انجمن های تخصصی فلش خور

نسخه‌ی کامل: هميشه اولش عاشقتهــــــــــــــــــــــــــــــــ
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
اولش عاشــــــــــقته
حاضره دنیارو بہ پات بریزه
حاضره هرڪارے بڪنہ ڪہ خوشحالت ڪنہ
شبایے ڪہ ازش دلخورے تا وقتے آشتے نڪردے خوابش نمیبره
ادعاے عاشقے ڪردنش دیوونت میڪنہ
عاشــــــــــقش میشے
عاشـــــق بودنش ، عاشـــــق حس ڪردنش
با شادیاش شادے و با ناراحتیاش ناراحت
ڪم ڪم ازت دور میشہ
واسہ همہ چے وقت میذاره بجز تـــــو
با همہ بہش خوش میگذره بجز تـــــوانگار ازت فرار میڪنہ
انگار ازت خستہ شده
انگار عاشـــــقہ یڪے دیگہ شده
انگار دیگہ تویے ڪہ یہ روز همہ چیش بودے الآن شدے "هیچــــــــــے"
بازم خودت میمونے و یہ عالمہ حرف تو دلت ڪہ شاید هیچوقت هیچڪے نفہمہ
نمیگم مال مـــــن باش
نمیگم ڪنارم باش
حتے نمیگم با این و اون نباش
فقط میگم اگہ ڪسے دلت رو شڪست
بہ یاد اونے ڪہ دلشو شڪستے باش

دلم تنگ می شود ، گاهی
برای حرف های معمولی
برای حرف های ساده
برای " چه هوای خوبی " / " دیشب چی خوردی ؟ "
و چقدر خسته ام از " چرا ؟ "
از " چگونه ؟ "
خسته ام از سوال های سخت ، پاسخ های پیچیده
از کلمات سنگین
فکرهای عمیق
پیچ های تند
نشانه های با معنا ، بی معنا
دلم تنگ می شود ، گاهی برای
یک " دوستت دارم " ساده
دو فنجان قهوه ی داغ
سه روز تعطیلی زمستان
چهار خنده ی بلند
و پنج انگشت دوست داشتنی ! از : مصطفی مستور




دلتنگــــ که می شوی
هرکاری از دستِ بی چاره ات بر می آید
مثلا
گوشی را برمیداری ، یک پیامِ کوتاه ، یک تک زنگ
یک
– من هنوز هم اینجا دلم آنجاییست که تــــو هستی –

دلتنگ که می شوی
" فال می گیری "
چشمانت را می بندی ، می گویی :
– می شود بگویی او دلش تنگ هست یا نه ؟ –

و حافظ هم که انگار دلش به حالِ بی قراریت سوخته است می گوید :
– یوسفــــ ِ گمگشتهـ باز آید به کنعان غم مــخور –

و همانجاست که می باری و در دل می گویی
یوسفِ من اصلا گم نشده حافظ جان
یوسفِ من جایی حوالیِ همین نزدیکی ها
" مـــرا گم کرده "

دلتنگ که می شوی ، می فهمی
همه ی این روزها که با خودت گفتی
– یادم تو را فراموش –

بیشتر معنایش برایت این بوده

– یادم خودم را فراموش
یادم احساسم را فراموش
یادم دلم را فراموش –
بی آنکه بدانی این ها فراموش نمی شوند