16سالمه پوستم سفید یه خال سیاه زیر چشمم هست لاغر و درازم موهام صاف و بلند زرد رنگ و از باسنم پایین تر  و همه ما همسن و همکلاسی هستیم من و لایبا تو یه کوه ولی پنج شیش تا خونه دوریم نسیمه که خیییلی دوره یه برادر به اسم شهرام که 20 سالشه و دبیر متخصص علومه که گفته بود چندسال دیگه باز نشست میشه رنگ صورتش سفید و موهاش قهواه ای و صاف قدشم دراز و خوش هیکل آخه هر روز صبح میره باشگاه یه خواهرم به نام شهناز که ازدواج کرده و اسم شوهرش ارتین و یه مامان مهربون و یه بابای خوش اخلاق که عاشقشونم....خب داستانم از این قراره                                                                                                           با زنگ تلفنم از خواب بیدار شدم گوشیم رو برداشتم اسمش ننوشته بود ولی میدونستم شماره کیه:ال...+عوضی بی شعور کدوم گوری هستی اینجا نگرانتم البته میدونم که خاب آلویی زود اومدی مدرسه یه پلک زدم جلوی روم باشیاااا در ضمن اگرم بیای فک نکنم مدیر اجازت بده اول پدرتو در میاره بعدشم پرتت میکنه دفتر جریمتم میکنه....بایه فعلا گوشی رو قطع کردم سریع رفتم حموم دست و صورتم رو شستم و مانتو هام رو پوشیدم و کیفم رو برداشتم از اتاق خارج شدم از پله ها می اومدم پایین کا با صدایی پشت سرم برگشتم:به کجا چنین شتابان؟؟؟!شهرام بود جوابش رو ندادم و کلید رو برداشتم رفتم ماشین رو روشن کردم و گازشو دادم حالا رد ماشینمم دیده نمیشد...وقتی رسیدم ساعا7:27بود یعنی یک کلاس رو از دست دادم دبیرمون با گفته های نسیمه تنبیهم کرد یعنی ریاضی و امار داشتیم از اول تا جایی که درس داده بود البته دو سه تا صفحه واس تموم شدنش مونده بود...باید سوال با جواب50 بار بنویسم ...ادامه دارد خواااااااااااااااااااااااااهش میکنم سپاس بدین

کلاسامون که تموم شد رفتیم جای همیشگی یعنی کاپیشاپی که همیشه میرفتیم و همونجا میخوردیم رو صندلیها نشستیم و سفارش هامون رو دادیم و بعد از آوردنشون نشستیم واس خوردن نسیمه گفت:ببینم مگه مرض داری دیر میایی یعنی من یه بارم ندیدم تو یه کلاس رو از دست ندی! لایبا زد تو سرش گفت:چلاق گامبو تو اول کوفتتو زهر مار کن در ضمن منم یه بار ندیدم تو تواین شکم گندت کم غذا بریزی مث گاو میمونی هر روزم داری بدتر میشی از بس چاقی نمی تونی راه بری آبرومون رو بردیاااا!نسیمه از اعصبانیت سرخ شده بود و منم از خنده داشتم غش میکردم نسیمه بلند شد تا لایبا رو بزنه که جلوش رو گرفتم و گفتم:منم یه بار ندیدم شما دوتا تام و جری با همدیگه کنار بیایین. هرستامون داشتیم از خنده غش میکردیم غذامون که تموم شد لایبا حساب کرد آخه چون اینجا جای همیشگیمون بود واس پر کردن شکمامون تصمیم گرفتیم که نوبتی حساب کنیم دفعه قبل من حساب کرده بودم و رفعه بعدش نسیمه حساب میکنه.از کاپیشاپ خارج شدیم و سوار ماشین من شدیم آخه اونا واس اومدن به مدرسه داداش هاشون میرسونتشون و واس بر گشتن با من میان تو راه داشتیم میومدیم دوتا تام جری اصلا دست از همدیگه بر نمیداشتن منم که فقط بهشون میخندیدم نسیمه رو که رسوندم و بعدشم لایبا رو و  خونه که اومدم یکسره رفتم اتاق کار بابام بابام مدیر یه مدرسه و مامانم دبیر ادبیات بود و شهنازم و شهرامم که گفتم سلام کردم و بعدش رفتم تو اتاق مامانم و سلام کردم وارد شدم داشت موهاشو شونه میکرد رفتم صورت زیبا و گونه های سرخش رو لمس کردم و بوسیدم و منم بوسید+سلام به روی ماهت!!!دخترک خوشگل و تنبلم چطوره؟؟؟میدونم که دوباره جریمه شدی آخه کی تا لنگه ظهر میخوابه؟؟اگه زودتر بیدار شده بودی دستای زیبای خوشگلت درد نمیکرد_اهههه مامان توهم!مامان جونم!فردا میرم بیرون و تا شب هم بر نمیگردم واس خواب میام...+اونوقت کجا میری که تا شبم بر نمیگردی؟؟؟_آخه مهمونی گرفتیم جشن تولد یکی از بچه های همکلاسیمونه+باشه عزیزم از طرف منم بهش تبریک بگو بهت خوشبگذره عزیزم_عاششششششششششششقتم مامان جونم+بسه دیگه منم دوست دارم حالا برو جریمه هات رو بنویس_اهه مامان فردا فسفردا کلاس ندارم فسفردا مینویسم

فعلا گفتم و از اتاق خارج شدم داشتم میرفتم اتاق خودم که شهرام مثل جن با یه صدای ترسناک جلوم ظاهر شد!همچین جیغی کشیدم که گوشای خودمم کر شد _مرض زهر ترکم کردی!و دنبالش کردم رفت تو اتاقش و در رو شت سرش بست گفتم:فقط بیا بیرون یه انتقامی ازت بگیرم که زن آیندتم به حالت گریه کنه!خندید و خودمم از حرفی که زدم خندم گرفت+مثلا داری تحدیدم میکنی؟؟؟_مثلا چیه بله که دارم تحدیدت میکنم ولی حیف که حوصله ندارم !برگشتم به طرف اتاقم و یه دوش گرفتم و موهام رو خشک کردم ولباسام رو عوض کردم و با صدای در برگشتم شهرام بود که با لبخند وارد اتاقم شد و گفت:خوب آمادگی کن!_مگه قراره بریم لندن؟؟+آره یه هفته دیگه میریم لندن آخه نمیتونم مامانم رو با این قلب مریضش ببینم خونه عمو اینا میریم!_تو نمیای؟؟+نه من میشینم سرایدار خونه میشم تو و مامان برین_پس منم نمیام مامان و بابا برن من میترسم یه موقع پیش پرداخت رو پر نکنی!!خندید و گفت:نه بابا نگران نباش پرش میکنم_اگه پر نکردییییییییی؟؟!+نه پر میکنم تو فقط این دهن کوچولوت رو ببند اگه نه خودم میبندمش_باشه بابا..از اتاقم خارج شد دو هفته دیگه تعطیلات شروع میشد.رفتم تو تختم خوابیدم که چند دقیقه نگذشته بود رفتم تو کابوس هام!!کابوس هایی که شاید تمومی نداشت!!_این دیگه کیه؟؟اینجا کجاست؟؟ رفتم جلو تا بتونم صورتش رو ببینم که نگاهم رو آوردم پایین و رو دستش ایستاد با دیدن چاقو تو دستش و جاری شدن خون از دستش ایستادم داشت صورتش رو می چرخوند به طرفم که.....سرم رو از بالش بلند کردم تلفنم بود یکی داشت زنگ میزد جوابش رو ندادم و از رو تخت بلند شدم و به طرف حمام رفتم....ادامه دارد خواهششششش میکنم سپاس بدین امشب اگه خواستین بقیه رو واستون میزارم
goooood
رمان جالبیه
دارم میخونمش
فقط لطفا زود به زود بزار و با فونت کوچیک تر بنویس و یه چیز دیگه :جمله بندیها یه ذره اشکال داره و ادم درست نمیفهمه اگه درستش کنی عالی میشه
سپاس Blush
خوشحالم که از رمانم خوشتون اومده..بله همین الان میزارم واستون

[/size]یه دوش گرفتم کمد لباسم رو بازکردم و لباسی ابی رنگ  که شهرام واسم تو روز تولدم خریده بود چون میدونست من عاشق رنگ ابی هستم بیرون آوردم یه کمر بند صورتی که وسطش یه قلب بود و یه روسری ابی که یه گل بزرگ کنارش بود و یه شلوار کشی و تنگ و مشکی رنگ گذاشتمشون رو تخت و بعدش موهام رو خشک کردم لباسام رو پوشیدم  و یه رژصورتی به لبام زدم و از اتاقم خارج شدم  رفتم تو آشپز خونه همه داشتن غذا میخوردن که شهرام با شوخی و با حالت بامزه ای بهم زل زد و گفت:همه ساکت جناب گوریل انگوری خواب الو وارد میشود!!همه زدن زیر خنده من از اعصبانیت بهش حمله کردم که مثل همیشه نجات یافت از دستم فرار کرد ولی ایندفعه دنبالش کردم تا از خونه بیرون اومد و رفت تو حیاط با حالت خیلی بامزه ای زبونش رو کنار لبش اورد و منم خندم گرفت و گفتم:جناب گوریل انگوری از خانه پرت میشود!درم روش بستم اومدم رو صندلی نشستم و غذام رو خوردم صبحانه پنیر و عسل و خامه و حلوا شکری که من عسل رو انتخاب کردم آخه من عاششششششششششق عسلم!غذا رو خوردم و سوار ماشینم شدم و لایبا و نسیمه رو برداشتم و رفتیم خونه دوستمون مریم شخصی که تولدش بود لایبا و نسیمه کادو دستشون بود اما من که یادم رفته بود واسش هدیه بخرم رفتم تو مغازه ی گل فروشی که کنار خونشون بود گل نرگس رو انتخاب کردم و فروشنده باند پیچیش کرد و بهم دادرفتم تو مهمونی خیلی شلوغ بود تقریبا همه بچه های مدرسه مون اومده بودن حتی معلم هامون و حتی دبیر داشتم دنبال بچه ها میگشتم که دیدمشون داشتن به مریم تبریک میگفتن منم رفتم پیششون و گل رو بهش دادم و گفتم:تولدت مبارک مریم جونم و واقعا شرمندم نتونستم واسط یه کادو جور کنم فراموش کردم+ای بابا عزیزم دنیا که به آخر نرسیده چیزی تغییر نکرده که!خیلی ممنونم همین که اومدی خوشحال شدم_خیلی ممنونم که ناراحت نشدی عزیزم......ادامه دارد
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
رمان زیبای عشق دردناک(بهتون قول میدم ازش خوشتون میاد) 1
نسیمه:ای بابا شما هم خفه شین دیگ از خوشحالی مهمونی صبحانه نخوردم اومدم من میرم رستوران بغلی هر کی اومد اومد نیومد پس بای!!لایبا:اههههه توهم فقط به فکر شکم گندتی آقا سیبیلو!!منکه اینبار حوصله دعواهاشون رو نداشتم واس همین دست مریم رو گرفتم و با همدیگه رفتیم ته مهمونا قاطی شدیم ما رو صندلی نشستیم و لایبا و نسیمه هم بعد از یه عالمه دعوا اومدن وسط مهمونا یه دل سییییییر رقصیدن!! مهمونی که تموم شد من و لایبا و نسیمه رفتیم رستورانی که کنار یک پارک بود غذا خوردیم و من تو یه مغازه یه کلاه آفتابی واس خودم و یه ساعتم واس شهرام خریدم و راه افتادیم تو راه گوشیم زنگ خورد_بله بفرمایید عزیزم+شهرناز حرف نزن و سوال هم نپرس فقط هرچه زودتر بیا بیمارستانی که کنار پارک بزرگ شهره فهمیدی؟؟خداحافظ....!!دلم داشت تند تند میزد تو فکر مامانم بودم که ناراحتی قلبی داشت_اوهه خدای من کمکم کن نزار فکرایی که میکنم واقعیت داشته باشه خواهش میکنم.........ادامه دارد
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
رمان زیبای عشق دردناک(بهتون قول میدم ازش خوشتون میاد) 1
سلـام..
از اون جا که چیزای خیلی مهمی دیـدم زودتر میرم سر اصلِ مطلب.

توی یه کتابی که می خواد مشهور باشه و سرِ زبونا باشه کسی یهو نمیاد اولِ کتاب و چهار خط از قیافه ی طرف صحبت کنه !.. توصیف صورت به مرور توی داستان نشون داده می شه.مثلا طی جملات داستان.مثل:
" توی آینه به خودم نگاه کردم.چشمای مشکیم چقدر خسته بودن "
" همیشه وقتی غمگینم ، موهای خرماییم رو با کش خفه می کنم ! "
البته من نمیدونم هدفتون اینه فقط هم سن و سالای خودتون این کتاب رو بخونن یا میخواین تا ابد باشه !! مطمئنا آدمای 30-40 ساله نمی خونن رمان های ما رو، اما منظورم اینه که فقط آدمای 14-17 ساله دنبالش نکنن و آدمای 20 و خورده ای سال هم بتونن بخوننش.اما اگه نمی خواید همچین چیزی رو ، خب میتونین به توصیفا ادامه بدین.
2. متن رو پشت سر هم ننویسین . خیلی Enter نزنین ولی پشت سر هم هَم ننویسین.چون اصولا آدم حوصله ش سر میره و میخواد زودتر بپره بعدی.. Sad
3. چند جا غلط املایی دیدم..یه ویرایش بشه..
4. مثلا به جای نوشتن "عاششششششششق" بنویسید " عاشــق " ( میتونین واسه کشیدن متن از shift و حرف "ت" استفاده کنین. ) و یادتون باشه بیشتر از دوتا تایپ نکشید.(جز قانون های نودهشتیا هست.)
5. داستان داره یکم تند پیش میره، همه چی باید یکم آروم تر پیش بره.
6. داستان رو باید بیشتر واقعی تر بنویسی..البته واقعی هست ولی یکم بیشتر.

هدفم نصیحت و... نیست، از اون جا که یه نویسنده م و توی نوهشتیا و وبلاگ خودم رمان مینویسم، ( آدرس وب توی پنلم هست ) خواستم تجربیاتم رو باهات در میون بزارم.سوگل عزیز دقت کن هدفم تضعیف روحیه ت نیست. فقط نمیخوام مدادی که با شوق ورداشته شده، شروع به نوشتن باهاش شده و بعدا همه میگن که وسط رمان ازش خسته شدن یا...، صاحب اون مداد با شنیدن این چیزا ناراحت بشه و قلمی که با هزار شوق باهاش شروع به نوشتن شده ، شوقش کور نشه و برای همیشه بره توی جامدادی.
به امید موفقیتت عزیزدلم :499:
خیلی ممنونم سعی میکنم جوری که شما گفتین ادامش بدم

ولی باید خواننده هاش صبر کنن تا بتونم یکم اصلاحش کنم و بعدش رمان رو ادامه میدم
خب ادامه رمانم رو از امشب به بعد شروع میکنم...
صفحه‌ها: 1 2