انجمن های تخصصی فلش خور

نسخه‌ی کامل: به چه چیز ماوراعی اعتقاد داری ؟ تا حالا دیدی ؟ ترسناک ! جنی ها بیان ! ☆☆
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9
من یه بار جن دیدم تو چشاش نگاه کردم اوهم تو چشام نگاه کرد از اون موقع بود عاشق شدم
(13-06-2017، 15:57)オスイン نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
[ -> ]
من یه بار جن دیدم تو چشاش نگاه کردم اوهم تو چشام نگاه کرد از اون موقع بود عاشق شدم

25r3025r3025r30خیلی بی مزه ای
ما از طرفه مدرسه رفته بودیم اردو .. منو دوستم رفتیم ناگت سوخاری بخریم .. تو صف ناگت سوخاری یه نفر که سر تا پا سیاه پوشیده بود اومد جلوی دوستم .. دوستمم زد رو شونه اش و گفت : ببخشید ! صفع !
یارو برگشت .. چشاش اصلا سفیدی نداشت .. جو کل شهربازی بهم ریخت !
اون موقع ۱۲ سالم بود ..
همه جا جیغ داد ..
اصن یه وضعی بود !
اقا چرا چرت میگین مگه جن بیکاره بیاد مارو بترسونه
ببین در جواب شمایی که میگی من یه چیز سیاه دیدم ببین این ممکن زاده ی ذهن تو باشه یعنی اینکه ممکن تو تو اون لحظه به این چیزا فکر میکردی یهویی اینجور چیزی تصور کردی من یادم میاد موقعه ای که خیلی بچه بودم توی تاریکی یهویی تو ذهنم کسی که رو بروم بود رو جن تصور میکردم Big Grin Big Grin Big Grin Big Grin Big Grin
اما لامصب شاید من الان از این حرف هاا بزنم اما موقعی که برقا بره من همه چیز یادم میره Wink Wink Wink Wink Wink

(13-06-2017، 21:20)teresa ☆ نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
[ -> ]
ما از طرفه مدرسه رفته بودیم اردو .. منو دوستم رفتیم ناگت  سوخاری بخریم .. تو صف ناگت سوخاری یه نفر که سر تا پا سیاه پوشیده بود اومد جلوی دوستم .. دوستمم زد رو شونه اش و گفت : ببخشید ! صفع !
یارو برگشت .. چشاش اصلا سفیدی نداشت .. جو کل شهربازی بهم ریخت !
اون موقع ۱۲ سالم بود ..
همه جا جیغ داد ..
اصن یه وضعی بود !

تو یه دنیا از این اتفاقا زیاد میفته ادمای زیادی هستن که اینجوری مثلا من چند روز پیش یه اقایی روو دیدم که نار سرش یه قده اندازه ی سر یه بچه ی 6ساله بود
خیلی ترسگان بود اما سعی کردم بروش نیارم چون قطعا ناراحت و تا یه مدتی افسرده میشد
معلومه که ماوراء وجود داره جنیان برای خودشون عالمی دارن مثل ما ادما دارن زندگی میکنن من خودم برام خیلی اتفاق افتاده تو خونه یا بعضی جاهای خلوت سایه های سیاهی رو دیدم که رد شدن از جن نباید ترسید چون واقعا ترسناک نیس باید احترام قائل باشیم اوناهم مثل ما زندگی میکنن
اعتقاد داشتن بستگي به ديده ي فرد داره كه چه طور اون رو فهميده باشه كه تهش به جن و ارواح ختم نمي شه و ميشه با اين نيروي ماوراي الطبيعه خالق بسياري از تخيلات خودمون باشيم و  به كار گيري با كمي رياضت و مشقت همراه هست
من به وجود جن اعتقاد دارم حتی در قران سوره جن داریم

یک بار رفته بودیم روستا همراه با دوستام بودیم و 4 نفر بودیم   داشتیم همینجوری راه میرفتیم و حرف میزدیم که

یک کلبه خرابه ای اونجا بود و برامون عادی بود اما اون روز در اون کلبه باز بود ما از بالای تپه میتونستیم کلبه رو ببینیم بچه ها گفتن بریم تا اونجا بعد برگردیم ماهم رفتیم پایین وقتی رسیدیم پایین
با گوشای خودمون کلی صدا میومد انگار یکی داره با تبر چوب رو تیکه مینه  راستش یکم ترسیدیم چون اون کلبه از خیلی ساله خالی بوده و خیلی هم خراب بود یکی از دوستام
رفت جلو تاببینه چه خبره همینطور داشت میرفت جلو که یکدفعه در اون کلبه باز شد ما هم سریع پشت درختا قایم شدیم بعد  یک مرد کچل  که پوستش سیاه سیاه بود با قد خیلی بلند فراتر از حد معمول
و کتونی های خیلی بزرگ که روی دوشش یک کیسه بود که قد کیسه دومتر اینا بود ما صورتشو درست نمیدیدم  ولی وقتی روشو کاملا برگردوند سمت درختایی که ما پشتش واستاده بودیم از ترس میخواستیم
بمیریم چون کاملا چشاش معلوم بود درشت درشت بود و سفید سفید  بعد راشو کشید رفت به یک سمت دیگه وقتی یکم دورتر شد ما با تمام توانمون بدو بدو میکردیم و از اونجا دور شدیم واز این بدتر این بود که بالا رفتن خیلی سخت بود چون سراشیبی رو به پایین بود .

اینی که براتون تعریف کردم کاملا واقعی بود  و واقعا اون ادم شبیه یک انسان نبود تا چند شب کابوس میدیدم
والا اینکه حتما جن و اینا ببینم نبوده
ولی خب چن دفه اتفاقات رو پیشبینی کردم
البته چیزای خیلی کوچیک
اینجوریه که اگه از صمیم قلب یقین داشته باشم که این اتفاق قراره بیفته و هیچ شکی توش نباشه ؛ واقعا اون اتفاق میفته و چنباری حسش کردم و هر دفه ی لبخند رضایت نشست رو لبم
چن بارم سعی کردم تله کینزی کار کنم که جالب بود ولی نیروی دستمو حس کردم اما وقتی میخواستم کاغذو تکون بدم نمیشد
یبارم رفیقمو هیپنوتیزم کرده بود که تا یه ربع دیگه بم زنگ بزنه و در نهایت تعجب دیدم اینکارو کرد
تازه کار خاصی هم نداشت همینجوری الکی زنگ زده بود!
حالا نمیدونم شاید خیلی کشکی زنگ زده بود و اصن ربطی هم نداشت 
قدرت تجسمیمم به حدی بالا هس که نیازی ب دیدن جن ندارم 
همیشه میتونم خودمو از یه زاویه دیگه نگاه کنم 
یا حتی میتونم یه اسکلت رو جلو چشمم تصور کنم و در نهایت تعجب باورش کنم و از اون جالبتر اینکه بترسم و فرار هم بکنم!
همیشه صبحا میگم جن و اینجور چیزا ترس نداره اما شب اگ خوابم ببره من آرمی نیستمD;
عاشقشونم D:
قبلنا نميدونستم چرا يه هو بدنم ميلرزه

دو سال قبل يه جا خوندم زماني كه رعشه به بدنت ميافته يه روح از كنارت گدشته

الان دو ساله وقتي ميلرزم به ارواح سلامميكنم :!
صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9