13-05-2017، 16:28
دلت شکسته؟
ضربه خوردی؟
از کسی که انتظارشو نداشتی؟
یه زمونی قربون صدقت میرفت فک میکردی عاشق تر از تو اون تو دنیا نیس
زبون میریخت واست اما فقط نقش بازی میکرد اونقدر خوب نقش بازی کرد که به عقلتم نمیرسید اینقدر بد باشه آره؟
رفتش خیلی ساده ازت گذشت انگار اصن تو وجود نداشتی
وقتی رفت تازه فهمیدی چیکار کردی باخودت داغون شدی؟
دیگه هیچ حسی به هیچ چیزو هیچکس نداشتی
نمرده بودی ولی زندگی هم نمیکردی
با دیدن کوچیک ترین چیز یاد خاطرهاش میوفتی
وقتی میبینیش قلبت درد میگیره چون هست ولی نه برای تو
با کسایه دیه لاس میزنه که بهت بفهمونه همه چیز تموم شده دیگه تورو نمیخواد واس تو نیست که بخوای روش غیرتی بشی
دیه وقتی تو چشاش نگا میکنی برق خاصی نمیزنه ته چشماش دیه عشقو نمیتونی پیدا کنی نگاهش خیلی سرده
جوری از کنارت میگذره که انگار اصن تورو نمیشناسه ولی تو جوری نگاش میکنی که انگار هزار ساله میشناسیش
هنوزم با دیدنش دستو پاتو گم میکنی قلبت محکم میتپه
ولی یهو مغز لعنتی همه چیزو یادت میاره
یادت میاره که اون واسه تو نیس الکی ذوق مرگ نشو
وقتی سردیشو میبینی از خودت میپرسی اخه چطوری تونست با من اینکارو بکنه
چطوری تونست دلمو راحت بشکنه
مگه واسش چی کم گذاشته بودم اخه
چطوری میتونه اینقدر سنگ باشه
پس اون عاشقه اولا کجا رفت
چطوری میتونه اینقدر راحت خاطراتمون رو فراموش کنه
شبا پر از چرا میشه ذهنت
چرا لهم کرد؟ چرا سرده باهام؟ لعنتی مگه چی کم گذاشتم واسش؟ چرا خاطراتمون فراموشش شده؟ چرا من نمیتونم فراموشش کنم؟
چرا اون باید الان خوش باشه ولی من بغض خفم کنه؟ چرا این دنیا اینقدر کثیفه؟ چرا من زندم؟ چرا...
اونقدر از این چرا ها تو ذهنت میاد که بغضت میشکنه گریه میکنی گریه هات تبدیل به هق هق میشه زجه میزنی ولی اون دیگه هیچوقت بر نمیگرده هیچوقت ...............
ضربه خوردی؟
از کسی که انتظارشو نداشتی؟
یه زمونی قربون صدقت میرفت فک میکردی عاشق تر از تو اون تو دنیا نیس
زبون میریخت واست اما فقط نقش بازی میکرد اونقدر خوب نقش بازی کرد که به عقلتم نمیرسید اینقدر بد باشه آره؟
رفتش خیلی ساده ازت گذشت انگار اصن تو وجود نداشتی
وقتی رفت تازه فهمیدی چیکار کردی باخودت داغون شدی؟
دیگه هیچ حسی به هیچ چیزو هیچکس نداشتی
نمرده بودی ولی زندگی هم نمیکردی
با دیدن کوچیک ترین چیز یاد خاطرهاش میوفتی
وقتی میبینیش قلبت درد میگیره چون هست ولی نه برای تو
با کسایه دیه لاس میزنه که بهت بفهمونه همه چیز تموم شده دیگه تورو نمیخواد واس تو نیست که بخوای روش غیرتی بشی
دیه وقتی تو چشاش نگا میکنی برق خاصی نمیزنه ته چشماش دیه عشقو نمیتونی پیدا کنی نگاهش خیلی سرده
جوری از کنارت میگذره که انگار اصن تورو نمیشناسه ولی تو جوری نگاش میکنی که انگار هزار ساله میشناسیش
هنوزم با دیدنش دستو پاتو گم میکنی قلبت محکم میتپه
ولی یهو مغز لعنتی همه چیزو یادت میاره
یادت میاره که اون واسه تو نیس الکی ذوق مرگ نشو
وقتی سردیشو میبینی از خودت میپرسی اخه چطوری تونست با من اینکارو بکنه
چطوری تونست دلمو راحت بشکنه
مگه واسش چی کم گذاشته بودم اخه
چطوری میتونه اینقدر سنگ باشه
پس اون عاشقه اولا کجا رفت
چطوری میتونه اینقدر راحت خاطراتمون رو فراموش کنه
شبا پر از چرا میشه ذهنت
چرا لهم کرد؟ چرا سرده باهام؟ لعنتی مگه چی کم گذاشتم واسش؟ چرا خاطراتمون فراموشش شده؟ چرا من نمیتونم فراموشش کنم؟
چرا اون باید الان خوش باشه ولی من بغض خفم کنه؟ چرا این دنیا اینقدر کثیفه؟ چرا من زندم؟ چرا...
اونقدر از این چرا ها تو ذهنت میاد که بغضت میشکنه گریه میکنی گریه هات تبدیل به هق هق میشه زجه میزنی ولی اون دیگه هیچوقت بر نمیگرده هیچوقت ...............